eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
| "اعضای کانالم دیگه میخام ادامه ندم..." گفتیم که تون رو بشناسید برای این بود که و منیت رو از کارهاتون حذف کنید وقتی من کنار رفت و صرفا دنبال کار باشید روی عدد نخواهید شد. :: در راه اسلام زمانی بود که دنبال "یک نفر مستمع" برای بیان حرف حق بودند در حالی که ما الآن به خیلی بیشتری داریم. بقا و تلاش ما برای همین تعداد مخاطب ولو کم، نشانه ما به کار و به دنبال کنندگان مون هست.
جبهه بوی میداد🕊 اینجا ایمانمان میدهد آنجابر درب اتاق مینوشتیم. 💚فرماندهی ازآن توست. الان‌مینویسیم‌بدون‌هماهنگی‌واردنشوید 🌷 @mahdi59hoseini ~
آقا مهدی
#وصیت_شهدا در راه #خداوند باید زجر بکشید مشقت بکشید. مگراز #فاطمه‌زهرا(س) بالاترهستیم! برای تعالی ا
از نمی هراسیم..میترسیم بعدازما راسر ببرند. بایدبمانیم ، تاآینده .. ازسوی دیگر ، باید تا آینده بماند. شهید مهدی رجب‌ بیگی @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
#شرح_دعای_ندبه ۱۳ ✨ " لااله الاالله " حقیقت " انسان" است! و نقطه مقابل فسق! فسق یعنی... فردی که چهر
شرح دعای ندبه_14.mp3
10.26M
۱۴ ✨در مسیرِ آزموده خواهیم شد، آزمایش‌هایی از جنسِ جهاد، فِدا کردن، خرج شدن و... این آزمایش‌ها مانند شاخصی برای سنجیدن و عمل می‌کنند؛ هم در نگاهِ خدا و هم در نگاهِ خودمان. این‌گونه " دین داری" مان سنجیده می‌شود، ✘ مراقب باشیم از دین، لعابی نسازیم برای خوشرنگ جلوه دادن زندگی‌هایمان! 🎤 🌱 @mahdihoseini_ir |
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 🔺اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ 😔دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت : «وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» 💔تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 🌷حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 😓آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد : «نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد : «برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند : «دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت : «ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 😢چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد : «فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید : «در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 📖روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🕊🌹