eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت علی به خوابش اومد مثل حضرت علی شهید شد... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداے شهید عباس دانشگر را میشنوید... 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahman11
✍️این‌گونه نبود که امدادگرها فقط کارهای بهداری و رسیدگی به مجروحین را انجام دهند. جایی‌که لازم می‌شد، وسط معرکه‌ی جنگ، خود را به خطر می‌انداختند و مبارزه می‌کردند. . 🔹سیدعلی منتظری در بهشهر به دنیا آمده بود؛ مادرش سیده ننه بابایی و پدرش سید علی‌اکبر نام داشت، با ۷ برادر که همیشه ۳ یا ۴ تای آن‌ها تو جبهه بودند. 🔹اولین بار سال ۶۰ تو ۱۴ سالگی همراه عمویش به کردستان می‌رود. عمویش آن‌جا اسیر می‌شود و سید‌علی هم از ناحیه گردن مجروح. 🔹پس از بهبودی، و سپس می‌شود و در سال آخر جنگ، مسوول اورژانس مرکزی شلمچه.🔹در حمله‌ی سنگین بعثی‌ها برای بازپس‌گیری شلمچه، مجروحین بسیاری به اورژانس شلمچه که اورژانس مادر بود، سرازیر می‌شوند. 🔹متأسفانه نتوانستیم خط را نگه داریم و فرماندهان دستور عقب نشینی صادر کردند! 👌اما سیدعلی منتظری گفت: «من برنمی‌گردم! این مجروحین، پیش من امانت‌اند. تا این‌ها این‌جا هستند، اورژانس را رها نمی‌کنم! بعثی‌ها باید از ‌‌روی جنازه‌ام رد شوند تا به مجروحین برسند!» 😔همین هم شد؛ بعد از ساعت‌ها دفاع جانانه سیدعلی و همکارانش، تانک‌های بعثی از ‌‌روی پیکرشان گذشتند تا به سنگر اورژانس رسیدند.🦋 سید‌علی منتظری ۱۳۶۷/۳/۴ در ۲۲ سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش در کربلای شلمچه ماند و مفقودالاثر شد تا اینکه در ۱۳۷۷/۹/۲۵ تفحص شد و در گلزار شهدای امامزاده حسن شهیدآباد بهشهر جوار همرزمانش آرام گرفت. 🍃🌺🌷🍃 🌾راوی: نورعلی کاویان @mahman11
تو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود. در عملیات والفجر۸ از اروند وحشی گذشته و به دل دشمن میزند درست شب سوم عملیات بود که کالیبر دشمن سرش را نظاره گرفته و درست گلوله به پیشانی اش اصابت کرده و چون کلاهخود سرش بود به کلاه برخورد کرده و از داخل کلاه دور زده و از پشت سرش گلوله از کلاه خارج می شود تا اینکه در عملیات کربلای۵ در منطقه شلمچه به افتخار جانبازی نائل می شود. . جانباز سرافراز حجه الاسلام یاد همه شهداء و جانبازان(این شهدای زنده) گرامی باد.🇮🇷 @mahman11
: 🌸 آخرین شام را که داشتیم با هم می‌خوردیم، سر سفره از من پرسید: اگه شهید بشم، چی کار می‌کنی؟ گفتم: منم مثل بقیه همسران شهدا، مگه اونا چی کار می‌کنن؟ خدا به هممون صبر می‌ده. گفت: امکانش هست مثل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مفقود بشم و جنازم برنگرده. خندیدم و گفتم: این جوری اجرش بیشتره، خدا یه ثوابی هم واسه چشم انتظاری‌مون می‌نویسه. ✍️خاطرات مریم غنی‌زاده همسر شهید یوسف سجودی (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌خیلی لذت بردم . 👆 دلم نیومد تنها ببینم ❤️شما هم حتما ببینید @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
مداحی آنلاین - به دعای پر خیر مادرم - طاهری.mp3
6.17M
🔳 (ع) 🌴به دعای خیر مادرم 🌴سر سفره‌ی موسی‌بن‌جعفرم 🎙 @ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 (ع) 🌴با دیده‌ی گریان و با قلب مضطر 🌴ناله دارم در غم موسی بن جعفر 🎙 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شهید آوینی و احترام به خانواده 🔷️ عادت آقا مرتضی این بود که اگر در یک جمع یا مهمـانی قرار میگرفت و خوردنی و یا شیرینی می آوردند، یکـی کـه بـر می داشت، نمی خـورد! و به صاحب خانه می گفت: «می تونم یکی هـم اضافه با خودم ببرم؟!» و بر می داشت. ◇ می گفت: «می بـرم تـا بـا خــانواده بخـورم.» 💠 می گفت: «آدم نبـاید اهـل تک خـوری باشد! باید سـعی کند که شـیرینی های زندگی اش را با خانواده اش سهیم باشد. این امر در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر خیلی مؤثـر است.» ◇ از جمله چیزهایی دیگری که در ایجـاد اُلفت بین زن و شوهـر مؤثـر می دانست؛ برگـزاری نمـاز جمـاعت خـانوادگـی بـود. 📚 همسفر خورشید / @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 صحنه های از قتلگاه فکه 🔷️ تصاویری از پیکرهای تفحص شده شهیدان عملیات والفجر مقدماتی در گودال قتلگاه که روزگاری در روایت فتح به تصویر کشیده شد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دوتا چفیه به این حلما خانوم بدین! 🔹 حاشیه دیدنی از دیدار خانواده شهید پوریا احمدی با رهبر انقلاب @mahman11
🩸«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ‌» 🔹 «سید علی حسینی» یکی از شهدایی است که در حمله هوایی اخیر آمریکا به پایگاه‌های گروه مقاومت فاطمیون و زینبیون در  شهرک «عیاش» در حومه غربی «دیرالزور سوریه به شهادت رسید. ◇ سیدعلی حسینی فرمانده یگان «قناص» فاطمیون در شرق سوریه بود که ارتباط نزدیکی با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی داشت. ◇ این شهید والامقام در حمله بامداد شنبه نیروهای آمریکایی به مناطقی از سوریه به همراه هفت رزمنده دیگر فاطمیون به فیض شهادت نائل آمد و به فرمانده شهیدش پیوست. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹پدر شهیدم مرد روزهای سخت بود، از مرگ هیچ هراسی نداشت و آرزوی دیرینه‌ی او شهادت بود. ✨وقتی به دیدار خانواده شهدا می‌رفت یا خبری از شهادت احدی برای او می‌آوردند، چهره‌اش آشفته و دگرگون می‌شد و اشک در چشمانش جاری می‌شد. یاد ایام دفاع مقدس همیشه برایش زنده بود. 🍃برای رفتن به مناطق عملیاتی آرام و قرار نداشت؛ به قولی شهادت چشم‌ به‌راه پدر بود. 🌷 @mahman11
یک روز همراه دخترم به سید محمد (گلزار) رفتیم شادی رو به من گفت : مامان نگاه ، عکس بابا !!! هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛ و جریان را برایش تعریف کردم علـی خنـدید و گفت : واقعا دخترم دیده درست داره میگه ، من جـام تـوی گلــزار شهـداست ... ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند. ✍ راوی : همسر شهید ▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون ▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه ▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا 🌷 @mahman11
تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم محمد رضا سادات علوی 🚨سه شنبه ۱۷ بهمن / از ساعت ۸.۳۰ 💢از حرم مطهر حضرت شاهچراغ به طرف کنید @mahman11
💢 این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد خواب دیدم که امـام سجـاد (؏) نوید و خبر شهــادت من را به مـادرم می‌گوید و من چهره‌ی آن حضرت را دیده و فرمود : « تو به مقام شهـادت می‌رسی » و من در تمام طول عمرم به این خــواب دل بسته‌ام و به امید شهـادت در این دنیا مانده‌ام و هم‌اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهـادت نصیبم می‌شود و منتظـر آن هم خواهـم ماند ... تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمـع آن‌هـا بپیوندم ... هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم " اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیل‌الله " است که خداوند شهادت را نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمی‌خواهم » 📚 منبع : دفتر خاطرات شهید وصیت ڪرده بود تا زنده است کسی دفتر خاطراتش را نخواند !! راستی چه رمزی است بین بشارت شهادت توسط امام ‌سجاد (؏) و اعزام به سوریه از طریق تیپ امام سجاد (؏) ... 🌷 @mahman11
"رمان 💞 احسان خیلی با خود کلنجار رفت. در نهایت مقابل صدرا و رهایش ایستاده بود و می گفت: پدر و مادرم پشتم رو خالی کردن. پشتم باشید! من امشب باید از زینب خانم خواستگاری کنم. رها لبخند زد: برو دوش بگیر و تیپ بزن. مهدی جان مامان! کلید ماشین رو بردار، برو دسته گل و شیربنی بخر! مهدی با خنده کلید را قاپید و ضربه ای میان کتف احسان زد و رفت. محسن گفت: دو قلو ها با من. فقط اون دختر بد اخلاق رو با خودتون ببرید. خانواده داشتن خوب است! خیلی خوب! اما خوب تر این است که دور و بر خودت کسانی را داشته باشی تا شادی ات برایشان مهم باشد. که پشت و پناه تو باشند... احسان به طلب زینب سادات رفت! نمی توانست شکست را بدون هیچ تلاشی بپذیرد. حداقل جلوی وجدان خودش شرمنده نبود! رها زنگ را زد. قلب احسان به تپش افتاد...سیدمحمد در را گشود و به مهمان های پشت در نگاه کرد. لبخند زد و گفت: آقا ما که گفتیم بیاید برای مراسم، خودتون ناز کردید، الانم دیر تشریف آوردید، خواستگارها رفتن. صدرا، سیدمحمد را کنار زد و رها با یک با اجازه از در وارد شد. بعد صدرا دخترک نق نقوی سیدمحمد را در آغوشش گذاشت و گفت: ما خودمون خواستگاریم، زودتر می اومدیم دعوا میشد! سیدمحمد به احسان کت و شلوار پوشیده و برازنده شده نگاه کرد و گفت: پس بفرمایید، خوش اومدید! زینب سادات در آشپزخانه پناه گرفته بود و خارج نمیشد. قلبش بی مهابا می تپید. باورش نمیشد. همه چیز خیلی ناگهانی بود. تمام امروز عجیب بود. هر چه سایه و زهرا خانم به دنبالش آمدند، پاهایش یارای رفتن نکردند و همان جا نشست.اصلا چه میگفت؟ در همین فکر بود که کسی مقابلش نشست. نگاهش محجوبانه بود. پر از شرم و زینب سادات پر از حیا شد وصورتش گلگون... احسان: شما نیومدید، مجبور شدم من بیام! من یک توضیح به شما بدهکار هستم. اول درباره اون صحبت کنیم، بعد بریم سر اصل مطلب. زینب سادات گوش میداد و احسان با همه توجه و دقتش، کلمات را میچید: شاید ناراحت شدید از دستم اما برعکس شما که توجهی ندارید،همکارها متوجه توجه من به شما شده بودن. در حقیقت دروغ هم نگفتم. رهایی یک جورهایی جای مادر من هست و خاله شما! زینب سادات شرمگین گفت: کاش به من هم میگفتید. احسان: حق با شماست، اشتباه کردم. در واقع فکر نمیکردم اینقدر براشون مهم باشد. زینب سادات: انگار خیلی مهم بود. برعکس همیشه که به من توجهی نداشتن، خیلی مورد توجه بودن. احتمالا باید برای خاله از کمالاتشون تعریف کنم. امروز هجده مدل غذا و دسر به من تعارف شد! احسان لبخند زد: بیچاره ها خبر ندارن، جای بدی سرمایه گذاری کردن. چون من امشب اومدم، دختر آرزوهام رو خواستگاری کنم. زینب خانم! میدونم در حد شما نیستم، میدونم خیلی مونده تا مثل کسی بشم که مورد قبول شما باشه، این چند سال تمام سعی خودم رو کردم اما این خواستگارهای شما دلم رو لرزونده! میترسم از دستتون بدم.به من فکر کنید. به من اجازه بدید یکی از خواستگار های شما باشم. من تمام سعی خودم رو برای خوشبختی شما میکنم. چیزی برای تضمین ندارم اما قول میدم در شان شما بشم! زینب سادات گفت: بابا ارمیا تضمینتون کرده. شما ضامن معتبر دارید! زینب سادات احسانِ هاج و واج مانده را تنها گذاشت وکنارعمویش نشست. رها با لبخند پرسید: چی شد؟ داماد کجاست؟ احسان با سری پایین افتاده وارد شد و کنار صدرا نشست. صدرا دستی به شانه احسان زد: پکری؟ جواب رد شنیدی؟ احسان نگاه گیج و مبهوتش را به صدرا دوخت و لب زد: فکر کنم جواب مثبت گرفتم! 🌷"نویسنده:سنیه_منصوری ادامه‌ دارد ... ‎‎‌‌‎‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا