eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 سی و سومین سالروز رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت (ره) بر همگان تسلیت باد. ای خمینی ای مسیحای زمان ای تسلای دل و آرام جان یاد تو ما را چراغ روشن است عشق تو همواره در جان و تن است @mahruyan123456🍃
چقدر هر روز باید علی علی میکردم و خود علی نبود . چند بار خواستم به بهانه ای به اداره پست بروم . دیدم جلوی همکارانش نمیشود . یک علی میگفتی ، همه ی مردان خیابان برمی‌گشتند . خدایا این همه علی در یک شهر ! مگر یک زن چقدر می تواند یا علی بگوید و هیچ کس جوابش را ندهد ! یک اتاق کوچک تمرین در دانشگاه ، باران شدیدی می‌بارید . بازیگران از پنجره نگاه کرد و گفت : طوفان نوح شده ! همه خیابان را سیل برداشته ، آن آقا هم حتما خود خودشه . منتظره مسافرشو ببره اما نیومده! نگاه کردم علی بود زیر آن همه باران شبیه ماهی طلایی کوچکی که از آب دور افتاده باشد ! بدون بارانی ، کودکانه ، و نفس زنان رسیدم . سلام کجا بودی ؟ یه قرنه؟ گفت : سه روزه ! گفتم : تو سه روز سهروردی رو کشتن! خیره نگاهم کرد . فکر میکردم بارانی که صورتم را می‌شست ترسناکم کرده . گفت :چرا گریه می‌کنی ؟ گفتم : من ؟ گریه نمیکنم . بارونه ! و با پشت دستم صورتم را پاک کردم . چتر سیاهش را باز کرد و گفت : بیا این زیر ! گفتم : آخه اینجا منو میشناسن. گفت : زیر چتر وایسادی ! آدم که نکشتی ... ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃
📓 🖇 ✍🏻 قلبم ضربان تندي گرفت. اونقدر غرق لذت بودم که خدا می دونه . نوشته هاشو می خوندم و سعی داشتم قلبمو آروم کنم . سهیل -: سلام... دیگه هیچوقت اینطور بی خبر نرید. یه ایمیل دیگه... سهیل -: مردم از نگرانی! و باز یه ایمیل دیگه... سهیل -: به طور احمقانه اي بغض دارم. اونشب چه شبی بود خدایا . تا حالا هیچوقت اینطور باهام حرف نزده بود . یه احساسی درونم رو قلقلک می داد . فکر می کردم خبرایی هست . نمی تونستم جواب احساساتش رو بدم. فقط گفتم ... -: به هر حال باز عذر می خوام. من الان خیلی خسته ام اگه ممکنه برم بخوابم. سهیل -: شب بخیر. یه کم به عکس پروفایلش نگاه کردم . چهره اش خوب و مردونه بود . نیشم شل شد . لپ تاپ رو خاموش کردم و خوابیدم . شب عجیبی بود و عجیبتر صبح بعدش وقتی ایملمو چک کردم! سهیل -: الان به احتمال 90 %خوابید... چه بهتر... می تونم بدون این که دستام بلرزه حرفمو بزنم... حرفی که مدت هاست می خوام بگم... احساساتی که مدت هاست درونم ریشه دوونده ... و این یه هفته ي لعنتی باعث شد که جرئت گفتنش رو پیدا کنم ... اگه می گم یه هفته ي لعنتی ناراحت نشید ... براي شما شاید خیلی خوب بوده باشه... سفر، خوش گذرونی... ولی من... همش بغض بود! همه‌اش فکر شما... همش دلتنگی... همش دلواپسی این که نکنه دیگه جواب ندید ... دلهره ي این که نکنه اتفاق بدي افتاده باشه... خلاصه مردم ... ایمیلتون که رسید ، شاید گفتنش درست نباشه ولی چشمام پر شد از خوشحالی ... محدثه یا عطیه خانوم ... تعجب نکنید اگه دارم از خودم اسم در میارم ... این دوتا اسمایی هستن که من عاشقشونم و به شخصیت قشنگ شما هم خیلی میاد ... اگه اسمتون یکی از این دوتا نیست ناراحت نشید ... فقط از روي احساساتمه که اینطور صداتون کردم... من... دلبسته ي شما شدم! فکر می کنم فهمیده بوده باشید ... ولی این یه اعترافه ... ازتون می خوام ... براي من باشید ... می دونم خیلی رك و بی پرده حرف زدم ولی واقعا دیگه طاقت نداشتم تو خودم بریزم ... می خوام هر چه زودتر از این بلاتکلیفی دربیام. از دستم عصبانی نشید... بعد خوندن این ایمیل تا چند ساعت تو هپروت بودم . به خودم که اومدم . دیدم که امکان نداره که بتونیم به ازدواج ختمش کنیم . هر چند که خودم انگار بهش علاقمند شده بودم... دلم می خواست بشه... دلم می گفت این همونیه که می خوام. بماند که چه مدت تو شوك این بودم که فقط از روي احساسات عمیقش اسمم رو فهمیده بود . نشستم پشت لپ تاپ . گفتم که باید همین جا تمومش کنم . زدیم به جاده خاکی . چند روز برام دلیل ومدرك و برهان آورد که میشه و ما باهم خوش بخت می شیم. و شعر وشعر وشعر... تا بیشتر احساساتم رو نوازش کنه. -:گاه آن کس که در این دیر امان می خواهد یک گنه کار فرایست ، امان می خواهد گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد رفتنی نیست ، دو چشم نگران می خواهد قصه ي دست من و موي تو هم طولانیست وصف آن بیشتر از عمر ، زمان می خواهد @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاْجابَـهُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ اَسیرِ عِشقِ حٌسِینَم اَسیرْ میمیرَم بِه شٌوقِ کَربٌبلاٰیَشْ حَقیِر میمیرَم لِباٰسِ نٌوکَریَت داٰدِهْ اِعتِباٰر مَراٰ اَگَر چِه نوٌکَرَم اَماّ اَمیر میمیرَم 🌹سلام اربابم 🌹 @mahruyan123456🍃
هر بار که نگاهت میکنم جمله ای آشنا به ذهنم خطور می‌کند..... در این سرزمین چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد.... 🌹💕 @mahruyan123456🍃
زیر چتر علی شروع به راه رفتن کردیم . حالا دلم می خواست آسمان تا ابد ببارد . باران بهانه بود که من و او زیر یک چتر تمام خیابان ها را برویم . آنقدر برویم که دنیا تمام شود . و علی حرف بزند. گفت : یکم‌ مادرم ناخوشه‌ می‌دونی از بچگی من و دختر خالمو برای هم نشون کرده بود. میخواستم حلقه ببریم من نرفتم مادرم هم افتاد! روی نیمکتی نشستیم . از زیر چترش‌ آمدم بیرون . چتر را بست . هر دو خیس آب ! انگار همه ی ماهی های حوض روبرو در دلم مردند‌. گفتم : دوستش داری؟ گفت : نه من ترو دوست دارم . یا تو یا هیچ کس . مادرم میخواد ببینتون‌ ، به خصوص مادرت رو . گفتم : چرا حالا ؟ باشه خواستگاری گفت : رسمه‌. گفتم : باید برم . گفت : میرسونمت. گفتم : نه ! بی بدرود .سوار اولین تاکسی شدم . گفتم : امام زاده داود ؟! گفت : شب میرسیم ! گفتم : قیامت برسیم ، فقط برو . چراغ های امام زاده از دور در تاریکی مثل چراغ خانه ای بود که تو را می خواهد . گرم ، روشن ، منتظر ... سرم را به ضریح چسباندم ، سلام آقا دوستش دارم از بین این همه آدم فقط اون ! شاید بچگیام‌ فقط برای ظاهرش بود اما ! روزی که به خاطر من ، دعوا کرد دیدم جوون مرده! مثل قهرمان های قصه ، وقتی منو سر مزار دوستش برد و گریه کرد . ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیشب خواب دیدم که در قرعه‌ی عشق چه بخواهی چه نخواهی به نامت شده‌ام...💞 @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش هر روز صبح یادمان می افتاد که چه قدر دوستمان داری و برایمان دعا می کنی!! سلام امام مهربانم🌺 اللهم عجل لولیک الفرج @mahruyan123456🍃
ڪسے ڪه روے تو دیدست حال من داند ڪه هر ڪه دل بہ تو پرداخت صبر نتواند ... 🖋 @mahruyan123456🍃