💭 #امام_علی(ع):
انتَظِروا الفَرَجَ وَلا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله
همواره در انتظار (فرج و ظهور صاحبالزمان علیهالسلام) باشید و یأس و ناامیدی از رحمت خدا به خود راه مدهید.
بحارالأنوار، ج ١٥ ص ١٢٣📚
#امام_زمان(عج)
@mahdihoseini_ir🌹🕊
برافراشته شدن هزاران قرآن در شهر مالمو سوئد در پاسخِ اهانت به قرآن در این کشور اروپایی.
زنده باد اسلام و زنده باد قرآن...
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_ششم 😥از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
😔ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد: «عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
‼️لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
🤔نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
⚠️وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید : «من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💔خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
🍃یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
😁یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم....
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
آقا مهدی
#شرح_دعای_ندبه ۷۴ ✘ چرا احساس نیاز به امام، چهارده قرن در ما ایجاد نشد؟ ✘ چرا جای امام جامعه از نظ
شرح #دعای_ندبه 75.mp3
10.82M
#شرح_دعای_ندبه ۷۵
• اینکه بشر نمیداند هر نکبت و فسادی که جامعهاش به آن مبتلاست، از نبودن امام در جامعه است، و او را طلب نمیکند و از نبودنش غصهدار نیست، یک سو!
✘ یک سوی دیگر این سؤال مهم است:
حالا برای حل این اوضاع فاجعه بار چکار باید کرد؟
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
@mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽اولین صحبتهای #استاد_رائفی_پور در فرودگاه امام خمینی (ره) بعد از اتفاقات ممنوعالخروجی در عربستان
🗓 ۲۲ تیر ماه ۱۴۰۲
خداروشکرررر❤️
@mahdihoseini_ir🌹🕊
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم...
@mahdihoseini_ir🌹🕊
💭 #پیامبر_اکرم(ص):
مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ وَ إِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء
هر كه راهى رود كه در آن دانشى جويد، خدا او را به راه بهشت برد و به راستى فرشتهها با خرسندى براى طالب علم(علم دین) پرهاى خود را فرو نهند و هر كه در آسمان و در زمين است حتی ماهيان دريا براى طالب علم آمرزش خواهد، فضيلت عالم بر عابد چون فضيلت ماه است بر ستارگان در شب چهارده و به راستى علماء وارث پيغمبرانند.
الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص34📚
@mahdihoseini_ir🌹🕊
سرلشکر سلامی: هرکس آمریکا از او حمایت کرد فروریخت و هرکس به انقلاب اسلامی تکیه کرد ماندگار شد
🔹ما چون با دشمن بزرگ رودررو بودیم پیشرفت کردیم. دشمن یک حسن دارد وقتی عمل میکند میدان های ناشناخته را شناخته میکند. اگر دشمن ما را تحریم نمیکرد بهسمت شکفتن استعدادهای درونی جامعه نمیرفتیم.
🔹ما فرمولهای شکست تحریم را شناسایی کردیم و تحریم را از کارآمدی انداختهایم و این فقط در میدان حل می شد؛ فقط در میدان.
🔹امروز دشمن از کارکرد قدرت ما نگران است و باید هم نگران شود. حضور در جاهای دیگر را به ما نسبت میدهند و این ناشی از قدرت و تاثیر ماست.
🔹امروز آمریکا قابلیت انطباق خود را با منطقه از دست داده است. منطقه بهدلیل فشارهای سنگین از اولویت آمریکا خارج شده و دیگران به سمت ما و چین آمدهاند.
🔹یمن موفق شد جنگ نابرابر را در موقعیت برتر قرار دهد و آمریکاییها از منطقه دورتر شدند. به فرانسه نگاه کنید؛ تصویری که آرزو داشت در خیابانهای ما رخ دهد آنجا رخ داده است. به رژیم صهیونیستی نگاه کنید؛ دولت غیرمستقر سیاسی ناتوان دارد و کرانۀ باختری تسلیح شده و روزانه حدود ۳۰ عملیات مسلحانه میبیند.
🔹هر کس آمریکا از او حمایت کرد فروریخت و هرکس به انقلاب اسلامی تکیه کرد ماندگار شده است.
@mahdihoseini_ir🌹🕊
💭 #امام_باقر(ع):
شَرِّقا و غَرِّبا فَلا تَجِدان عِلماً صَحيحاً إلَّا شَيئاً خَرَجَ مِن عِندِنا أهلَ البَيتِ
اگر به شرق یا غرب عالم بروید، دانش صحیحی نمییابید مگر آنچه از نزد ما اهلبیت بیرون میآید.
الكافى، ج 1، ص 399📚
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 😔ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
😅احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
✨صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
🍃انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
🌹زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
🕊حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
😊دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
حکم آزاده صمدی رو دیدین؟
نه لایحه عفاف و حجابی تصویب شده نه نسبت به قبل تغییری توی مسئولین ایجاد شده.
فقط و فقط از ضابط تا قاضی کار خودشون رو در مقابل قانون کشور درست انجام دادن.
حالا فهمیدین مشکل مملکت کجاست؟
#حجاب
@mahdihoseini_ir🌹🕊
📜 بودن با حسین، هزینه میخواهد!
معیّت با حسین و در جوار معصوم و ولی بودن، غرامتهایی دارد که باید آماده پرداختنش باشیم.
یا نخواهیم و شروع نکنیم و نیاییم زیر این چتر، یا اگر آمدیم، بایستیم؛ حتی اگر گوشت و پوست از تنمان ریخت، آبروها رفت، قدرتها رفت، ذلتها آمد؛ حتی اگر پیراهن پارهای را بر تنمان نخواستند!
چرا چنین نکنیم؟ مگر آنها که از حسین بریدند و عاشورا را از آن طرف به سیاحت نشستند، چه بردند؟ به چه نتیجهای رسیدند؟
تصمیمهای ما محکوم و محبوس لحظههایی بسیار محدود است؛ لحظاتی که گرفتار بودیم، بچّه مریض بوده، پول نداشتیم یا دربهدری کشیدیم.
در این لحظات، چنان از مسیرمان بُریدیم و نامرد شدیم که هیچ کجای تاریخ موجود نبوده و حتی نمیتوانیم اسمش را بیاوریم!
در سختیها دو روز هم نتوانستیم صبر کنیم! تصمیمهایی گرفتیم و انحرافهایی را پسندیدیم که اگر زمانی از مقطعی دیگر در زندگی به آنها نگاه کنیم، برایمان خیلی مسخره است.
من برای دو ساعت تحمل نکردهام و بریدهام! اگر ابنسعد یک روز، ده روز، یا یک ماه دیگر را دیده بود، دستش را به خون حسین آغشته میکرد؟! آن کسی که با آن شتاب میخواست به ری برسد، آن موقع شروع میکرد؟!
کوری ما خیلی چیزها را برایمان تجویز کرده و پشتوانه خیلی از بیچارگیهایمان شده است.
#محرم
#عین_صاد
#خون_خدا، ص ۵۸📚
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 😅احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
🍃انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
😅خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
🌾تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد : «دخترعمو!»
سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد : «چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد : «قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
😧مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد : «من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
‼️پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست : «دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💫کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد : «منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :
«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
❤️و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد : «همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد : «اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد : «چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید : «دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
😁من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد : «فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
خاطرات همسر بزرگوار #شهید_مهدی_حسینی
رفتیم فرودگاه امام و خدا رو شکر تاخیر زیاد نداشت چون کنترل نغمه کار سختی بود هی سوال می کرد کی می رسیم پیش بابا. بالاخره هواپیما بلند شد و ما راهی سرزمین عشق شدیم و مهدی جانم اومد فرودگاه استقبالمون.
نغمه تا آقا مهدی رو دید پرید بغلش و شروع کرد ناز ریختن. رفتیم سمت خروجی و سوار ماشین شدیم که برسیم هتل اصلا باورم نمی شد که یه دهه محرم سوریه باشم دو روز تا شروع مراسمات محرم مونده بود روز اول محرم رفتیم حرم خانم #سیدة_زینب.
تا رسیدیم نزدیک حرم اشک امونم نداد رفتم سمت ورودی حرم و وارد حرم شدم خودمو چسبوندم به ضریح و از دلتنگی هام گفتم و گفتم خانم ممنونم که ما رو انتخاب کردی و اینکه همسرم بشه مدافع حرم و بتونه کار کوچکی بکنه و از خانم تشکر کردم که این زیارت رو نصیبم کرده کلا عادت داشتم هر وقت می رفتم حرم خانم همش حرف می زدم چون می دونستم که درد فراق رو می دونه و مهدی رو سپردم بهش و عجیب دلم گرم بود که خیلی خوب ازش مراقبت می کنه از حرم اومدیم بیرون و تو بازار کمی قدم زدیم و رفتیم سمت ماشین که بريم هتل برای استراحت و گفتیم شب میرسیم حرم حضرت رقیه(س). روزهای خوب زود سپری میشد و تنها یاد و خاطره ی خوبه که ماندگاره و سفرای کنار مهدی جانم تا ابد تو قلبم حک شده...
فقط دو روز مانده تا سالروز شهادت قمری آقامهدی...
اول #محرم
@mahdihoseini_ir
😢 من با غم عاشورا چه کنم؟!
▪️شاعر خیال میکند همان احساسی را که او به فرزندش دارد، امام حسین هم به علی اکبرش دارد؛ همان حالی را شاعر وقتی میخواهد از خاندانش جدا شود، دارد، امام حسین هم دارد!
▪️ این شعرها آدم را در سطح احساس ابتدایی قرار میدهد که فقط میتواند گوش بدهد یا گریه کند.
▪️ ولی در یک حدی از احساس، انسان احساس خلأ میکند و به حالتی میرسد که این حرفها را ننگ میبیند؛ مگر اینکه بخواهد به زبان خود مردم، درد بزرگی را برایشان باز کند.
▪️مثل وقتی که تو میخواهی مصیبتی بزرگ را برای بچه بگویی، نمیفهمد؛ باید آن مصیبت را به اندازه شکستن چرخ کالسکهای که او سوار میشود، کوچک کنی! بفهمد که آن مصیبت، چرخ درشکه او را هم شکسته و به یاد رنجهای خودش بیفتد؛ وگرنه در آن دید، دیگر رنجی و همّی باقی نمیماند.
▪️...انسان به قضایای عاشورا با این دید که نگاه کند، دیگر غمی باقی نمیماند، جز غم محرومیت، غم از دست رفتن! غم اینکه این نور بر ما غروب کرده و از دستمان رفته؛ غم اینکه من با او چه میکنم!؟
#عین_صاد
📚 #خون_خدا | ص ۳۶
#محرم🏴
@mahdihoseini_ir
آقامهدی آخرین باری که قبل از شهادتشان سوریه بودند حدود چهار ماه اونجا بودند. آقامهدی با ما تماس گرفتند و گفتند که هفته بعد و روز چهارم یا پنجم #محرم به ایران میایند. مادر ما که حسابی دلتنگ آقامهدی بودند کلی خوشحال شدند که قراره آقا مهدی هفته بعد بیاد و ببینتش...
مادر ما از اون شب به بعد هر غذایی رو که سر سفره میاورد یه مقداریشو داخل ظرف میگذاشت و حسابی یخچال با این ظرفا پر کرده بود. بهشون گفتم مامان این ظرفا چیه توی یخچال گفت "میخوام وقتی مهدی جان میاد، چون چند روز بیشتر اینجا نیست و سریع برمیگرده بخاطر همین هر غذایی رو که دوست داره براش کنار گذاشتم تا بتونه بخوره." سه روز بعد از این حرفا خبر شهادت آقامهدی رو به ما دادند و مادرمون حسرت به دل دیدار موند...
🥀آرامش قلب تمامی مادران شهدا صلوات🥀
#شهید_مهدی_حسینی
شبِ سالروز شهادت قمری #آقا_مهدی
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 نوای سوزناک به زبان آذری
نوحه آذری حاج مهدی رسولی برای ورود به ماه عزای اهل بیت
#امام_حسین(ع)🏴
@mahdihoseini_ir
گفتند: «علامت توکّل چیست؟»
گفت: «طمع از خلایق منقطع گردانیدن»
- تذکرةالاولیا
@mahdihoseini_ir
سخت است ....
از رقیه (س) بگویم به دخترت
ای کاش بعدِ واقعه، دختر نداشتی...😞
#محرم
#رقیه_های_زمانه
نازدانه #شهید_مهدی_حسینی
سالروز شهادت قمری حاج مهدی
@mahdihoseini_ir