eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
817 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : ته جمله اش نوعی تهدید بود که تنم را لرزاند و خوب می‌دانستم که اگر عصبانی شود خیلی بدتر میشود ... بر خلاف میلم وسایلم را جمع کرده و مانند بچه ای سر به راه و آرام رفتم . در ماشین را باز کرده و روی صندلی نشستم . بی آنکه نگاهم کند ، راه افتاد و با سرعت بالا می‌رفت . و این یعنی اعصابش اصلا سر جایش نبود و هر آن ممکن بود که منفجر شود درست مثل بمب ساعتی ! گوشه ی صندلی چسبیده بودم و کز کرده بودم ! جرات حرف زدن نداشتم ... جلوی رستورانی همان حوالی نگه داشت . ترمز دستی را کشید و نیم نگاهی به من انداخت و آرام گفت : پیاده شو ! بی معطلی پیاده شدم و دوشادوشش‌ به طرف رستوران قدم برداشتم . یک سر و گردن از من بالاتر بود . اخم کمرنگی روی پیشانی اش به چشم می خورد و این به ابهت مردانه اش زیبایی خاصی داده بود . دستش را پشتم گذاشت و آرام به داخل هدایتم کرد و همان طور که چشم می چرخاند تا جای خالی پیدا کند نگاهش روی آخرین میز کنار پنجره متوقف شد و به من گفت : برو اونجا بشین ! منم الان میام . چشمی زیر لب گفته و رفتم ... صندلی را عقب کشیده و نشستم . جای دنج و زیبایی بود . فضای آرام و دلنشینی داشت . موسیقی سنتی در حال پخش بود . و مرا به خاطره ها می‌برد ... به یاد پدر افتادم و بی اختیار صورتم از اشک خیس شد و همراه با آهنگ زیر لب زمزمه کردم : «فصل پریشان شدنم را ببین بی سر و سامان شدنم را ببین بی تو فرو ریخته ام در خودم لحظه ی ویران شدنم را ببین کوچه پر از رد قدم های اوست پشت همین پنجره می خوانمت پس تو کجا که نمی بینمت! پس تو کجا که نمی دانمت ... بی تو پر از داغ پریشانی ام مهر جنون خورده به پیشانی ام پس تو کجایی که نمی بینی ام پس تو کجا که نمی دانی ام این منم این ساکت بی همصدا این منم این خسته ی بی همسفر حسرت افتاده ترین سایه ام غربت آواره ترین رهگذر بی تو پر از داغ پریشانی ام ...» اشک جلوی دیدگانم را گرفت و جلویم را واضح نمی دیدم . تنها لمس دستی را حس کردم که دستم را گرفت و به گرمی فشردش! برگی دستمال کاغذی به دستم داد و با همان صدای بم و مردانه اش گفت : اشکات‌ رو پاک کن . دوست ندارم کسی اشک هات رو ببینه . و این جمله اش معانی مختلفی میداد! یعنی باز هم دوستم دارد !؟ یا غیرت مردانه اش گل کرده! اما من به دلم وجه مثبتش را قول داده و بی اختیار لبخند کوتاهی زدم . رد اشک هایم را پاک کرده و به او که مرا نظاره گر بود نگاه کردم . دستش را زیر چانه اش زده بود و با دقت مرا از نظر می گذراند . مثل کسی که برای اولین بار میخواهد کسی را انتخاب کند و او می خواهد ببیند . لب وا کرد و گفت : شاید باورت نشه ! اما باید بهت بگم که انگار خیلی وقته ندیدمت ! این چند ساعت برای من چند سال گذشت ... سر به زیر انداخت و ادامه داد: بدجور بهت وابسته شدم دختر !!! هر کاری میکنم تا بهت بفهمونم که دوست دارم و چقدر برام عزیزی ! لب هایم به خنده وا شد و با خودم گفتم : حتی اگر دروغ هم باشد و برای دلخوشی ام باشد باز هم شیرین است ... و چه دروغ زیبا و دلچسبی ! گارسون‌ آمد و از امیر حسین سفارش غذا را پرسید و رو به من گفت : شما می خوری خانم؟! _فرقی نمیکنه هر چی برای خودت سفارش دادی برای منم سفارش بده . روبه گارسون‌ گفت : دو پرس کوبیده و با مخلفاتش!! ممنون آقا ! ادامه دارد ... به قلم✍🏻 دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : بر خلاف تصورم ، که فکر میکردم اشتهایم کوره باشد غذایم را با میل خوردم و تمام مدت متوجه لبخند های گاه و بی گاهش موقع غذا خوردن بودم . غذایم که تمام شد رو بهش گفتم : ممنون بابت شام ... _خواهش می‌کنم بانو! انجام وظیفه است . تک خنده ای کرد و گفت : آنقدر قشنگ و با میل خوردی که منم سر ذوق آوردی . نوش جانت ... _پس تمام این مدت داشتی به خوردنم لبخند میزنی!؟ _بله پس چی ! نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت : بریم دیگه من هنوز نماز نخوندم . باشه ای گفتم و همراهش شدم . و او جلوتر از من رفت و مشغول حساب و کتاب شد و بیرون آمدم . نسیم خنکی صورتم را نوازش میداد . هوای دلچسب و مطبوعی بود . از همان وقت ها بود که دلم نمی خواست خانه بروم و دوست داشتم از این هوا لذت ببرم . چشمانم را بستم و اکسیژن را به ریه هایم فرستادم و گفتم : آخیییییش ! چه هوای خوبی ... صدایش را از نزدیک ترین فاصله شنیدم که گفت : تا هر وقت بخوای بیرون وایمیسیم تا حالت خوب بشه . چشم باز کردم و مرد مهربانم روبه رو شدم . مردی که از هیچ چیزی برای خوشحال کردن من دریغ نمی‌کرد . همقدمش شدم و سوار ماشین شده و راه افتاد . و همان طور که دنده جابه جا میکرد گفت: دوست داری کجا بریم ؟! بی معطلی پاسخش را داده و گفتم : بریم بام تهران . چشمی گفته و به طرف بام راه افتاد . نیم ساعتی طول کشید تا به آنجا رسیدیم . و من عاشق بام بودم . عاشق بلندی و زیبایی اش ! تمام تهران زیر پایم بود و من از این ارتفاع تمام شهر را می دیدم و چقدر از این فاصله همه چیز کوچک بود . صندوق عقب ماشین را باز کرده و بطری آبی بیرون آورد . آستین پیراهنش را تا زده و مشغول وضو گرفتن شد . زیر انداز حصیری کوچکی بیرون آورد و روی زمین انداخت و مشغول نماز شد .و من چقدر این حال و هوایش را دوست داشتم . آرامش عجیبی به جانم می افتاد که مانندش را ندیده بودم . آنقدر قشنگ و با آرامش نمازش را می خواند که به کل بیخیال تماشای بام و...شده بودم و تمام قد نظاره گر او شده بودم . چقدر قشنگ است وقتی در مقابلت خم و راست می شویم و با تو سخن می گوییم و تو چقدر بزرگی خدای مهربانم!؟ یادم افتاد که من هم نماز نخوانده ام و بعد از اتمام نمازش رو به او گفتم : منم نماز نخوندم . در حالی که مشغول ذکر بود اشاره به کنار ماشین کرد و گفت : بیا اینجا وضو بگیر که مشخص نباشی . نگاهم افتاد به سه جوانی که مشغول سیگار کشیدن بودند و گهگاهی قهقهه ی سرمستانه می‌زدند .... و در دلم به غیرت مردانه اش احسنت گفتم و دلم برای هواخواهی اش غنج رفت . کنار ماشین رفته و آستین مانتویم را بالا زده و روسری ام را کمی عقب بردم تا بهتر بتوانم وضو بگیرم ... متوجه سنگینی نگاهش شدم . سر بالا آورده و با چشمان مشکی اش مواجه شدم . چشمانی که برق خوشحالی را میشد از عمقش فهمید . ادامه دارد ... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
Ali Zand Vakili - Fasle Parishani (320).mp3
8.96M
فصل پریشانی علی زند وکیلی 🍃 @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح آمــد و از عطر تمناے تو نوشید خورشیدهم از جامه لبخند تو پوشید⛅️ دست مــن و آرامــش موزون نڪَاهت... هرحادثه از چشمه چشمان تو جوشید💫 - صبحتون قشنگ روزگارتون عالی♥️ @mahruyan123456🍃
🌹💕🌹💕🌹💕 عشق که به عزیزم گفتن وقربون صدقه های اولش نیست، به کم نیاوردن تا آخرشه تا تهش موندن و کم رنگ نشدنه؛ دوست داشتن نقش نیست که بتونی بازیش کنی عشق میدونی چیه؟ معرفته،وفاداریه،صداقته عشقی که بوی صداقت نده باید ازش گذشت تا ازت نگذشته! عشق امنیته، باید کنارش حال دلت خوب باشه اگر همچین نعمتی نصیبتون شد قدرش رو بدونید @mahruyan123456🍃
همیشه ... دیگران مقصر نیستند مقصر ماییم که همیشه هستیم ... همیشه در دسترس ... @mahruyan123456🍃
هیچ کس در این جهان، به خوبی تو نیست مامان. قلب و روح من، عاشقانه تو رو دوست دارم مادر ای شاهکار خلقت جانم را فدایت میکنم فقط برای یک لبخند تو تا تو را دارم چه غم دارم... بهانه ی نفس کشیدنم تو را می پرستمت مادرم ...❤️❤️ تقدیم به تمام مادرهای عزیزم به خصوص عشقم مادرم @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی باغی است که با عشق باقی است مشغولِ دل باش نه دل مشغول بیشتر غُصه های ما از قصه های خیالی ماست پس بدان اگر فرهاد باشی همه چیز شیرین است کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا زندگی را دریاب... سلام صبح زیباتون بخیر🌹 @mahruyan123456🍃
گفت محبت کن راه دوری نمی رود گفتم : بر عکس ... محبت همه جا می رود از زمین تا آسمان ، از دل به دل حتی تا پیش خدا هم می رود ....! @mahruyan123456🍃
گاهی وقتا لازمه بشینیم کنارهم و آروم آروم از عشق بگیم از خاطرات زیبای نامزدی از حال و هوای اون روزها.... تا دوباره عشقمون تازه بشه.... حال دلتون خوش.... 🌹 @mahruyan123456🍃