eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
819 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🍃 بر من گذشتی ، سر بر نکردی از عشق گفتم ، باور نکردی دل را فکندم ارزان به پایت سودای مهرش در سر نکردی 🍁 @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : سیاوش روی کاناپه لم داده بود و کانال های تلویزیون را بالا و پایین می کرد ‌. من هم در حال آماده کردن زرشک پلو بودم و خرد کردن سالاد شیرازی ... یکی از غذایی هایی که به نحو احسن انجام میدادم همین بود . علاقه زیادی به آشپزی نداشتم عادت کرده بودم همیشه حاضر و آماده بخورم . قدر مادر رو این لحظات بیشتر می دونستم... هوس چایی با عطر گل محمدی کرده بودم . سینی را آوردم و استکان های لب طلایی را پر کردم و به پذیرایی رفتم . حوصله ام سر می رفت در این خانه ی بزرگ ... کسی نبود که باهاش حرف بزنم ... وقتی هم که خونه می اومد سر سنگین بود . باورم نمیشد به خاطر یه حرف کینه به دل گرفته باشه. پیش قدم شدم رفتم کنارش نشستم . سینی رو روی عسلی گذاشتم و بهش گفتم : سیاوش ، چای ریختم واست دوست داری با عطر گل محمدی ؟ بی تفاوت و خون سرد نگاهی بهم انداخت و گفت : نه میل ندارم خودت بخور ... --قهوه درست کنم ؟ واست ! --نه نمیخورم کلا چیزی نمیخوام . سر به زیر گرفته و اندوهگین شدم و با ناراحتی گفتم : چرا عوض شدی؟ مگه من چیکار کردم آخه؟! چند روزه باهام سر سنگین شدی . دیر میای ، زود میری ... شام هم درست میکنم لب به غذا نمیزنی... زیر چشمی نگاهی انداخت و پوزخندی زد و گفت : پس توام متوجه میشی ! پس بالاخره به چشمت اومدم و تو منو دیدی ... ما آدمها چقدر بدبختیم تا وقتی که یکی بهمون بی دریغ و بی دلیل محبت میکنه هوا ورمون‌ میداره که چه خبره !! اما به محض کوچک ترین بی اعتنایی متوجه میشیم . میبینی طهورا وقتی بهت میگم تو علاقه منو باور نداری دروغ نمیگم. خیلی وقتا لازمه که دیگران تلنگر بزنیم که همه چیز تو این دنیا ثابت نیست . نه به شادی و خوشحالی میشه دلخوش کرد و نه به غمش... هیچ کدوم موندنی نیست ... قدر لحظه ها رو باید دونست . این وسط باید مواظب باشیم قلب کسی رو با حرف ها و رفتارمون‌ نشکنیم که اگه قلبی خرد بشه، تکه تکه بشه ! دیگه نمیشه بندش زد ... درست مثل یه ظرف که وقتی از دستت می افته و می شکنه اگه بازم بخوای دوباره درستش کنی و چسبش کنی مثل روز اول نمیشه. عمیق به فکر فرو رفته بودم و به حرفاش فکر می کردم . تلخ بود و گزنده اما حقیقت محض بود . سر خورده و پشیمون از کنارش برخاستم و خم شدم تا سینی رو ببرم . مچ دست بزرگ و قویش دور دستم حلقه شد . بهش گفتم : بزار برم سرم درد میکنه. شیطنت توی لحنش موج میزد. --نه نمیشه کلاس اخلاق واست گذاشتم وقتم رو صرف کردم مفتی مفتی که نمیشه... با تعجب بهش خیره شدم و گفتم: منظورت چیه ؟ چیکار کنم ! موزیانه خندید و گفت : دیگه اونو تو باید بدونی . وقتی شوهرت دلخوره چه کاری باید انجام بدی که کدورتش رفع بشه . --کاری ازم بر نمیاد ... --بشین . بی توجه به حرفش تقلا کردم و دستش رو باز کردم. خون جمع شده بود و پوست سفیدم سرخ شده بود و رگ های دستم فشرده شده بود . ماساژش دادم و گفتم : ببین ! دستم داغون شد . خنده ای کرد و گفت : اوخی ، نازی کاری نکردم که ... هر کی ندونه فک میکنه با کمربند سیاه و کبودش‌ کردم . گریه ام گرفته بود . لبم رو جمع کرده و با بغض گفتم : سنگ دل ! تو خیلی بی رحمی... مرا به سمت خودش کشید و تو بغلش افتادم. سرش رو نزدیک تر آورد و غرق شدیم در نگاه هم . پلک نمی زد فقط خیره زل زده بود. به سر و رویش نگاهی انداختم. طبق معمول تمیز و مرتب ... صورت صاف و براقش ... ابرو های پرپشت‌ و قهوه ایش که با اخم جذاب و تو دل برو تر میشد . واقعا چی کم داشت .. همه اون چیزایی که یه مرد ایده آل بایستی داشته باشه رو همه رو دارا بود ... از همه مهم تر دلباختگی اش بود که سر سوزنی بهش شک نداشتم. ناخود آگاه دستم را روی صورتش کشیدم حسی در درونم در حال فوران بود . قادر به کنترل و سرکوبیش نبودم . باورم نمیشد داشتم بهش علاقه مند میشدم ... دلم نمی خواست از آن کسی دیگر باشد... چشم های زیادی را به دنبال خود میکشید. بوسه ای روی انگشتای بلندم و کشیده ام زد و با خرسندی و گفت : نوازش دستات از خود بی خودم میکنه . چیزی رو غیر تو نمی بینم. فقط یه ماه می بینم که تو این تاریکی زندگیم میدرخشه... "وجودم از تمنای تو سرشار است  زمان در بستر شب خواب و بیدار است هوا آرام ، شب خاموش راه آسمان ها باز  خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز . . " نفس عمیقی کشید و مرا بیشتر به خودش فشرد و آهسته گفت : چیزی ازت نمیخوام جز یه نگاه مهربون... جز یه نوازش کوتاه ... توقعی ازت ندارم ترجیح میدم اونی که عاشق تره من باشم تو فقط معشوقه ی عزیزم باش . دلت که باهام باشه کافیه ... لازم نیست اقرار کنی به علاقه ات . حالا فهمیدی هر وقت دلخور شدم چیکار کنی ! ؟ 👇👇👇
👆👆👆 ادامه سرم رو به نشونه علامت مثبت تکون دادم . دستی به موهام کشید و گفت : مثل شبق سیاه می مونه ... هرگز دست بهشون نزن. موهای پر پیچ و تابت‌ دلم رو میلرزونه . گاهی با خودم میگم باید برم دست های عمو احمد رو ببوسم و خاک پاش بشم . اون بود که باعث شد منو و تو بهم برسیم بعد این همه مرارت‌ و سختی . تو خواب هم نمی دیدم که یه روز همسرم بشی ، محرمم بشی ... بشی ملکه ی خونه ام . میگم نظرت چیه یه سفر کوتاه چند روزه بریم ؟ --نمیدونم بهش فکر نکردم یهویی آدم رو غافلگیر میکنی. تبسمی کرد و گفت: بهت قول میدم همه ی زندگی مون واست یه سورپرایز خوب و عالی باشه. بریم یه حال و هوایی عوض کنیم . بریم شمال ماه عسل ‌.. اصلا مگه شده عروسی بدون ماه عسل ! سر به زیر انداختم و با یاد آوری چند شب پیش یادم اومد که همه چیز تموم شده و خیلی راحت پا به دنیای جدید زنانه ام گذاشته بودم . دنیایی که متفاوت بود زمین تا آسمان فرق می کرد با رویاهای دخترانه ام ... زن که میشوی دیگر خودت تنها نیستی. باید عشق بورزی به مرد زندگی ات . کنارش باشی همدم و همراهش در غم و شادی ... کمی و کاستی ... زن که باشی میشوی مرکز توجه کانون محبت همسرت ... همه چیز واسم تازه و زیبا بود . فقط حس هایی آزارم میداد... از طرفی محبت های سیاوش این واقعیت تلخ را کمرنگ تر میکرد از طرفی هم فکر اینکه روزی پرده از این راز برداشته شود تنم را می لرزاند . آرام تکانم داد و گفت : کجا سیر میکنی ؟ حواست نیست ! --باشه بریم . موشکافانه عمق چشمانم را وارسی‌ کرد و گفت : باهام رو راست باش . من از نگاهت میخونم که چه وقت دلت خوشه چه وقت دلگیر ... چی آزارت میده . مگه چند وقت بود که زنش شده بودم . منو بهتر از خودم می شناخت. تیز بین و باهوش بود . لب به سخن گشودم : به این اتفاقات ، به این که اگه یه روزی بفهمن چه رسوایی به بار آوردم چی میکنن ... وای مامانم ... --خودت رو آزار نده نگران چیزی نباش که هنوز پیش نیومده. در ضمن چه رسوایی ! ما شرعی و قانونی محرم شدیم . کاری که خیلی ها میکنن . از همه ، مهم تر پدرت میدونه . و دیگه حرفی باقی نمی مونه. خواهشا خودت رو درگیر نکن !! اینم مطمئن باش که مگه من زنده نباشم که علاقه ام به تو از بین بره . حتی وقتی هم که بمیرم قلبم رو پیش تو جا می گذارم. ذره ای شک به دلت راه نده ... فقط اگه اذیت شدی خواستم از تو مطمئن بشم و بدونم واقعا بهم بی میل نیستی و توی هزار توی دلت منم یه جایی دارم ... سرش رو بالا گرفت و گفت : خدایا شکرت... ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 دلم به آن مستحبی خوش است کـه جـوابـش واجـب اسـت😍🌱 اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ فی آناءِ لَیلِکَ و اَطرافِ نَهارِک @mahruyan123456
فصل فصلِ وجودت پر از است... 𖡻 تو چقدر دلنشیــن‌ تر از پاییزی ..!🍁 @mahruyan123456 🍃
💡 شخصی نـزد امـٰام صادق "ع" رفت و گفـت : مرتڪب گنـٰاه شدم!! امـٰام صادق "ع" فرمـود : خدا میبخشـد... گفت : گنـاه بزرگی مرتڪب شدم!! امام صـٰادق 'ع' : حتی اگـر اندازه ڪوه باشد خدا میبخشـد... گفت: گناهی ڪه ڪرده ام خیلی بزرگ تر است!!✨ امـٰام فرمود: مگـر چه ڪرده ای؟؟! آن شخص به شـرح ماجرٰا پرداخت... بعد از اتمـام سخن ، امـٰام رو به آن شخـص ڪرد و فرمـود: +خـدا میبخشـد...ترسیدم نمـٰاز صبحت را قضا ڪرده باشی... :))💔 +رفیق از نماز صحبت مراقبت ڪن،منتظران بدانند اگر قرار است با آمدن آفتاب بیدار شویم نمازمان قضاست! @mahruyan123456
از شیخ جنید پرسیدند که توبه چیست؟ گفت آن که گناهِ خویش فراموش کنی. ای تو از حالِ گذشته توبه‌جو کِی کنی توبه از این توبه، بگو مولانا این که خودت را «گناه‌کار» بدانی همان‌قدر از سرِ منیَت است که خودت را «بی‌گناه» بدانی. در هر دو حالت داری به جای خداوند در موردِ خودت قضاوت می‌کنی. در هر دو حالت قضاوتِ خودت را مقدم بر قضاوتِ خداوند می‌دانی. در هر دو حالت میانِ خداوند و خودت ایستاده‌ای. تسلیم و توکل، یعنی آزاد شدن‌ ازهر دوی این قضاوت‌ها، و سپردنِ قضاوت به تنها شایستهٔ داوری در هستی، داوری که خودش را چنین معرفی کرده است: نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ بندگانم را آگاه کن، که به راستی منم بخشایندهٔ مهربان @mahruyan123456
🍂 درعالم‌رویابھ‌شهیدگفتم چرابرای‌مادعا‌نمی‌کنیدکھ شهیدبشیم؟! میگفت‌مادعامی‌کنیم براتون‌شهادت‌مینویسن!... ولی‌گناه‌می‌کنیدپاک‌میشہ✋🏻...❳ @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۰درصد رایگان 🎓 تندخوانی،تقویت حافظه و روش حرفه ای مطالعه «این فرصت رو از دست نده» ✅ چگونه در۱ساعت به اندازه ۳ساعت درس بخوانیم؟ ✅اگر موقع کتاب خوندن خوابت میبره ✅اگه موقع مطالعه حواست پرت میشه 👨‍🏫مدرس: استاد مسعود الهی(دارای مدرک مربیگری تندخوانی از harvard universal انگلستان) ⏰ جمعه ۱ آبان ماه۹۹ _ ساعت ۱۸ 🎖در صورت تمایل جهت رزرو و ثبت نام عدد ۱ را به ادمین کانال نخبگان ارسال نمایید.👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2828730429Ca3ed80a7ad