eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
مهم این نیست ڪه من و تو نرفتیم مهم این هست ڪه به ڪورے چشم شیطان و انس و جن، اربعین برقراره...🌱 @mahruyan123456
امروز چهلمین هفته از شهادت حاج قاسمه ....💔 مصادف با چهلم امام حسین (ع) 🙃🥀 @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : جلوی پاساژ نگه داشت و رو کرد به من لبخندی زد گفت : پیاده شو عزیزم . سوالی نگاهش کردم و گفتم : یعنی چی ؟ اینجا که پاساژ هست !؟ --خب یه نگاه به سر و وضعت بنداز ، درست نیست اینطوری با این لباس ها ! خیر سرمون میخوایم امروز عقد کنیم . حرفش خیلی برام سنگین بود ! هضمش سخت بود... خیلی رک و پوست کنده حرف میزد ... اصلا فکر نمیکرد که با این حرفاش منو خورد میکنه! حرفم نمی اومد ! اصلا دلم نمی خواست دیگه باهاش حرف بزنم . بی هیچ حرفی دستگیره در رو فشردم و از ماشین پیاده شدم . و راه افتادم به طرف درب ورودی! صدای قدم هاش رو از پشت سرم حس میکردم . اونقدر مغرور بود که حتی به خودش اجازه نمی داد که دلجویی ازم کنه! آخ که سخته حتی یک ساعت بودن باهاش! تحمل اخلاق و رفتارش ... هم قدم با من شد و به طرف مغازه ی لباس فروشی رفتیم. انواع و اقسام لباس های مجلسی زنانه از پشت شیشه چشم هر رهگذری را به خود جلب می کرد . لباس های کوتاه و دکلته ! که طول و عرض شون رو سر هم میکردی یک متر پارچه نمیبرد ... انگشت اشاره اش رو به طرف لباس کالباسی رنگی گرفت که روی سینه اش سنگ دوزی شده بود و بلندیش تا روی زانو بود . --اون چطوره طهورا؟ به نظرم بهت میاد پوستت سفیده به تنت می شینه. اخمی کردم و گفتم : نخیر هیچم قشنگ نیست! دلیل این کارات رو نمی فهمم یعنی چه ! ما که قرار نیست هیچ مراسمی بگیریم و مخفیانه فقط قراره یه مدت محرم باشیم لزومی نداره انقد خرج کنی . دستی به سر و گردنش کشید و زل زد به صورتم ... اندکی مکث کرد کرد و گفت : من میخوام که تو خونه بپوشی مگه من دل ندارم؟؟ من شوهرتم . انگشت اشاره ام رو به نشونه ی تهدید جلوی صورتش گرفتم و با جدیت تمام گفتم : دفعه آخرت باشه این حرف رو میزنی! تو مثل اینکه من هر چی میگم نمی فهمی ! همه چیز رو خیلی جدی گرفتی! دستش‌ رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و گفت : خیلی خب ، من دیگه حرفی نمیزنم ... اما به موقعش نوبت من هم میشه ! فعلا تو بتازون! --منو تهدید میکنی؟ تو چته سیاوش!؟ دستش‌ رو محکم چند بار به سینه اش کوبید و داد کشید و گفت : می دونی مشکل من چیه ! اینکه هر چی فک میکنم که یه عیب و ایرادی، کم و کسری تو خودم ببینم تا بلکه دلیل نفرتت‌ رو بدونم ! اما به نتیجه ای نمیرسم . دارم از درون آتیش میگیرم . این واسه یه مرد خیلی سخته که انقد خورد بشه ! ولی بازم اشکال نداره ... بازم من می گذرم... هر چی سعی داشتم که موجب عصبانیتش‌ نشم نمیشد . واقعا مونده بودم چیکار کنم !! سرش رو به سمت مغازه های منحرف کرده بود و غرق فکر بود . رفتم جلوی ایستادم و سرم رو کج کرده و گفتم : سیاوش اگه از من ناراحت شدی ببخشید .!! --مهم نیست ، راه بیفت بریم یکی دو دست لباس بیرونی واست‌ بگیرم! --کاش می فهمیدی منم ناراحت میشم! از اینکه انقد بهم توهین میکنی به سر و وضعم‌... اگه تو عاشق منی نباید لباس پوشیدن من ، واست مهم باشه تو باید منو به خاطر خودم بخوای نه چیز دیگه . سری تکان داد و لبش رو جمع کرد و نفس بلندی کشید و گفت : باور کن قصد اهانت ندارم . دیوانه من ترو با تمام وجود میخوام به جان خودت قسم که میخوام دنیات نباشه ! میدونی آدم وقتی یکی رو دوست داره ، دلش میخواد اون بهترین باشه و درست مثل نگین انگشتر بدرخشه ! هر چند تو برای من مثل الماس می مونی ! زیبا و دست نیافتنی . دلم میخواد از همه نظر عالی باشی ! من منظوری نداشتم بخدا هر طور خودت راحتی . اگه بخوای میخریم نخوای هم نه ... --مشکلم خریدن نیست! اینکه چطور بعدا این قرض ها رو بهت برگردونم مهمه . --دیگه تکرار نکن ، این حرفی که زدی ! حسابی دلخور میشم . --اما سیا... حرفم رو قطع کرد و گفت: دیگه حرف نباشه بیا بریم من خودم دلم میخواد به سلیقه خودم یکی دو دست لباس واست بگیرم ... ببینم سلیقه ام خوبه یا نه! پشت چشمی نازک کردم و کمی خودم رو لوس کردم : معلومه که خوش سلیقه ای این که دیگه گفتن نداره! با ذوق بهم خیره شد و سرش رو خم کرد و گفت : همیشه همین طور باش بخدا که من چیز زیادی ازت نمیخوام ! سرش رو پایین انداخت و بغض کرد و آهسته گفت : همیشه به خدا میگم یه کاری کن مهرم، تو دل طهورا بیفته ... دیگه نمی تونستم چی بگم ! حرفی که زد جوابی نداشت ... یه پسر دل داده جلوی من ایستاده و داره از عشق میگه ! حرف دلش ... طعم عشق رو نچشیده بودم برای همین نمی تونستم درکش کنم !! ادامه دارد .... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
آرزویت را بر آورده می کند آن خدایی که آسمان را برای خنداندن‌ گلی می گریاند ... خدایا دوست دارم ❤️ @mahruyan123456 🍃
❤️🍃 خبر از عیش ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری 🌿 @mahruyan123456
✋🏻 🌱 و طُ هـر روز جـوآبـم رآ میـدهے🙃🍃 🥀 @mahruyan123456
|💡💛| به‌قول‌ استاد‌رائفی‌پور: این‌ همه‌ روایت‌ درباره‌ مهدویت‌ هست! آقا‌ توۍ یکیشون‌ نفرمودن‌ اگر‌مردم‌دنیا بخوان‌‌! اتفاق‌ میفته..! توۍهمشون‌فرمودن‌: اگر‌ اگر‌ .. بابا‌گره‌خودِماییم:) @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• • • 🏴 ندارم آرزویے جز ظہورت یا صاحب‌اݪزمان...! @mahruyan123456