eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
یه غمایی توی این دنیا هست، دل رو کوره، چشم رو دریا می کنه جیگر مادرا تاول می زنه، کمر باباها رو تا می کنه پهلوونای محله رفتن و مادرا موندن و کوه خاطرات اونا که توی بهشتن، اما طول عمر مادر پدراشون صلوات بالای سر پیکر شهید📸 @mahdihoseini_ir
🍃در سن ۱۸ سالگی با یکی از آشنایان ازدواج کرد و پس از مدتی به تهران رفت. شوهرش کارگر ساده ی کارخانه ای بود و در شرایطی که پیش رو داشت برای کمک هزینه ی زندگی و گذران آن در خانه با لحاف دوزی به شوهرش در این امر کمک می نمود. زهرا خانم زندگی خوب و آرامی را سپری می کرد، ضمن این که حالا دیگر تهران و محل زندگیش او را به عنوان خانمی محترم و زحمتکش می شناختند. حاصل زندگی شهید، سه فرزند پسر به نام های حمید، عباس و وحید است. با شکل گیری انقلاب اسلامی او نیز مانند بقیه به تظاهرات و دیگر مسائل آن روز ها می پرداخت. 📆زمان جنگ نیز به هر شکل ممکن به رزمندگان کمک می کرد از قبیل آماده کردن مواد غذایی و یا شستن لباس رزمندگان. دو روز قبل از شهادتش مسجد اعلام کرده بود تعدادی شهدای گمنام را تشییع می کنند او مثل همیشه به همراه همسایه ها در این تشییع با شکوه شرکت کرد. وقتی برگشتند هنگام اذان ظهر بود. 😔از راه که رسید فرزندش را شیر می داد و آرام آرام می گریست و به همسایه ها گفته بود خوش به حال این شهدا که آنقدر با احترام تشییع شدند، کاش روزی بیاید که من هم این لیاقت را داشته باشم، ولی دلم برای خانواده هایشان می سوزد که از فرزندانشان بی خبرند. آن روز زهرا خیلی بی تابی می کرد تا دو روز بعد، تاریخ ۱۳۶۱/۰۲/۲۵، فرزند شیرخواره اش وحید را در بغل گرفت و برای کاری از منزل خارج شد. کودک در بغل مادر خواب آلود بود. 🌺او هنگامی که از عرض خیابان عبور می کرد متوجه ماشینی می شود که سه نفر با اسلحه از شیشه های آن جایی را هدف می گیرند، نگاه به آن طرف تر می کند می بیند که ماشینی در حال عبور است که آقای کافی، پیش نماز مسجدشان در آن بود. با دیدن این صحنه او فریاد می زند : 📣منافق، منافق. که آن منافقین از خدا بی خبر زهرا را به همراه فرزندش به رگبار می بندند. او روی سنگ فرش خیابان در خون خود دست و پا می زد. مردم در حال گذر وقتی صدای تیر را می شنوند، به کمکش می شتابند. یکی از آنها تعریف می کرد : 😞وقتی کنارش رفتم او وحید را محکم به سینه می فشرد و هرچه کردم بچه را جدا کنم نتوانستم، شهید آنقدر در خون خود دست و پا زد که به فیض شهادت نایل شد و در آن هنگام بود که توانستم فرزندش را بگیرم. شهادت : ۱۳۶۱/۰۲/۲۵، تهران ✍وب سایت ستارگان پر فروغ 🌱| @mahdihoseini_ir