#فهم_سیاسے
مهم این نیست ڪه من و تو نرفتیم
مهم این هست ڪه به ڪورے چشم شیطان و انس و جن، اربعین برقراره...🌱
#اربعین
#تاکور_شود_هرآنکه_نتواند_دید
@mahruyan123456
امروز چهلمین هفته از شهادت حاج قاسمه ....💔
مصادف با چهلم امام حسین (ع) 🙃🥀
#اربعین
#حاج_قاسم
@mahruyan123456
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتهجدهم:
جلوی پاساژ نگه داشت و رو کرد به من لبخندی زد گفت : پیاده شو عزیزم .
سوالی نگاهش کردم و گفتم : یعنی چی ؟ اینجا که پاساژ هست !؟
--خب یه نگاه به سر و وضعت بنداز ، درست نیست اینطوری با این لباس ها !
خیر سرمون میخوایم امروز عقد کنیم .
حرفش خیلی برام سنگین بود ! هضمش سخت بود...
خیلی رک و پوست کنده حرف میزد ...
اصلا فکر نمیکرد که با این حرفاش منو خورد میکنه!
حرفم نمی اومد ! اصلا دلم نمی خواست دیگه باهاش حرف بزنم .
بی هیچ حرفی دستگیره در رو فشردم و از ماشین پیاده شدم .
و راه افتادم به طرف درب ورودی!
صدای قدم هاش رو از پشت سرم حس میکردم .
اونقدر مغرور بود که حتی به خودش اجازه نمی داد که دلجویی ازم کنه!
آخ که سخته حتی یک ساعت بودن باهاش! تحمل اخلاق و رفتارش ...
هم قدم با من شد و به طرف مغازه ی لباس فروشی رفتیم.
انواع و اقسام لباس های مجلسی زنانه از پشت شیشه چشم هر رهگذری را به خود جلب می کرد .
لباس های کوتاه و دکلته !
که طول و عرض شون رو سر هم میکردی یک متر پارچه نمیبرد ...
انگشت اشاره اش رو به طرف لباس کالباسی رنگی گرفت که روی سینه اش سنگ دوزی شده بود و بلندیش تا روی زانو بود .
--اون چطوره طهورا؟ به نظرم بهت میاد پوستت سفیده به تنت می شینه.
اخمی کردم و گفتم : نخیر هیچم قشنگ نیست!
دلیل این کارات رو نمی فهمم یعنی چه !
ما که قرار نیست هیچ مراسمی بگیریم و مخفیانه فقط قراره یه مدت محرم باشیم لزومی نداره انقد خرج کنی .
دستی به سر و گردنش کشید و زل زد به صورتم ...
اندکی مکث کرد کرد و گفت : من میخوام که تو خونه بپوشی مگه من دل ندارم؟؟
من شوهرتم .
انگشت اشاره ام رو به نشونه ی تهدید جلوی صورتش گرفتم و با جدیت تمام گفتم : دفعه آخرت باشه این حرف رو میزنی!
تو مثل اینکه من هر چی میگم نمی فهمی !
همه چیز رو خیلی جدی گرفتی!
دستش رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و گفت : خیلی خب ، من دیگه حرفی نمیزنم ...
اما به موقعش نوبت من هم میشه !
فعلا تو بتازون!
--منو تهدید میکنی؟ تو چته سیاوش!؟
دستش رو محکم چند بار به سینه اش کوبید و داد کشید و گفت : می دونی مشکل من چیه ! اینکه هر چی فک میکنم که یه عیب و ایرادی، کم و کسری تو خودم ببینم تا بلکه دلیل نفرتت رو بدونم !
اما به نتیجه ای نمیرسم .
دارم از درون آتیش میگیرم .
این واسه یه مرد خیلی سخته که انقد خورد بشه !
ولی بازم اشکال نداره ...
بازم من می گذرم...
هر چی سعی داشتم که موجب عصبانیتش نشم نمیشد .
واقعا مونده بودم چیکار کنم !!
سرش رو به سمت مغازه های منحرف کرده بود و غرق فکر بود .
رفتم جلوی ایستادم و سرم رو کج کرده و گفتم : سیاوش اگه از من ناراحت شدی ببخشید .!!
--مهم نیست ، راه بیفت بریم یکی دو دست لباس بیرونی واست بگیرم!
--کاش می فهمیدی منم ناراحت میشم! از اینکه انقد بهم توهین میکنی به سر و وضعم...
اگه تو عاشق منی نباید لباس پوشیدن من ، واست مهم باشه تو باید منو به خاطر خودم بخوای نه چیز دیگه .
سری تکان داد و لبش رو جمع کرد و نفس بلندی کشید و گفت : باور کن قصد اهانت ندارم .
دیوانه من ترو با تمام وجود میخوام به جان خودت قسم که میخوام دنیات نباشه !
میدونی آدم وقتی یکی رو دوست داره ، دلش میخواد اون بهترین باشه و درست مثل نگین انگشتر بدرخشه !
هر چند تو برای من مثل الماس می مونی !
زیبا و دست نیافتنی .
دلم میخواد از همه نظر عالی باشی !
من منظوری نداشتم بخدا هر طور خودت راحتی .
اگه بخوای میخریم نخوای هم نه ...
--مشکلم خریدن نیست!
اینکه چطور بعدا این قرض ها رو بهت برگردونم مهمه .
--دیگه تکرار نکن ، این حرفی که زدی ! حسابی دلخور میشم .
--اما سیا...
حرفم رو قطع کرد و گفت: دیگه حرف نباشه بیا بریم من خودم دلم میخواد به سلیقه خودم یکی دو دست لباس واست بگیرم ...
ببینم سلیقه ام خوبه یا نه!
پشت چشمی نازک کردم و کمی خودم رو لوس کردم : معلومه که خوش سلیقه ای این که دیگه گفتن نداره!
با ذوق بهم خیره شد و سرش رو خم کرد و گفت : همیشه همین طور باش بخدا که من چیز زیادی ازت نمیخوام !
سرش رو پایین انداخت و بغض کرد و آهسته گفت : همیشه به خدا میگم یه کاری کن مهرم، تو دل طهورا بیفته ...
دیگه نمی تونستم چی بگم ! حرفی که زد جوابی نداشت ...
یه پسر دل داده جلوی من ایستاده و داره از عشق میگه !
حرف دلش ...
طعم عشق رو نچشیده بودم برای همین نمی تونستم درکش کنم !!
ادامه دارد ....
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍دل آرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
آرزویت را بر آورده می کند
آن خدایی که آسمان را
برای خنداندن گلی می گریاند ...
خدایا دوست دارم ❤️
@mahruyan123456 🍃
❤️🍃
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
#سعدی🌿
@mahruyan123456
#تلنگرانه |💡💛|
بهقول استادرائفیپور:
این همه روایت درباره مهدویت هست!
آقا توۍ یکیشون نفرمودن اگرمردمدنیا
بخوان! #ظهور اتفاق میفته..!
توۍهمشونفرمودن:
اگر #شیعیانما
اگر #شیعیانما..
باباگرهخودِماییم:)
@mahruyan123456
• • • 🏴
ندارم آرزویے جز ظہورت یا صاحباݪزمان...!
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
@mahruyan123456