eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
819 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💗| ✨| لبخند میزنم و با شیطنت می گویم :_بگم قبح چی رو شکسته؟ خنده اش را کنترل میکند :+نه نه..فهمیدم خوندین... سرم را به عقب خم میکنم و با صداي بلند میخندم. آخرین باري که اینطور قهقهه زدم،به خاطرم نمیآید. اصلا نمیخواهم به هیچ چیز فکر کنم.. نه قفل در.. نه شرکت و نقشه هاي نیمه تمام.. نه مامان و بابا.. نه قول یک ماهه ام به نیکی... نه هیچ چیز و هیچ کس دیگر... همین که امروز با این دختربچه زندانی شده ام و او میتواند حال مرا خوب کند،کافیست... درست مثل بچه ها،میان خنده اش اخم میکند :+پسرعمو نخندین دیگه... صاف مینشینم و هم چنان که میخندم،دست در موهایم میکنم میگویم :_خوبه.. معلوم شد اهل کتاب خوندنی.. سرش را تکان میدهد :+گفتم که چند دقیقه میگذرد. نیکی به در و دیوار نگاه میکند و من به او... نفسش را با صدا بیرون میدهد :+حوصله مون سر رفت... نگاهش میکنم،یک دفعه انگار چیزي یادش آمده باز مثل بچه ها ذوق میکند... :+واي پسرعمو... من چند روز پیش یه فیلم ریختم توگوشیم... که هر وقت حوصله شو دارم،ببینم.. میخواین با هم ببینیم؟ انگار نه انگار،تا امروز صحبت هایمان کوتاه بود و معمولا،او از این مکالمات کوتاه هم فراري! :_چی بهتر از این... موبایلش را برمیدارد و میگوید :+اول به دوستم خبر بدم،که نمیتونم برم.. چند لحظه دستش روي صفحه تکان میخورد و بعد میگوید :+خب اینم از این...حالا کجا بذاریمش؟ بلند میشوم و میگویم :_صبر کن صندلی را میآورم و گلدان روي پاتختی را رویش میگذارم :_بده موبایل را به دستم میدهد. گلدان را تکیه گاه موبایل میکنم و صندلی را جلوي تخت میگذارم. روبه روي صندلی روي تخت مینشینم و به کناردستم اشاره میکنم :_بیا اینجا.. تردید نگاه میکند،چند لحظه میگذرد،جلو میآید و کنارم،با فاصله مینشیند. کمی خودم را دور میکنم تا راحت باشد :_خیالت راحت.. شئونات اسلامی رعایت شد.. ریز میخندد :+خداروشکر فیلم پخش میشود. مشغول تماشا میشویم. ★ فیلم که تمام میشود،میگویم :_ممنون،پیشنهاد خوبی بود.. :+ندیده بودینش که؟ دیده ام. این فیلمـ را من،هفته گذشته دیده ام. :_نه.. ممنون سرش را با لبخند تکان میدهد. ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : به حدی خواندنی و عبرت انگیز بود که نمی توانستم دل بکنم از این برگه های کاهی خاک خورده ... با خط به خطش اشک هایم گوله گوله پایین می ریختند و دلم برای خانجون عزیز و درد کشیده ام پر می کشید . چه کشیدی از این آدم ها ! زمانه چقدر با تو جفا کرد و سر ناسازگاری گذاشت اما تو مانند کوه ایستادی . کم نیاوردی در مقابل این طوفان ها . هر چه تمام تر تلاش کردی و صبوری به خرج دادی . با چنگ و دندان برای حفظ بنیان خانواده ات مقاومت کردی . کاش بودی و من تو را به تمام زن های سر زمینم معرفی می کردم . شیر زن تاریخی دلم برایت یک ذره شده . کس چه می دانست پشت آن لبخند های ملیح و صورت مملو از آرامشت غم هایی بزرگ نهفته . و تو تنها خودت این همه رنج را متحمل شدی . سنگین بود برای شانه های نحیفت! چقدر دلم سوخت وقتی آبرو و حیای زنانه ات در خطر بود . آرزوی مرگ می کردی .... چون دلت نمی خواست یک عمر با یک لکه ی ننگ زندگی کنی . پدر تو خیلی از من بهتر مادرت را می شناختی و بیشتر از من خانواده ی برادر ناتنی ات را ... راه دور و درازی در پیش دارم تا بفهمم چرخ روزگار باز هم چه بازی هایی سر این زن مقاوم در آورد . از پشت سر نگاهی به قد و بالای رعنایش انداختم . مقابل آیینه ایستاده بود و مشغول شانه زدن موهایش بود و آهسته یک مداحی را زیر لب می خواند . دفتر را بسته و زیر تخت گذاشتمش تا اولین فرصت باز هم به سراغش بروم . مزه ی حلیم و دارچین زیر زبانم بدجور مزه کرده بود . شاید اگر حلیم صبحگاهی نبود هرگز تن به آشتی با امیر حسین را نمی دادم . امروز انگاری آفتاب از مغرب طلوع کرده بود . امیر حسین کمی مهربان تر شده بود . هر چند که طی این مدت دیگر اخلاقش دستم آمده بود . به محض شکوفا شدن محبت من او باز هم به جاده خاکی میزد و اوقات تلخی می کرد . بوی عطر ملایم مردانه اش در فضا پخش شد .... با وسواس داشت خودش را در آیینه ور انداز می کرد . زیادی داشت به خودش می رسید. نتوانستم حس کنجکاوی زنانه ام را سرکوب کنم . ازش پرسیدم : جایی می خوای بری؟! خبریه!! همان طور که مشغول بستن دکمه های پیراهن چهار خانه ی آبی رنگش بود از آیینه نگاهی به من که پشت سرش ایستاده بودم انداخت و گفت : تو این شهر غریب کی رو دارم غیر از امام رضا که بخوام برم دیدنش؟! -هر روز میری حرم ،اما امروز زیادی داری به خودت میرسی . منو احمق فرض نکن ، لطفا . تمام قد به طرفم برگشت و با حالتی جدی و سوالی گفت : باز چی شده ؟! باز می خوای دعوا راه بندازی . دیدی طهورا حالا که من آرومم خودت نمیذاری . تنت میخاره اصلا ... به ما نیومده یک روز مثل آدم کنار هم باشیم . گند بزنن به این زندگی . -من که چیزی نگفتم فقط یه سوال پرسیدم . اینهمه عصبانیت نداره . اصلا من لال مونی می گیرم تا جناب عالی همیشه کیفت کوک باشه . صدای من واست حکم مته داره . بغ کرده و به حالت قهر رو برگرداندم و لبه ی تخت نشستم . حقا که همه ی مصیبت هایم همانند خانجون بود تنها با این تفاوت که او شوهرش عاشقش بود . همدم و همرازش! بداقبالی در خانواده ی ما موروثی بود . اومد کنارم نشست با نزدیک ترین فاصله . این نزدیک شدنش را دوست داشتم . دلخور بودم ازش . و خودش این را خوب می دانست . نیم نگاهی از گوشه ی چشم به صورتش انداختم . تبسمی بر لب داشت . دستش را جلو آورد و در موهایم فرو برد و مرا بیشتر به خودش نزدیک کرد : طهورا ! طهورا جان چرا قهر کردی!؟ جانم گفتنش دلم را لرزاند . نتوانستم جوابش را ندهم . -حرفات رو زدی دیگه . اصلا نمیشه دو کلمه حرف زد . سریع آتیشی میشی . خندید، آرام و موقر : می دونستی وقتی حرص می خوری قیافه ات چقدر با مزه میشه . -واقعا که! من رو حرص میدی که اینو بگی . تو دیگه کی هستی . نه مثل اینکه واقعا چیزی به سرش خورده بود . رگ شیطنش گل کرده بود . -من دکتر امیر حسین سبحانی همسر خانم طهورا تابش . کلمه ی همسر واژه ای ثقیل و سنگین بود . به ما نمی آمد ... ما فقط اسمی این کلمه را به یدک می کشیدیم . -چه خوب هم بلدی بگی ! اما آقای دکتر یه چیزی رو این وسط جا انداختی . اینکه ما الکی زن و شوهریم . واژه ی همسر برای ما دو تا زیادی مضحک و خنده داره . از لحن رک و بی پرده ام جا خورد ... اما خودش را نباخت . برای اینکه سر و تهش را هم بیاورد گفت : هر چیزی به وقتش ... در ضمن توام دیگه انقد زود قهر نکن . خوشم نمیاد زنم لوس بازی در بیاره . -اینا لوس بازی نیست آقای همه چیز بلد . ما به اینا می گیم ناز زنونه . اینطور وقتا دلمون می خواد شوهرمون خریدار این ناز باشه . اما خب من باید این یک فاکتور هم از تو مثل بقیه ی چیزا قلم بگیرم . 👇🏻👇🏻👇🏻
👆🏻👆🏻👆🏻ادامه تای ابرویش را بالا داد و گفت : عجیب حرف میزنی . داری خطرناک میشی طهورا . زهر خندی زده و گفتم: زن ها هرگز خطرناک نمیشن . اونا ساده تر از اون چیزی هستن که فکرش رو می کنید . تنها راه بدست آوردن دلشون محبته ... محبت آقای دکتر . با تمام شدن حرفم مثل جرقه از جا پرید و با عصبانیت گفت: بسه دیگه ،‌ بس کن ... هی دکتر دکتر راه انداختی . من اسم دارم . اینطوری حس می کنم خیلی غریبه ام . -خودت خواستی که غریبه باشی . یک پیله دور خودت تنیدی و به هیچ کس اجازه ی نزدیک شدن نمیدی . پس گله ای نکن . -تو که راست میگی ! پس چرا وقتی منو دیدی جلوی آیینه آنقدر منو سین جیم کردی که کجا می خوام برم . حسادت زنانه ات گل کرده بود ... نگو نه چون باور ندارم ... آدم ها نسبت به غریبه ها حساس نمیشن ! ادامه دارد ... به قلم ✍🏻دل‌آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : ❌توجه ❌ «پارت امشب محدودیت سنی دارد توصیه می کنم زیر ۱۸ سال صرف نظر کنند » همان حکایت جلوی قاضی ملق بازی شده بود ! کتمان حقیقت در برابرش کاری بیهوده بود . از طرفی هم دوست نداشتم پنهان کاری کنم . دلم می خواست چند صباحی که کنار هم هستیم اگر چه الکی ، اما فرصتی باشد برای ابراز عشق و علاقه ام . دیگر طاقت این عشق سرکوب شده را نداشتم . دیواره های قلبم ترک برداشته بود از حجم سهمگین این موهبت و عشقی که من تنها سر چشمه اش را از جانب خدا می دانستم . او بود که مهر امیر حسین را دلم انداخت تا بهتر بتوانم با مشکلاتم کنار بیایم . با جسارت در تیله های مشکی اش زل زده و گفتم : آره حق با توئه . من نسبت بهت حساسم ... هر چند که به قول تو همه چیز ظاهری هست اما دوست ندارم حتی توی این مدت کوتاه هم سایه ی زنی دیگه روی زندگیم باشه . رنگ نگاهش عوض شد و چشماش برق خاصی زد . نمیشد بفهمی که چه در دلش می گذرد اما شک نداشتم که گفته ها و اقرار هایم او را به فکر وا می دارد . گام بلندی برداشت و در عرض یک چشم بر هم زدن بغلم کرد . و من هاج و واج حرکاتش بودم . دستش را روی کمرم گذاشت و دایره وار به آرامی کمرم را نوازش می کرد . سرش را کنار گوشم گذاشته بود و زمزمه می کرد : هیچ کس توی زندگی ما نیست نگران نباش . لایه ی نازک لباسم مانعی بود برای تماس دستش با پوست بدنم ... تمام تنم مور مور میشد و وجودم گر گرفته بود . موهایم را از جلوی صورتم کنار زد و با محبت بوسه ای روی پیشانی ام زد و گفت : می‌دونستی ماه هم پیش تو کم میاره . قرص قمرم ... خورشید درخشانم . دلم می خواد سرم رو ببرم لای موهای زیبا و خوش عطرت و تا می تونم نفس بکشم لای این شب بوها... وقتی می خندی ....چال گونه هات دیوانه ام می کنه . خود داری در برابر تو خیلی سخته طهورا ... می فهمی! دو دل بودن آدم رو بیچاره می کنه . همش دل دل میزنم . یک دل میگه بیخیال گذشته و زندگی الانت رو بچسب و از طرفی هم حسی آزار دهنده کلافه ام کرده ... اینکه روح فتانه در عذابه . نگاهی به چشمای خمار و پر از خواهشش انداختم . حس نیاز در وجود هر دویمان زبانه می کشید و من در برزخی سوزان دست و پا میزدم . محکم تر از قبل مرا به خودش فشرد و بوسه هایی پی در پی که مرا از خود بیخود می کرد ... بوسه ی ریزی زیر گردنم زد ! دستش سمت باز کردن دکمه های پیراهنش رفت ... و من از خجالت سرم در یقه ام فرو رفته بود . تاب نگاه ملتهبش اختیار از کفم می ربود ... شب را تا صبح در آغوش امیر حسین با نجوا های عاشقانه ای که زیر گوشم می خواند به صبح رساندم . و من برای اولین بار طعم شیرین ترین و ناب ترین خواب را چشیدم . خواب و بیداری که با هر تکان خوردنم با نگرانی چشم وا می کرد از ترس اینکه نکند دردی داشته باشم . دختر نبودم ... و من یکبار دیگر تمام این لحظه ها را پشت سر گذاشته بودم . اما خدا می دانست که چه تفاوتی دارد ... بوسه های از روی هوس سیاوش یا نگاه های پر از مهر و خالصانه ی امیر حسین ! مردی که حالا بعد ازاین مدت تازه به خودش اجازه داده بود تا پا در حریم زنانه ام بگذارد ... و من بهترین شب عمرم را در مشهد زیر سایه امام رضا کنار همسرم به صبح رسانده و این شب به یاد ماندنی را در دفترچه خاطرات ذهنم حک کردم ... ادامه دارد ... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
1_834730194.mp3
3.06M
آهنگ ویژه ی پارت امشب طهورا 😍 امید وارم لذت ببرید ... با صدای احسان دریا دل ...🌹
https://eitaa.com/joinchat/2451439680C324a658e5c نقد و نظر طهورا 👆🏻 منتظر حرف های شما عزیزان هستیم ورود آقایان ممنوع است ❌❌
در هر چیز خوبی که تو را تحت تاثیر قرار می دهد حضور دارد.🌸✨ او در هر گامی که بر می داری ،🚶 در هر نفسی که می کشی هست . او دور نیست،☺️ چرا که همیشه با توست😍 در کنار تو @mahruyan123456 🍃
چهارشنبه 6 اسفند ماهتون✨ زیباتر از هر روز یک روز قشنــگ یک دل خـــوش یک لـب خنـدان یک تـن سالـــم و گشـوده شــدن هزار در خوشبختی به روی تک تکتون👑 دعای امروز ماست برای تک تک شما😍🤲🏻 @mahruyan123456 🍃