#حضرت_رقیه_شهادت
آخر عُمرِ دخترت آمد
تازه پیشِ سَرم سرت آمد
عطری از شهرِ یاس آوردند؟
بوی رَاسِ مُعطّرت آمد!
من نمی بینم اِی پدر امّا
گفت عمّه که دلبرت آمد
گفت بابایت آمده زِ سفر
گفت رویای آخرت آمد
سیلِ دردی که آمده سویم
بیشتر سَمتِ خواهرت آمد
مثلِ عمّه برادرِ من هم
سَرِ نیزه، برابرت آمد
من خودم را دَر آیِنه دیدم
در بیابان که مادرت آمد
قاریِ در خَرابه مهمانم
موقعِ ختمِ کوثرت آمد
زودتر از خودش به شَهرِ شام
زیوَرآلاتِ دُخترت آمد
خوب شد خواب ماندم ای بابا
تا نَبینم چه بر سرت آمد
تا نبینم که تیر و نیزه و سنگ
مثلِ باران به پیکرت آمد
ولی از این سَرِ تو معلوم است!
چه بلاها به حنجرت آمد...
تو نَپُرس از رُقیِّه اَت بابا
که چه بَر روزِ معجرت آمد
تو بپرسی بدان که می پرسم
پیکرَت کو!؟ چِرا سَرَت آمد!؟
بوسه ی داغِ خاکهای تنور
بَر گلوی مُطَهَّرَت آمد
هِی لَبِ رِشته رِشته را بوسید...
رَفتنی شُد، فرشته را بوسید...
#رضا_رسول_زاده
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
هوای کوی تو دارم نمیروم به سرایی
در آستان کریمی نشسته ام به گدایی
دمی که پا بگذاری برون ز خانه ، بیایم
گدایی ، عرض ارادت ، به هر بهانه بیایم
مگیر چهره ی خود را از این غریبه ی سائل
که فرش کرده برایت مسیر را ز سر و دل
بگیر دست گدا را نه آمدم پی غارت
اجازه ای که ببینم تو را به چشم زیارت
بیا که پاره ی دل را رفو کنی به نگاهی
به سوزن مژه ات با نخی ز رشته ی آهی
اگر چه هم رده ای در روی سیاه ندارم
در این بساط گدایی به غیر آه ندارم
اگر چه در دل صحرا به خاک گرم قتیلی
بیا که گمشده گان را تو رهنما و دلیلی
نگاه کن ز سر نی به پشت قافله یارب
که گمشده است یتیمی ز کاروان تو امشب
کسی نرفت سراغش به غیر زجر چه زجری
چه شام پر محنی شد رقیه برد چه زجری
رقیه برد چه زجری چه شام پر محنی شد
که راه رفتن طفلی شبیه پیره زنی شده
چه روی داد که آنشب گرفت دست به پهلو
کبود گشت جمالش چکید خونش از ابرو
#محمد_علی_بقایی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
ای دختر سه ساله ی سلطان کربلا
وی کوثر سه آیه ی قرآن کربلا
تو یادگار فاطمه بودی رقیه جان
جان حسین بودی و جانان کربلا
خواندت نگین حلقه ی آغوش خویشتن
از شدت علاقه سلیمان کربلا
بر پای ذوالجناح زدی دست خود گره
وقت وداع شاه شهیدان کربلا
بابا سفر که رفت تو را همره اش نبرد
برگشت روی نیزه ز میدان کربلا
هم گوش رفت غارت و هم گوشواره ات
آن شب که بود شام غریبان کربلا
چون عمه ی تو گفت علیکن بالفرار
پای تو بود و خار مغیلان کربلا
سمت نجف بسان غزالی دوان شدی
از چنگ گرگهای بیابان کربلا
خفتی به زیر بوته ی خاری که چشم تو
بیدار شد ز سیلی عدوان کربلا
کردی صدا عموی خود عباس را ولی
دیگر نبود ساقی طفلان کربلا
از کوفه تا به شام شدی ای اسیر عشق
با اشک چشم آینه گردان کربلا
شعر "یتیم" در گره افتاد از غمت
تا شانه زد به موی پریشان کربلا
#مرتضی_جام_آبادی
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدي جانم به قربانت ولي با سر چرا
نيست همراه سر خونين تو پيكر چرا
تا به يادم هست موهايت مرتب بوده است
هست در زلف پريشان تو خاكستر چرا
اين جراحت هاي لب هايت فقط از تشنگي ست
لخته خون خشكيده بر لب هاي تو ديگر چرا
با وجودي كه كريم و مهرباني مانده ام
داده اي هديه به اين نامرد انگشتر چرا
جز خودم ديگر براي هيچ كس قرآن نخوان
داشت ميزد بر لب خشك تو چوب تر چرا
هر چه گفتم دختر شاهم فقط خنديد و رفت
دختر شامي ندارد حرف من باور چرا
ارث برده روضه هاي مادرت را دخترت
خوب دانستم كه ميگفتي به من مادر چرا
دخترم بابائي ام لطفا مرا با خود ببر
بايد از باباي خود باشد جدا دختر چرا...
#محسن_صرامی
#حضرت_رقیه_شهادت
گوش کنید عاشقان قصه ی ناشنیده را
کس نشنیده در جهان قصه ی این قصیده را
خونجگر سه ساله ای با دل غرق ناله ای
میزند این چنین صدا باب گلو بریده را
وه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی
تا به لب تو بسپرم جان به لب رسیده را
مانده سه غم به سینه ام شرح کدام یک کنم
سیلی و گوشواره یا گوش ز هم دریده را
ای لب تو ترک ترک زخمی چوب خیزران
داغ لب تو میکشد دختر داغدیده را
آه که داده در جهان؟ با سر باب تسلیت
دختر خورده سیلی و داغ پدر کشیده را
ای به فدای چشم تو جان سه ساله گوش کن
قصه ی غصه ی من و عمه ی قد خمیده را
موی تو داشت بوی جان از چه گرفته بوی نان
هر چه که بوی میکشم موی سر بریده را
اشکم اگر شود تمام دور سر تو ای امام
باش که خون فشان کنم از غمت این دو دیده را
گشته خرابه ام سرا هست وصیتی مرا
عمه خرابه دفن کن جسم تکیده ی مرا
عمه کفن مکن به تن مثل شهید بی کفن
چادر پاره پاره بس جسم من شهیده را
مرثیه ی یتیم را جز ز یتیم نشنوی
گوش کنی اگر غم تک به تک آفریده را
#مرتضی_جام_آبادی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چه عاشقانه پدر می کند تماشایش
که زنده است جهان با دم مسیحایش
صلابتش به عمو رفته است این بانو
خلاصه ی علی و فاطمه ست سیمایش
رواست سجده کند آسمان به چادر او
رواست گریه کند ابر پای نجوایش
رقیه فاتح شام است، چشم دشمن کور!
که زیر و رو شده افلاک با رجزهایش
کدام طایفه این گونه می توانستند
یزید را بِنِشانند بر سرجایش
شبیه مادر خود راه می رود یعنی
هنوز آبله دارد رقیه در پایش
بغل گرفته پدر را و تازه می فهمد
چه کرده است سنان با گلوی بابایش
هنوز هم که هنوز است غصه اش این است
چه میکند سرِ نیزه عموی رعنایش؟!
احسان نرگسی
#اسارت #شام
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان
دادند در خرابهی بیسقف، جایشان
آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای
مجروح از پیادهرَوی بود، پایشان
شخصی کنیز خواست از آن فرقهای که بود
جبریل، خادم درِ دولتسرایشان
آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان
در آفتاب، سوخت رخ مهلقایشان
آنان که شُست قابلهشان ز آب سلسبیل
از تشنگی پرید رخ و رنگهایشان
جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند
از نینوا به عرش برین شد، نوایشان
کردند نرم، سینهی جمعی که روز و شب
زهرا به روی سینه همیداد، جایشان
جمعی که بود پنجهی ایشان، گرهگشای
بستند دستها ز جفا از قفایشان
آن فرقهای که واسطهی رزق عالمند
دادند نان به رسم تصدّق، برایشان
«جودی»، به روزگار زند خیمهی شهی
از آن دمی که گشت گدای گدایشان
#جودی_خراسانی
#حضرت_رقیه_شهادت
یک دلِ بی قرار سهمش شد
دوریِ از نگار سهمش شد
بی علی اکبر و عمو عباس
سیلیِ آبدار سهمش شد
روی بالِ فرشته می خوابید
یک بغل سنگوخار سهمش شد
در بیابان و نیمه های شبش
دلهره، اضطرار سهمش شد
تا که آورد اسم بابا را
مُشت ها بی شمار سهمش شد
از لگدهای زجر پهلو درد
از سنان چشم تار سهمش شد
در هیاهوی کوچه و بازار
صحبت طعنه دار سهمش شد
دخترِ حرمله چه می خندید
تا از او گوشوار سهمش شد
ارثِ زهراست بر زمین خوردن
چادرِ پُر غبار سهمش شد
یک سه ساله کجا و مویِ سپید
پیریِ روزگار سهمش شد
.
.
.
آخرِ سر خرابه روشن شد
ماهِ نیزه سوار سهمش شد
بویِ نانِ تنور پیچید و
سوخته زلفِ یار سهمش شد
#علی_علی_بیگی
#حضرت_رقیه_شهادت
به زخم قلب همه عاشقان نمک زده اند
که نازدانه ی ارباب را کتک زده اند
یکی دو تاست مگر زخم های آبله اش
چه می شد این همه سنگین نبود سلسله اش
چه می شد این همه بازوی او کبود نبود
دلیل قدِّ خمش کوچه ی یهود نبود
چه می شد این همه از ناقه اش نمی افتاد
نه ... ضربه های سنان را نمی برد از یاد
در آسمان کبودش دگر ستاره نداشت
چه بود قصه؟ دگر گوش و گوشواره نداشت
خدا کند به زمین خورده ها نفس بدهند
عقیق سرخ پدر را دوباره پس بدهند
خدا کند که دگر سنگ بر جبین نخورد
سه ساله ی احدی بی هوا زمین نخورد
سزای دخترکی بی پناه، توهین نیست
و دست هیچکسی مثل زجر سنگین نیست
.
.
چقدر چشم به راهت شدم ... کجا بودی؟
خدا نکرده مگر زیر دست و پا بودی
چقدر وضع سرت نامرتب است پدر
هنوز روی لبت رد مرکب است پدر
#احسان_نرگسی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
گل بوتهام ولی پُرخارم کویریام
من استخوانشکستهی راه اسیریام
میگفتی یک زمان که الهی عروسیات
اما کنون بیا به تماشای پیریام
آیا هنوز ناز مرا میکِشی پدر؟!
با این لباس پاره مرا میپذیریام؟!
بر پیکرم هزار اثر از تازیانههاست
آیه به آیه مصحفِ جوشن کبیریام
بازی نمیدهند مرا کودکان شهر
من میدوم، پدر! تو میآیی بگیریام؟
تقصیر من نبود که رویم شده کبود
خصم آمد و نواخت به رویِ حریریام
با دستهای سنگی خود روی صورتم
آنقدر زد که لَق شده دندان شیریام
این پیکرِ کبود، کفن را جواب کرد
انگار من هم عازم فرشِ حصیریام
#حسین_قربانچه
.
#حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
هزار بوسه طلبکارم و بدهکاری
از این هزار به یک بوسه راضیام آری
چه شد که زُل زدهای و سخن نمیگویی
بناست سربهسر طفل خویش بگذاری؟
چه با حواس تو کردهست دستوخنجر شمر
چه شد که دختر خود را به جا نمیآری
مرا اگر چه تو حق داشتی که نشناسی
بماند آنچه شده ، من هم آخرین باری-
-که دیدمت لب تو خشک بود و رویت زرد
که گفته آب گذاری خضاب برداری؟
به پیش من که دلم در هوای مویت بود
روا نبود که گیسو به باد بسپاری
دلم گرفته و خوابم نمیبرد امشب
تو هم گرفته دلت که هنوز بیداری؟
مرا ببخش صدایم اگر که بالا رفت
که رفته گوش من از دست مردم آزاری
قرار بود که بی دخترت سفر نروی
هنوز نیز به عهد خودت وفاداری؟
✅محمدعلی کُردی - ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#پنجم_صفر
.
.
#مجلس_یزید
ابلیسزاده! بر لبِ وجهِ خدا نزن
بر جایجایِ بوسهی خیرالنّسا نزن
لایعقلِ گُسیختهافسار! ای خبیث!
با چوب خیزران به رُخِ شاهِ ما نزن
خاموش شو به زخم ِ دل ما نمک مپاش
حرف گزافه از دهنت ، بیحیا نزن
ته ماندهی شراب را روی خود ، بریز
سر تا به پا نجس! به برِ طشت ، پا نزن
این غیرت خداست که میسوزد از درون
طعنه به حالِ مضطرِ این بچّهها نزن
✅ محمد علی نوری✍
#مصایب_کوفه_و_شام
#کاروان_اسرا
.