eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🌿 بـنمای رخ ، کـه قـوت دل وجـآنم آرزوسـت... @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : زن میانسالی هم سن و سال مادرم پا به اتاق گذاشت . گوشه ی چادرش را به دندان گرفته بود تا عقب نرود . قدی متوسط و هیکلی چاق داشت . ابروهای هشتی رنگ کرده اش کمی چهره اش را جوان تر نشان می داد . کنار تخت ایستاد و لبخند دندون نمایی زد و با لحن آرومی گفت : خوبی دخترم ؟ بهتر شدی؟! دستم را زیر سرم گذاشته و تا کمی سرم بالاتر بیاید . سلام بهش دادم و گفتم : ممنون حاج خانم ، شما منو آوردید اینجا ؟! --داشتم می رفتم نانوایی دیدم یه دختر جوون توی کوچه از حال رفته ! بهت که نگاه کردم و دقت که کردم ته چهره ات شبیه به حاج خانم خدا بیامرز بود . چشماش رو ریز کرد و گفت : نکنه تو نوه اش هستی ؟! من خونه ام اینجا نیست اومده بودم خونه ی مادرم . خیلی شماها رو ندیدم . سری به نشانه علامت مثبت تکون داده و گفتم : درست متوجه شدید من نوه اش هستم . اومده بودم سری بزنم . دست شما درد نکنه واقعا شرمنده کردید منو ! لطف تون رو فراموش نمی کنم . --کاری نکردم دخترم ، توام مثل دختر خودم . تا بوده خوبی از مادر بزرگت دیدم نور به قبرش بباره. من دیگه باید برم منتظر موندم تا حالت بهتر بشه . زنگ بزن به مادرت اینا بیان حتما تا حالا نگرانت شدن.!! --خیلی ممنونم چشم باهاشون تماس میگیرم ببخشید وقت شمام گرفتم . به مادر بزرگ وارتون سلام برسونید . لبخندی زد و خداحافظی کوتاهی کرد و رفت . رفتنش با آمدن سارا تلاقی پیدا کرد و سراسیمه وارد اتاق شد . نگرانی از صورتش می بارید . با خشم و غیظ جلو اومد و کیفش رو کنار تخت پرت کرد و بهم توپید و گفت : باز چیکار کردی با خودت ؟! چرا همیشه من باید نگران تو باشم . کجا غش کردی دختر !! چرا یک ذره فکر نمیکنی بعد عمل کنی . اون عقل رو خدا واسه چی به تو داده ! همین طوری آکبند‌ نگهش داشتی !! خندیدم و گفتم : بابا بس کن توام . همین طوری میگی و میری‌ دیوونه من جز تو کی رو دارم که بهش زنگ بزنم . تویی که از کارهای احمقانه ی من خبر داری . تو دیگه سر زنشم‌ نکن . دندان هایش را روی فشار داد و با حرص گفت : طهورا حرف نزن که خودت و این بیمارستان رو به آتیش می کشم . پاشو اون لباس های وامونده ات رو بپوش تا بریم . --اول باید بریم یه آزمایش بدیم که مطمئن بشم باردار هستم یا نه . دهنش رو کج کرد و گفت : فک نمیکنی اینا وظیفه ی اون شوهر گردن کلفتت هست . الان کجا گم و گور شده پسره ی بی شعور !! --اگه بخوای انقدر نق‌ بزنی خودم تنها میرم . اصلا اشتباه کردم به تو گفتم . سیاوش اینجا نیست رفته رامسر کار داشته . --خودت رو لوس نکن که حوصله ی ناز کشیدنت رو ندارم . ناهید از یک طرف با اعصابم بازی میکنه با نفهم بازی هاش توام با خنگ بازی هات از یک طرف . چه گیری افتادم من !! --خانم عقل کل بسه دیگه . اون لباس های منو بیار تا بپوشم بریم . با کمک سارا لباس هام رو پوشیدم و از تخت پایین اومدم و همراه سارا به طرف راهروی انتهای سالن که منتهی به آزمایشگاه می شد رفتیم . پرستار جوان کم سن و سالی نزدیک اومدم و بهم گفت : آستین مانتوت‌ رو بزن بالا تا ازت خون بگیرم . هاج و واج نگاهش کردم و با گیجی ازش پرسیدم : خون واسه چی میخوای بگیری ؟! --خانم مریض شدی فکر کنم عقلت هم از کار افتاده ها . خب میخوای آزمایش برای بارداری بدی باید از خونت‌ نمونه بگیریم . سری از روی تاسف تکون داد و زیر لب طوری که من متوجه نشوم اما شنیدم که گفت : خجالت هم نمیکشن! فرق الف با ب رو نمی دونن بعد ازدواج هم میکنن و بچه دار میشن . بدبخت اون بچه ! جوابش رو ندادم . اون که نمی دونست من ناخواسته اینجا روی این صندلی نشستم و تمام اتفاقات زندگیم به میل خودم نبوده . آستینم‌ رو تا زده بالا دادم و سرنگ را در دستم فرو کرد ... صدای آخم بلند شد و سریع سرنگ پر شده از خون را در آورد و گفت : زخم شمشیر که نیست اینطور آخ و اوخ میکنی . با اعتراض بهش گفتم : خب درد داره یواش تر هم میتونی اون بی صاحاب رو تو دستم فرو کنی . --انقدر حرف نزن یه نیم ساعت زبون به دهن‌ بگیر تا جوابش بیاد . سارا دستش رو روی شانه ام گذاشت و گفت : فقط دعا کن حامله نباشی که دیگه به بد شانس بودنت یقین پیدا می کنم . نیشخندی زده و گفتم : مگه تا حالا شک داشتی ؟! خداییش آدم از من بد بخت تر هم هست ... --اره یک نگاه به اطرافت بنداز . بدبخت و بیچاره تر از تو خیلی هست .همین ناهید رو نگاه کن . چقدر دوست داره دوباره بتونه روی پاهاش بایسته و مثل یه آدم سالم و عادی تو این جامعه زندگی کنه . اگه هیچی نداشته باشی تن سالم که داری . یه قیافه مورد تایید و صورت زیبا که مثل ماه می مونی . دیگه چی میخوای از زندگی!! یه شوهر خر‌ پول هم گیرت افتاده دیگه .👇🏻👇🏻
👆🏻👆🏻ادامه --تا حالا که می گفتی چرا باهاش ازدواج کردی حالا شد شانس زندگیم ؟! --هنوزم میگم تو خیلی احمقی که با اون وحشی زندگی میکنی . اصلا فکر به عاقبت این کار نکردی و با خواری و خفت رفتی زیر منت اون . تو که میدونی تا تقی به توقی بخوره میزنه تو سرت و هزار تا منت سرت میگذاره. هر چی فکر میکنم بیشتر به این نتیجه می رسم که خیلی نادان و ساده لوحی . --تو جای من بودی چیکار می کردی؟ خودت که دیدی وضعیت زندگی مون رو . --قبول دارم که سخته اما این تنها راه حل نبود . راه های دیگه ام بود که الان به ذهنم نمیرسه . --خسته نباشی واقعا ... خندید و با سرخوشی گفت : سلامت باشی قابلت رو نداشت . نیم ساعتی معطل شدیم و با سارا کل کل کردیم و به یاد همون وقت ها می خندیدیم . وقتی که پیشم بود خالی از غصه ها میشدم . به اخلاقی که داشت غبطه می خوردم با وجود هزاران گرفتاری و سختی خنده از روی لب هاش محو نمیشد . فقط آدمی میتونست این طور‌ باشه که یه دل بزرگ داشته باشه . اونقدر شوخی و خنده کرد که استرس جواب آزمایش رو از یادم برد . با دیدن پرستار بد عنق که به سمتم‌ می اومد دست و پام به لرزه افتاد و ضربان قلبم به هزار رسیده بود و دعا می کردم که جواب منفی باشه . برگه رو دستم داد و پوزخندی زدو گفت : مبارکه! مادر شدنت . به باباش هم بگو لازمه که بدونه ... با خودش چه فکری کرده بود دختره ی عوضی !!! نکنه فکر کرده بود که من از این دخترای خیابانی ام که شبی با یکی هستم ! وای خدای من کاش. میشد سر به بیابان بگذارم از این همه قضاوت های بی رحمانه . دلم می خواست برگه را پاره کنم و با تمام وجود فریاد بزنم و بگم نه این دروغه ! من حامله نیستم . من نمیخوام که مادر بشم . داد زده و صدام رو رها کردم و گفتم : خدایا تا کی میخوای این بنده ات رو امتحان کنی ! به والله دیگه طاقت ندارم . به خدا منم بنده ات هستم چرا بهم نگاه نمیکنی . بیوه بودنم بس بود دیگه چرا دارم مادر میشم . من این بچه رو نگه نمی دارم خدا گفته باشم ها ! دیگه بهشت و جهنمت‌ هم واسم مهم نیست . میرم جهنم اما این بچه رو از بین میبرم. از سر بیچارگی به گریه افتادم و سارا بغلم کرد. و شانه هایم را نوازش می کرد و می گفت : آروم باش خواهری! ترو خدا نکن با خودت این کارا رو . مگه هنوز چند وقتته تازه یک ماهت شده . هنوز دیر نشده می تونی کاری کنی ‌. نا امید نباش من پشتت هستم . دستم به این مردک هوس باز برسه زنده اش نمی گذارم .!!! ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
Ali-Abdolmaleki-Khoda-Bozorge-128.mp3
3.87M
خدا بزرگه 🌹❤️ اگه زندگی اون جوری که تو میخوای جلو نمیره ... آهنگ زیبای علی عبدالملکی ویژه پارت امشب طهورا ...💔 @mahruyan123456🍃
💕 💚عالم بہ عشق روے تو بیدار میشود هر روز عا‌شقان تو بسیار میشود 💚وقتے سلام می دهمت در نگاہ من تصویر مهربانی تو تڪرار میشود 💚 ‎‌‌‌‌ @mahruyan123456
🌱🌱🌱 زندگی را ورق بزن ، هر فصلش را بخوان با بهار برقص ، با تابستان بچرخ ، در پاییز قدم بزن ، با زمستان بنشین، چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد مبادا زندگی را دست نخورده بگذاری... 😍🌹 @mahruyan123456
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 همچون نسیم صبح لرزان و بیقرار وزیدم به سوی تو اما توهیچ بودی و دیدم هنوز در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو @mahruyan123456🍃
❤️❤️ صبحِ من، خیر شود از پسِ یک خنده‌ ی تو. 🌿 @mahruyan123456
📚📚📚 وقتتون رو صرف صحبت با احمق‌ها نکنید. به جای اون اعصابتون رو آروم نگه دارید و چهار صفحه بیشتر مطالعه کنید! @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا