#امام_حسین_ع_عصر_عاشورا
غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا
غروب بود و تنی روی خاک در صحرا
غروب بود و روان خونِ پاک در صحرا
غروب بود و شبی ترسناک در صحرا
غروب بود و زمان هجوم و غارت بود
غروب بود و شب اول اسارت بود
بیا به روضهی قبل از غروب برگردیم
که زیر سُم نشده لاله کوب، برگردیم
نبود روی تنش سنگ و چوب، برگردیم
نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم
نوشتهاند مقاتل، دروغ باشد کاش
بُرید خنجر قاتل، دروغ باشد کاش
گمان کنیم که او هم زره به تن دارد
گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد
که جای سالم و بی زخم در بدن دارد
گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد
گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست
کنار زینب کبری هنوز مَحرم هست
چقدر روضهی جانکاه کربلا دارد
چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد
رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد
برای روضهی زینب بمیر، جا دارد
غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند
محارم حرمش بین ناکسان بودند
امام، ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت
امام عصر دهم بین خیمهها تب داشت
اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت
هوای معجر خود را همیشه زینب داشت
تمام دخترکان را سوار محمل کرد
برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد
نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد
به نیزهی سر عباس خواهری رو زد
گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد
برای خواهر ارباب، ناقه زانو زد
گذشت کرببلا، روضهها نگشته تمام
هنوز مانده مصیبت، امان، امان از شام
#محسن_ناصحی
#حضرت_زینب_س_عصر_عاشورا
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
این همه راه دویدم ز پی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم
کاش میشد بهکنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند
منکه از راهی بازار شدن بیزارم
اسبها! پایخود از سینهٔ او بردارید
من هم از این تن بیسر شده سهمی دارم
یک عبا داشتی و خرج علیاکبر شد
با چه از روی زمین، جسم تو را بردارم
به وداع من و تو خیره بُود چشم رباب
خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم
#سعید_خرازی
#امام_حسین__ع__روضه
آفتاب دوباره ای پیداست
روی دوشش ستاره ای پیداست
مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کناره ای پیداست
این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره ای پیداست
آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره ای پیداست
این طرف با سه شعبه های خودش
روی اسبی سواره ای پیداست
آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره ای پیداست
اگر این نیزه ها اجازه دهند
بدن پاره پاره ای پیداست
شاعر:مهدی رحیمی
امام حسین (ع)
روضه
#صل_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#عاشورا
موی تو همین کمند باید باشد
جان همه بر تو بند باید باشد
رفتی تو به روی نیزه دیدند همه
جای سر تو بلند باید باشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محسن_غلامحسينی
#صل_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#عاشورا
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت
داغی عظیم بود که از او توان گرفت
در پیش چشمهای پدر جمع نیزه دار
با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت
بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان
خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت
آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا
یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت
روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ
دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت
ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر
از بس که از عقیله عالم زمان گرفت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محسن_غلامحسينی
#صل_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#روضه
#عاشورا
سر را برید و پیکر او را رها نکرد
نفرین به چکمه با بدنش خوب تا نکرد
خنجر که تیز بود ؟ چرا از قفا برید
از روی عرف هم سر او را جدا نکرد
از نعل تازه نیز بپرس از چه کینه داشت
پیش نگاه ام ابیها حیا نکرد
از سایه هم مضایقه کردند کوفیان
نفرین به کوفه ای که به عهدش وفا نکرد
بر آن سری که تن به دل دشت جا گذاشت
غیر از تنور هیچ کس آغوش وا نکرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محسن_غلامحسينی
#امام_حسین_علیه_السلام
#شام_غریبان
#غزل
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم
فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم
ز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پاییزی
شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندم...
خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر
گلی خلوتنشین در زیر خاری ماند و من ماندم
شفق در آسمان طرحیست از خون گلوی گل
به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندم
به گوشم میرسد صوت رباب و ذکر لالایی
فقط گهوارۀ چشمانتظاری ماند و من ماندم
بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا
پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندم
نگاهم بود دنبال کبوترهای سرگردان
کنار خیمه، اسب بیسواری ماند و من ماندم
شکست آیینههای آل طاها عصر عاشورا
ز سُمّ اسبها، گرد و غباری ماند و من ماندم
دل من بیشتر از خیمهها میسوخت چون دیدم
میان شعله، جان بیقراری ماند و من ماندم
بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا
هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندم
گواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری
ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندم
عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما
ز اشک دیدگان دریاکناری ماند و من ماندم
#محمد_جواد_غفورزاده
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت
هدف چه بود در این کارزار خونآلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت
چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت
به اوج آبی آن آسمانِ خونینرنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت
ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت
ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت
صبور ثانیههای غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت
پیام پرپرِ گلهای باغ را میبرد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
#جواد_محقق
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#قطعه
🔹نمازِ سر🔹
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود
خبری بود در تنور انگار
خبر این بار، داغتر شده بود
با دل خون وضوی گریه گرفت
بین سجاده نوحهگر شده بود
آسمان را به سمت خویش کشید
وسعت خانه بیشتر شده بود
شانه برداشت تا که مویش را...
شانه از دست چشم، تر شده بود
عطر برداشت تا که رویش را...
عطر میسوخت، خونجگر شده بود
آب برداشت تا گلویش را...
آب، دریای شعلهور شده بود
کاش آن شب سحر نمیآمد
سحر آمد ولی اگر شده بود...
پشت سر ایستاد و قامت بست
لحظههای نماز سر شده بود
#رضا_خورشیدیفرد
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹مشرق نی🔹
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
معنی مکتب آزادی و آزادگی است
سر و جان دادن و تسلیم نگشتن، بَرِ زور
آمد از ذبح عظیم تو، سرافکنده خلیل
ای که موسی شده حیران تو در وادی طور
صبر، از صبر تو، لبریز شدش کاسۀ صبر
چاک زد پیرهن صبر، به تن، سنگ صبور
از عدو آب طلب کَردنَت از رحمت بود
سلسبیلی تو خود و آب نبودت منظور..
شُهرت خانۀ خولی همه آفاق گرفت
تا درخشید مه روی تو از شرق تنور
سر فرو برد به دامان خجالت خورشید
تا که شمش رُخَت از مَشرق نِی، کرد ظهور..
#علیرضا_فولادی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹آیۀ نور🔹
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور..
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور..
دیر ترسا و سرِ سبط رسول مدنی؟
آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بودهست، که دادهست نشان؟
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیدهست به لب، آیۀ کهف؟
یا که دیدهست به مشکات تنور، آیۀ نور؟
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور..
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
غرق دریای تحیّر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل، از صبر تو، ایّوب صبور..
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنّا و تو، سرگرم حضور
#نیر_تبریزی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹روز حساب🔹
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
میشناسی اینهمه خورشید خونآلود را
آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد، روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهای بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم اینجا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست امشب رودْرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبْآب از نیزهها
گرچه اینجا موج موج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزهها
#سعید_بیابانکی
#شام_غریبان
#غزل
🔹دیدۀ شبزندهدار🔹
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم
فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم
ز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پاییزی
شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندم...
خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر
گلی خلوتنشین در زیر خاری ماند و من ماندم
شفق در آسمان طرحیست از خون گلوی گل
به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندم
به گوشم میرسد صوت رباب و ذکر لالایی
فقط گهوارۀ چشمانتظاری ماند و من ماندم
بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا
پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندم
نگاهم بود دنبال کبوترهای سرگردان
کنار خیمه، اسب بیسواری ماند و من ماندم
شکست آیینههای آل طاها عصر عاشورا
ز سُمّ اسبها، گرد و غباری ماند و من ماندم
دل من بیشتر از خیمهها میسوخت چون دیدم
میان شعله، جان بیقراری ماند و من ماندم
بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا
هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندم
گواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری
ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندم
عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما
ز اشک دیدگان دریاکناری ماند و من ماندم
#محمدجواد_غفورزاده
غروب عاشورا...
یا سیدالاسرا یا امام سجاد؛
نه "سیّدالاُسرا " تاب راه رفتن داشت
نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت
و باز بر جگرم درد بیشمار آمد
صدای "عمّه عَلَیکنَّ بالفرار" آمد
نیمانجاری
هدایت شده از کانال شعر وسبک ابوذر رییس میرزایی (بهار)
#سبک_زمینه_شهادت_امام_سجاد_ع
#می_سوزه_قلب_زارمن
بند اول✍
می سوزه قلب زار من
به یاد داغ کربلا
برای غربت تو و
لبای خشک بچه ها
😭
سخته برام
تحمل این همه درد
سخته برام
نباشه دوره عمه مرد
سخته برام
رحمی به تو کسی نکرد
😭
با گریه مانوسم کارم غمه
دور عمه زینب نامحرمه
واویلا واویلا وا غربتا
بند دوم✍
توی دلم غمی به پاس
جلو چشام کرببلاس
همیشه گریه میکنم
روضه ی من توو قتله گاس
😭
توو قتله گاه
یه عده پست میزدنت
توو قتله گاه
غرق به خون شد بدنت
توو قتله گاه
غارت شده پیرهنت
😭
بابای مظلومم ای بی کفن
ای غریب مادر دور ازوطن
واویلا واویلا وا غربتا
بند سوم✍
دیدم غمارو باچشام
طناب ودست عمه هام
روسرمون آتیش وسنگ
میزدن از رو پشت بام
😭
ناسزا بود
جای محبت و سلام
ناسزا بود
ورد لب مردم شام
ناسزا بود
قاتل ما توو یک کلام
😭
وای ازشهرشام و قوم یهود
رقیه وسیلی روی کبود
واویلا واویلا وا غربتا
💠💠💠
اثری مشترک از شعرای آیینی
#علی_بهرامی_نیا
#ابوذر_رییس_میرزایی
هدایت شده از کانال شعر وسبک ابوذر رییس میرزایی (بهار)
شهادت
حضرت امام سجاد (ع)
زمینه
ز داغ کربلا.یه عمره دلخونم
با اشک و با ناله.مصیبت میخونم
هر روز من.کرببلاس کرببلاس کرببلاس
این دل من.توو قتله گاس توو قتله گاس توو قتله گاس
بابامو.به خاک وخون کشیدند
ازقفا.سر از تنش بریدند
بامرکب.روی تنش دویدند
واویلا.حسین غریب مادر
دیدم اون غوغارو.دیدم اون بلوا رو
دیدم از توو خیمه.رو نیزه سرهارو
خودم دیدم.با این چشام با این چشام با این چشام
شد بی کفن.تن بابام تن بابام تن بابام
قاتلم.فقط توو یک کلامه
دردی که.همیشه ناتمامه
واویلا.بازار شهر شامه
واویلا.حسین غریب مادر
ابوذر رییس میرزایی (بهار)
هدایت شده از کانال شعر وسبک ابوذر رییس میرزایی (بهار)
4_5899926802771477980.mp3
5.36M
هیئت خدّام المهدی ارواحنافداه
مشهدمقدس
شب شهادت امام سجاد علیه السلام
زمینه | میسوزه قلب زار من
مداح: کربلایی سعید سلمانی
شعرا:✍کربلایی علی بهرامی نیا
✍کربلایی ابوذر رییس میرزایی
هدایت شده از کانال شعر وسبک ابوذر رییس میرزایی (بهار)
اسارت آل الله(ع)
شد جای تو دشت بلا
من و شام غم.تو و کربلا
ندارم من دیگه چاره نفسهام بریده
فقط از تو تنی پاره به زینب رسیده
تک و تنها توو این صحرا بمیرم رقیه رو خارا دویده
میره زینب بی تو اسارت
با زنجیر و با سلسله
باتو اومدم اما میرم
همراه شمر و حرمله
((من جای رسول و علی و هم مادرتو
از عمق وجودم ببوسم این حنجر تو))
دیدم رو تل.رفتی از حال
زیرِ نیزه ها.توی این گودال
بگو بامن برادر جان کو عباس و اکبر
به دور من نه مردی هست نه یارو نه یاور
نبود هیچ کس رسید آتیش به خیمه به زن ها به دامن به معجر
کشتنت قربتً الی الله
کوفیا از روی ثواب
دارن میبرن زینبت رو
سمت شام و بزم شراب
((من جای رسول و علی و هم مادر تو
ازعمق وجودم ببوسم این حنجر تو))
ابوذر رییس میرزایی
غم امام سجاد (ع)
ز دیده اشک خود را پاک می کرد
از این ماتم گریبان چاک می کرد
نه پیراهن نه حتی یک کفن داشت
پدر را در حصیری خاک می کرد
ابوذر رییس میرزایی
یا ام المصائب زینب الکبری(س)
در زانوی زینب توانی که نمانده
در زیر کعب نیزه جانی که نمانده
در زیر چوب خیزران ای وای ای وای
دیگر برای تو دهانی که نمانده
در زیر نعل اسبها رفتی و دیدم
در پیکر تواستخوانی که نمانده
حتی به آن پیراهنت رحمی نکردند
درپیکرت دیدم نشانی که نمانده
هجده گلم را نیم روز از من گرفتند
دیگر برای من جوانی که نمانده
اینجا پراز زهرا شده دور و بر من
رویی نباشد ارغوانی که نمانده
دیگر برای دختر شیرین زبانت
از سیلی دشمن زبانی که نمانده
درچشم های خواهر تو بعد گودال
جز گریه های خونفشانی که نمانده
قبل سفر دیدی رشیده بود زینب
حالا به جز قدکمانی که نمانده
کو غیرت اله حرم پس کو علمدار
روی سر من سایبانی که نمانده
ابوذر رئیس میرزایی
یا اباعبدالله الحسین(ع)
در حق ما چقدر درعالم جفا شده
مکر سقیفه معرکه ی کربلا شده
"این کشته ی فتاده به هامون حسین توست"
این صید دست وپازده در خون رها شده
آن پیکری که جان نبی بود اینچنین
مهمان سنگ و نیزه و تیر و عصا شده
روز دوشنبه کشته شدی بین کوچه ها
ازآن به بعد دشمن ما بی حیا شده
دشمن چه کرده با بدنت ای بردارم
انگار استخوان تنت جابه جا شده
رگ های گردن تو چرا نامرتب است
مذبوح من چگونه سر تو جداشده
عباس را بگو که بیا غیرت حرم
پای حرامیان به سوی خیمه وا شده
هرکس غنیمتی ز تنت برده ای غریب
سهم تو هم زجنگ فقط بوریا شده
ابوذر رئیس میرزایی(بهار)
غزل مرثیه
#مقتل نوشته...
#روضه سنگین
#ارباب بی کفن
#یازینب(س)
مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند
سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند
آه از دقایقی که جوانان برابر
چشم ترت ،به لجه ی خون دست و پا زدند
مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل
درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند
مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها
از روی بغض بر بدنت با عصا زدند
گیرم قرار بود سرت را جدا کنند
پس نیزه را میان گلویت چرا زدند
آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند
آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند
مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت
هجده سربریده برآن نیزه ها زدند
پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی
آنان که چوب برلب خون خدا زدند
انگار آسمان سر زینب خراب شد
تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند
ابوذر رییس میرزایی(بهار)
زبان حال حضرت زینب کبری(س)
از دیدن رویش مرا تحریم کردند
پیراهنش را بین خود تقسیم کردند
عشق مرا با خنجر کندی گرفتند
یک پیکر بی سر به من تقدیم کردند
ابوذر رئیس میرزایی
دوبیت روضه
میان قتله گه بی حال گشتی
چو مرغی بی پر و بی بال گشتی
خودم دیدم چه دعوایی به پاشد
سر پیراهنت پامال گشتی
ابوذر رییس میرزایی(بهار)
#اسارت
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید
خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید
کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست
نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید
با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟
نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید
گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب
جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید
میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست
جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟
این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی
از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید
کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست
تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید
زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز
شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید
فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست
رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟
شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت
دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
#غلامرضا_سازگار
#سالارزینب(س)
#اسارت
از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است
آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است
سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته
خسته از دست تکان های سنانت شده استبین هجده گل سرخم که به نی می سوزند
زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است
برسان از سر نی نیم نگاهی به من و
دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است
من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی
سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است
شده امروز مرا همسفر کوفه و شام
آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است
معجر سوخته ی دخترکانت، امروز
بدترین زخم روی روح و روانت شده است
#حسن_کردی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
زینب که از خدا صلوات مکررش
زینب که بعد فاطمه خوانند کوثرش
آن شیردخت شیر الهی که گفته اند
در خاندان شیر خدا شیر دیگرش
این است آن سلاله ي زهرا که انبیا
گلبوسه می نهند به قبر مطهرش
زهرای دومی که نشد در تمام عمر
عباس بی اجازه نشیند برابرش
علامه ی معلمه نادیده ای که بود
تیغ سخن به خطبه چو شمشیر حیدرش
هفتاد داغ بر جگرش بود، باز هم
لرزید کوفه از کلمات چو تندرش
راس حسین خطبه ي او را چو می شنید
میکرد افتخار که این است خواهرش
از خِشتِ مسجد کوفه ندا رسید
این شیر زن علیست به بالای منبرش
کرب و بلا و کوفه و شهر دمشق، نه
گردید کل عالم هستی مُسَخرش