ما عاشق بے قرار یاریم همہ
بر درد فراق او دچاریم همہ
از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ
تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتهفتم
#چیستایثربی
گفت هنوز نامه داری ؟
گفتم دیگر اصلا ندارم .
گفت : من براتون یکی میارم سفارشی خودم !
گفتم : کی ؟
خودم را نیشگون گرفته که جیغ نکشم .
گفت : فردا خوبه ؟
گفتم : منتظرم ، یازده ؟
گفت : یازده
دستی تکان داد و رفت .
ته کوچه که ناپدید شد پدرم نگران رسید : کجا بودی ، بلیتت را گرفتی ؟!
گفتم : آره ، ولی نمیرم .
گفت: چرا ؟
گفتم : پدر میخوام جاش عروسی کنم .
پدر که مرا می شناخت گفت : داماد خواستگاری کرده ؟
گفتم : نه قراره فردا یازده صبح خواستگاری کنه .
پدرم گفت : مبارکه ! خوبی تو ؟
گفتم : قربونت برم آره ! و جیغ بلندی کشیدم .
تا خود صبح نخوابیدم ...
ادامه دارد ...
@mahruyan123456🍃
عمه ی سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک✨✋🏻
ـ ولادت با سعادت حضرت معصومه و
روز دختر بر تمامی دختران ایران زمینم مبارک باد💖
@mahruyan123456🍃
هدایت شده از 🌙مَہ رویـــٰــان
همه چیز رو فراموش میکنم!
تو فقط دستمو بگیر؛ اونقدر محکم که حس کنم، تمامِ تو سهمِ منه🤍✨
تا وقتی که قلبتان نبض دارد
پای آدمهایتان باشید.
دل بدهید برای حال هم.
عاشقی کنید با هم...
چای عصرانه را همه دور هم باشید.
بی بهانه بخواهید صدای هم قسم هایتان را بشنوید.
لبخند های هم را سنجاق کنید به تنتان که مبادا فراموش شود...
دلخوری ها را بگذارید اشک شوق دیدار بشوید و ببرد...
سر بگذارید روی سینهی عزیز جانتان و صدای زندگی را بشنوید...
هرتپش، تصدقیست که برای کنار هم بودنتان میزند...
روزی میرسد که دلتان برای همین نوشتن ها، صدا و لبخندها همین دستهایی که الان میشود گرفت و بوسید تنگ میشود... ❤️
باید نگاهتان وصلهی تن هم باشد تا ابد...
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتهشتم
#چیستایثربی
یازده صبح دم در خانه ...موتورش که داخل کوچه پیچید حس کردم الان صدای قلبم جای اذان مسجد محل پخش می شود .
سلام زیر لبی کرد و گفت: کیفتو آوردی ؟ باید سوار بشی !
محکم کیف را چسبیدم و باز پرواز !
گفتم : کجا ؟
گفت : طاقت بیار ، بهشت زهرا !
وای جانم , خواستگاری در قبرستان؟ عاشق خلاقیت بودم
می میرم برای رسیدن به بهشت زهرا با او !
آن روز بهشت زهرا واقعا بهشت بود .
علی کمی آن طرف تر و من کمی با فاصله از او فکر می کردم چند هزار آدم آن زیر خفته اند که کسی را دوست داشته اند و یاکسی که دوستشان داشته است ؟! آیا دوست داشتن همیشه دلیل می خواهد ؟
قاصدکی روی شالم نشست .
به فال نیک گرفتمش!
علی ساکت بود .
حتما داشت فکر می کرد چطور موضوع را مطرح کند .
به مزاری رسیدیم ، علی نشست ، من هم به تبعیت از او نشستم .
گفت : رفیقم محسنه! تنها دوستم .
شروع کرد به فاتحه خواندن!
فاتحه خواندن مثل درد دل با خدا بود !
یک نجوای عاشقانه .
گفتم : خدا رحمتش کنه .
گفت : بهترین دوستم بود .وقتی از پستخونه بیرونم کردن با هم رفتیم جبهه تو ماشین تدارکات میبردیم که من ماجرای تو و اون کتک کاری رو براش تعریف کردم .
داشت می خندید که ...
خمپاره زدن ....
سکوت کرد ...انگار تمام ریشه های درختان قبرستان قلبش را چنگ میزد .
گفتم : مجبور نیستی بگی !
ادامه دارد....
@mahruyan123456🍃
💞خرداد ، از آن ماه هایی ست که
دوست داشتنهای یواشکی میچسبد
از آن ماه هایی ست که جانم گفتن ها
و عزیزم شنیدن ها ،
💞قشنگ ترین ذکر هر روز است .
از آن ماههایی ست که اتفاقیهایش
گوشت میشود به تن آدم
مثلاً اتفاقی تو را دیدن
💞اتفاقی نگاهت کردن
اتفاقی عاشقت شدن
اتفاقی برایت مُردن ..
@mahruyan123456🍃
فڪرڪن خـُــــــــــدا
با این همـہ عظـــــمتش
روت غیـــــــــــــرت داره..!
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتنهم:
#چیستایثربی
برگشت سمتم و گفت : آوردمت اینجا که بگم ماشین چپ کرد .
آتیش گرفته بود من پام گیر کرده بود و از چند جا شکست .
تا خودمو آزاد کردم .
اما محسن ، خوب نبود
فرمون تو شکمش رفته بود .
خونریزی داشت ، گفت : تو برو الان منفجر میشه .
گفتم: تنهات نمیزارم .
گفت : اگه رفیق منی برو ، جای منم عاشقی کن .
جای هر دوتامون زنده باش .برو! میون اشک و دود محسن و ماشین به آسمون رفتن جلوی چشم من !
سکوت کرد .
گفتم : پات؟!
گفت : دو بار عمل کردم ، میگن خوب میشه ، ولی خب یه چیزی سرجاش نیست .
من دیگه اون آدم قبلی نمیشم ...اونجا بودم .
شاید میتونستم کمکی کنم .ولی به حرفش گوش دادم شاید ترسیدم .گذاشتم بره!ازاین به بعد دیگه نمیزارم کسی به این آسانی بره.
داشت می لرزید، دلم می خواست کمی به او نزدیکتر بنشینم .
گفتم : اون می خواست تو زندگی کنی جای هر دوتون .
برای اولین بار در چشم هایم خیره شد .
حالا تمام زنبور ها همزمان نیشم میزنند .
گفت : چرا دوستم داری ؟!
خجالت کشیدم ! چه سوالی بود ؟چرا دوستش داشتم !
چون به نظرم همه ی آن چیزهایی ها را داشت که به نظرم یک آدم خوب دارد .
گفتم : نمیدونم .
از من نپرس ! من آدم دروغ گویی ام .
اون نامه ها رو خودم برای خودم پست می کردم .
گفت : منم دروغ گفتم که مادرم مریضه که بهم کار بدن!
گفتم : من ترو که میبینم انگار اکسیژن هوا بیشتر میشه تازه میتونم نفس بکشم .
منو ببخش ! دست خودم نیست .
ادامه دارد ....
@mahruyan123456🍃