تو را
مِثل سربازِ غمگینی
که از بُرجک
شبی در اوج غُربَت
سَر دَهد آوٰاز
دلتنگم
.
به روایت رفیق جامانده
.
چندماهی بود که خواب مهدی را ندید بودم،از او خواهش کردم و زیارت عاشورا خواندم.بعداز چند شب دیدم در یک جای بیابان نشسته ام و یک اتوبوسی نزدیک من میشود.روبروی من ایستاد.آقامهدی بودبا لباس رزم و یک کلاشینگف در دستش.گفتم سلام اقامهدی.جواب سلام من را با خنده داد.گفت همین جا بنشین و مواظب باش.تا من بروم و بیایم.
بعداز چند دقیقه دیدم آمد.با جمعیتی که پشت سرش بود.بلند شدم.دیدم اسم هرکسی را که میخواند میرود داخل اتوبوس.تمام شدو خودش هم داشت سوار اتوبوس میشد.دستش را گرفتم.گفت دستم را ول کن.گفتم من نیام؟؟گفت:الان #زوده به وقتش میام.سوار اتوبوس شد و رفت..
از خواب پریدم،گریه امانم نمیداد ..
.
#ارسالی
#شهید_مهدی_حسینی
#آقامهدی
.
@mahdii_huseini