فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 توصیف جالب عکاس انگلیسی درباره اربعین، پس از تصویربرداری از حرم #امام_حسین(ع) در این ایام
"هر سال ۲۵ میلیون نفر به گونه ای عزاداری میکنند انگار همان روز شهید شده است"
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا م
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
😭هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
🔸زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
😥#وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
🌷حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
✨البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
☄️تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 😭هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گ
Mahmoud Karimi - Gerye KamKon Baram Ali Lay Lay (128).mp3
7.15M
گریه کم کن برام
علی لای لای
آی بالام
علی لای لای...
محمود کریمی 🎙
#کربلا🏴
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
گریه کم کن برام علی لای لای آی بالام علی لای لای... محمود کریمی 🎙 #کربلا🏴 @mahdihoseini_ir
حاجتمندان متوسل شوند به گهواره ی علی اصغر (ع)
التماس دعا دارم😔🌹
عشق، یک زینب و
هفتاد و دو سر می خواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر می خواهد...
#آقا_مهدی
#شهید_مهدی_حسینی
@mahdihoseini_ir
#امام_سجاد(ع):
اِتَّقُوا الْكِذْبَ، الصَّغيرَ مِنْهُ و الْكَبيرَ فى كُلِّ جِـدٍّ وَ هـَزْلٍ؛ فَاِنَّ الرَّجُلَ إذا كَذِبَ فِى الْصَّغيرِ اِجْتَرَأَ عَلَى الْكَبيرِ
از دروغ كوچك و بزرگ، جدّى و شوخى بپرهيزيد، زيـرا آن كس كه در چـيز كوچـك دروغ گفت، به دروغ بزرگ نيز جـرأت پيـدا میكـند.
📚 اصول كافى، ج ۴، ص ۳۵، ح ۲
@mahdihoseini_ir
🔺شش کار مهمی که آقای رئیسی بدون برجام و FATF انجام داد ولی روحانی آنها را مشروط به توافق هسته ای یا FATF میکرد
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 😭هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گ
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
🌙ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هریک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
🍞دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
☄گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
📱موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
😭چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
💔روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
✔️با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
🔸پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
🍃دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
سلام
شبتون بخیر دوستان عزیز، مهمانان شهید مهدی حسینی
اِن شاءالله صبح عازم نجف و کربلا هستم
دعاگوی جمیع شما هم حتما خواهم بود.
مجموعه #تنها_میان_داعش رو اِن شاءالله برگشتم از شنبه ۱۸ شهریور ادامه خواهم داد.
التماس دعا 🌱
#پیاده_روی_اربعین
#اربعین🏴
دیشب ۱۴۰۲.۰۶.۱۲
به نیابت همگی شما عزیزان قدم برداشتم💐
تقدیر از خانواده شهیدان مهدی حسینی و مصطفی صدرزاده در موکب شباب المقاومه
#اربعین
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰همه ما اشتباه فکر میکنیم، چه آنها که سفر اربعین را به دلیل حذف هزینههای اسکان و خوراک کمهزینه میدانند و چه آنهایی که در طول سال برای همه این امور هزینه میپردازند تا به این زیارت مشرف شوند. برای سفر من و شما به کربلا هزینههای سنگینی پرداخت شده...
#کربلا🌱
#اربعین🏴
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی🎙
چرا اینجوری امام حسین علیهالسلام، دنیا رو ریخته به هم؟
✘ قراره چی بشه بعد اربعین؟
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از غم انگیزترین وداع ها به همراه مناجات #امام_علی(ع)
📹 برگشت از #کربلا به مهران/ سه شنبه شب
@mahdihoseini_ir
#امام_علی(ع):
عِبادَ اللّه ِ! زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا،وَحـاسِبُوها مِـنْ قَبْـلِ أَنْ تُحـاسَبُوا، وَ تَنـَفَّسُوا قَبْـلَ ضِيـقِ الْخِنـاقِ وَانْقادُوا قـَبْلَ عُنـْفِ السِّياقِ
اى بندگان خدا!
پيش از آنكه سنجيده شويد خويشتن را بسنجيد و پيش از آنكه به حسابتان رسيدگى شود حساب خود را تسويه كنيد، پيش از آنكه گلويتان بسته شود و نفس به شماره افتد تنفس كنيد و قبل از آنكه شما را به زور برانند خود به راه افتيد.
📚 نهج البلاغه، الخطب، ۸۹
@mahdihoseini_ir
👓 پروفسور #روحالله_رحمانی هستن یکی از مدیران پروژه موتور جستجوی بینگ مایکروسافت و از مدیران پیادهساز معماری هوش مصنوعی در زمینه طبقهبندی اتوماتیک کالاهای آمازون!
❗️ اینجور نخبهها که قله علمی و فناوری هستن و بر میگردند ایران تا به کشور خدمت کنند، باید برجسته بشوند تا طرف فکر نکنه نخبه فقط #فیروز_نادری است که از نظر علمی و دانشگاهی هم اعجوبه خاصی نبود!
✍ توییتر طلاب
#اربعین🏴
@mahdihoseini_ir
قدر این زیارت رفتن های بی خطر و در امنیت رو بدونید
روح حاج قاسم و ابومهدی و همه شهدای مدافع حرم و #شهید_مهدی_حسینی شاد
#اربعین
@mahdihoseini_ir
#استاد_پناهیان:
هر بار سر نماز رفتی، بگو خدایا تا کِی من هیچی از تو نفهمم؟ «سُبحانَ ربّیَ الأعلی وَ بِحَمدِه». ولی من نمیفهمم. من تو را نمیشناسم. من هنوز تو را ندیدم. من هنوز تو را ندیدم. گفتهاند سر نماز میچشانی مزۀ ملاقات را، تا انسان مشتاق ملاقات بشود. من سر نماز هیچ چیزی از تو نمیفهمم تا کِی. اینقدر نماز بخوان و در هر سجده بگو هنوز هیچ چیز نفهمیدهام. ملاقات خدا هدف است. «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ»؛ تو زجر میکشی. چه زجری در حرکتت به سوی خدا آنگاه خدا را ملاقات میکنی. به این ملاقات بیاندیشید...
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_پنجم 🌙ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خ
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_ششم
🚶♂️از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید : «همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید : «پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
🍃از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد : «خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید : «یوسف بهتره؟»
😔در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد : «#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
🔸سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت : «دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
😢اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم : «میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد : «اوضام خیلی خرابه!»
💔و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد : «انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد : «نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم : «دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
▪️سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد : «انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد : «#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
💣در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد : «تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد : «بلدی باهاش کار کنی؟»
‼️من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت : «نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
😓و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت : «هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
✔️این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد : «انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت؛ او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
🌷عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد : «دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
ازش پرسیدم اهل آلمانی گفت بله
گفتم: عکس رهبر مارو پرچم شما؟!
با حالتی از شادی گفت: امام خامنه ای رهبر ماست...
این صحنه ها در پیاده روی #اربعین نشون میده، این فقط یه تجمع مذهبی صرف نیست، بلکه صدرصد پیامدهای سیاسی رو به جهان مخابره میکنه..
@mahdihoseini_ir
#امام_علی(ع):
ذَوُوا العُيُوبِ يُحِبُّونَ إِشاعَةَ مَعايِبِ النّاسِ لِيَتـَّسِعَ لَهُمُ الْعـُذْرُ فى مـَعايِبِهِمْ
رسوايانِ آلوده، پخش و شيوع عيبهاى مردم را دوست دارند تا براى بدنامیهاى خود زمينه عذرتراشى داشته باشند.
📚 غررالحكم ۱: ۴۰۷ فصل ۳۲ ح ۳۷
@mahdihoseini_ir
حجت تمام❗️
امام حسین حتی در روز عاشورا هم نگران #حجاب بودند...
🏴زمانی که امام به گودی قتلگاه می افتند و بانوان حرم سوی ایشان میآیند امام تذکر میدهند مراقب باشید که گردن هایتان را خراش ندهید
«منبع: دانشنامه #امام_حسین(ع)، ج6، ص 57»
🏴عصر #عاشورا امام خطاب به زنان حرم میفرماید، موقع حمله دشمن چادرها را محکم به کمر گره بزنید که موقع فرار چادر از سرتان شل نشود.
«منبع:مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۵۸»
✍️ دختران انقلاب
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_ششم 🚶♂️از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر ل
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_هفتم
🌷عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
🔸از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم : «پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد : «یه شیشه آب میاری؟»
😔بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد : «برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
🍼وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
👌دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
🚶♂دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم : «یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
✨انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد : «فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!»
✍و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید....
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
#امام_علی(ع):
أحَبُّ الأعمالِ إلى اللّه ِ عزّ و جلّ في الأرضِ الدُّعاءُ
محبوبترين كارها نزد خداوند عزّ و جلّ در زمين، #دعا كردن است.
مكارم الأخلاق: ج ۲، ص ۹، ح ۱۹۸۵@mahdihoseini_ir
#امام_سجاد(عليهالسلام):
لايَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوى وَ كَيْفَ يَقـِلُّ ما يُتقَبَّلُ
كارى كه با تقوا همراه باشد اندك نيست؛ چگونه آنچه مقبول خـدا قرار گرفته، انـدك محسـوب شـود.
📚 تحف العقول، ص ۳۱۸
@mahdihoseini_ir