eitaa logo
🎇تماشاگه راز🎇
124 دنبال‌کننده
693 عکس
271 ویدیو
33 فایل
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد حافظ غزل ۱۵۲ ایدی مدیر صفحه: @s_m_a57 @majaleezendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
‎جمله مهمانند در عالم ولیک🎇 🎇‎کم کسی داند که او مهمان کیست با وجود سال ها خواندن و سخن گفتن و شاگردی در آستان بلند ادبیات و عرفان این بیت عحیب تمام وجودم را لرزاند. داشتم ناهار می خوردم که این بیت را دیدم و در وجودم نهیب آمد که امروز هم ناهار مهمان خدا بودی ولی فکر می کردی این غذا را با پول خودت که حاصل دسترنجت بوده تهیه کردی . و همینطور لباسی که به تن داری و خانه ای که در آن هستی و حتی نفس هایی که می کشی و تمام توانایی هایت را مهمان خداهستی. هر لحظه و هر روز وتمام عمر…و داشتم فکر می کردم اگر من بخشی ازینها را مهمان یک فرد بودم مثلا یک هفته. یا یک ماه یا حتی چند روز ، چقدرر ازو تشکر می کردم و خودم را مدیون و‌مرهون لطفش می دانستم و در نظرم چقدرر مهربان و بزرگ بود ! و اما خداوند ، بی انتظار هیییچ پاسخی ، با نهایت بخشش و‌مهربانی ، بدون در نظر گرفتن میزان فهم و قدردانی ما ، سال ها مارا مهمان حضور در این هستی و تمام نعمت هایش کرده است و ما چقدر ممنون این میزبان کریم بوده ایم . هییییچ چیز در این عالم مال هیییچ کس نیست. همه مهمانیم ‌و لحظه ای باید از سر خوان بزرگ هستی بلند شویم. آنچه داریم فقط لطف اوست و امکان و فرصتی برای اندیشیدن و بالیدن و رسیدن به اصل. از آن روز هرچه که می خورم یا می نوشم یا می پوشم یا بهره مند می شوم در خیالم دستان مهربان میزبانم رامی بوسم . 🩵 👈مجال عیش صفحه زندگی خردورزانه را همراهی بفرمایید.
⚡️دیو نفس و عشق سلیمانی ▪️"یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است . 📝قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / 13) . این ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان آیند ، خادم دولتسرای شوند. 🔸روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( زیرا از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما او را انکار کردند . 🔸 و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد. «دلی که غیب نمایست و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟» حافظ ▪️اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند : «که زنهار از این مکر و دستان و ریو به جای سلیمان نشستن چو دیو» و بتدریج ماهیت دیو بر مردمان آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی : «اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش/که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود» «بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی» 🔅و به زبان : خلق گفتند این سلیمان بی صفاست از سلیمان تا سلیمان فرق هاست 🔸و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد ..." 👈پیوند به درگاه تماشاگه راز ،چشم انداز حقیقت🌷
نیم عمرت در پریشانی رود نیم دیگر در پشیمانی رود ترک این فکر و پریشانی بگو حال و یار و کار نیکوتر بجو....! 👈تماشاگه راز ، آیینه زندگی 🌷