| "اعضای کانالم #کمه دیگه میخام ادامه ندم..."
گفتیم که #راه تون رو بشناسید برای این بود که #من و منیت رو از کارهاتون حذف کنید وقتی من کنار رفت و صرفا دنبال کار باشید روی عدد #قفل نخواهید شد.
:: در راه #تبلیغ اسلام زمانی بود که #پیامبر دنبال "یک نفر مستمع" برای بیان حرف حق بودند در حالی که ما الآن به #افراد خیلی بیشتری #دسترسی داریم.
بقا و تلاش ما برای همین تعداد مخاطب ولو کم، نشانه #ایمان ما به کار و #احترام به دنبال کنندگان مون هست.
جبهه بوی #ایمان میداد🕊
اینجا ایمانمان #بو میدهد
آنجابر درب اتاق مینوشتیم.
#یاحسین 💚فرماندهی ازآن توست.
الانمینویسیمبدونهماهنگیواردنشوید
#نورعلیشوشتری 🌷
@mahdi59hoseini ~
آقا مهدی
#وصیت_شهدا در راه #خداوند باید زجر بکشید مشقت بکشید. مگراز #فاطمهزهرا(س) بالاترهستیم! برای تعالی ا
#وصیت_شهدا
از #مردن نمی هراسیم..میترسیم بعدازما #ایمان راسر ببرند.
بایدبمانیم ، تاآینده #شهیدنشود..
ازسوی دیگر ، باید #شهیدشویم تا آینده بماند.
شهید مهدی رجب بیگی
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
#شرح_دعای_ندبه ۱۳ ✨ " لااله الاالله " حقیقت " انسان" است! و نقطه مقابل فسق! فسق یعنی... فردی که چهر
شرح دعای ندبه_14.mp3
10.26M
#شرح_دعای_ندبه ۱۴
✨در مسیرِ #طلب آزموده خواهیم شد، آزمایشهایی از جنسِ
جهاد، فِدا کردن، خرج شدن و...
این آزمایشها مانند شاخصی برای سنجیدن #فسق و #ایمان عمل میکنند؛ هم در نگاهِ خدا و هم در نگاهِ خودمان.
اینگونه " دین داری" مان سنجیده میشود،
✘ مراقب باشیم از دین، لعابی نسازیم برای خوشرنگ جلوه دادن زندگیهایمان!
#استاد_شجاعی 🎤
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞فیلم | ماجرای حل مسئله فیزیک توسط #شهید_مجید_شهریاری که رهبر معظم انقلاب نقل کردند.
.
.
.
.
#خدا #رهبر_معظم_انقلاب #معنویت #ایمان #نماز #توجه_به_حق_تعالی
#حل_مسئله_فیزیک #شهید_شهریاری #کنگره_شهدای_استان_زنجان #قدرت_ایمان #راه_شهدا #شهدا #شهید #شهادت #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 🔺اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
😔دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت : «وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
💔تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
🌷حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
😓آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد : «نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد : «برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند : «دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت : «ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
😢چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد : «فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید : «در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
📖روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹