eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای فروغــــت چلچـــــراغ محفلــــم یک اربعیـــــن دولــــت وصــــل تو را مـن مایلـــــم یک اربعیــــن ای گل صد برگ زهـــرا از شقایق‌ها بپــــرس داغ هجــــرانت چـــه کـرده با دلـــــم یک اربعیــــن خرمــن صبـــر مــرا آتـــش نـــزد هر چنــــد ریخـــت شعله‌ی غم‌ها شرر بر حاصلــم یک اربعیـــن از جدایی‌ها مجــــال شکـــوه کــی پیدا کنـــــم مـــن که با یاد تـــــو از خود غافلـــم یک اربعیـــن از مدینــــه تا مدینـــــه می روم پرچـــم بــه دوش خطبه‌خوان عشـــق در هر منزلــم یک اربعیــــن موج طوفــــــان بلا کــــرده است برگــــــــردان مــرا در دل دریــــــــا و دور از ســـاحـــــلم یک اربعیــــــن از همـــــان روزی که یک دامــــن گُلـــــــم بر باد رفت آتـــــش افتاده است بر آب و گِلــــــم یک اربعیـــــن محو شد رنگ تبســـــم از لبــــم در این سفـــــــر سفره‌ی غم‌های عالم شد دلم یک اربعیــــــن نذر رگ‌های گلـــــویــــت بوسه‌ها دارم ز شوق ور نه هرگـــــز حل نمی‌شد مشکلــم یک اربعیــــن ای ســرت خورشیــــد روشن، نیزه داران شاهدنـــد با خیـــــالـــت در طـــواف کامـــلــــــم یک اربعیــــــن اربعین حسینی (ع) روضه
بيش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو از كربلا تا شام آمد خواهر ِتو هم هِجر ِ تو هرگز نميشد باور ِ من هم هِجر ِ من هرگز نميشد باور ِ تو بي پاسبان ماندن به كوفه حق ِ من بود وقتي نَه اكبر بود نَه آب آور ِ تو گه از سر ِ دروازه اي، گه از درختي از هركجا ميگشت آويزان سر ِ تو در بَزمِشان خيي غرورم را شكستند خيلي جسارت شد به من در مَحضَر ِ تو تو گريه ميكردي براي معجر ِ من من گريه ميكردم براي حنجر ِ تو حق ِ لب و دندانِ تو كِي خيزران بود؟! بوسيده لبهاي تورا پيغمبر ِ تو ديدم به چشم خود كه وقتي چوب ميزد در دستِ آن ملعون بود انگشتر ِ تو گودال و دير ِ راهب و كُنج ِ تنور و... با تو كجاها كه نيامد مادر ِ تو شاعر : امیر فرجی اربعین حسینی (ع) روضه
سَرو رفتم از کنارت؛ قدکمان برگشته‌ام سبز از باغت سفر کردم؛ خزان برگشته‌ام راهِ پروازم به دستِ ریسمانی بسته شد با پَرِ زخمی به بامِ آسمان برگشته‌ام نیمه‌ام را نیم‌روزِ داغِ عاشورا گرفت ای تمام جانم؛! اکنون نیمه‌جان برگشته‌ام زیر جِلدِ جامه‌ی زخمم کتابِ مقتل است گوش کن؛ هم روضه‌ام هم روضه‌خوان برگشته‌ام بر تنم با کعب‌ِ نی‌ها مُهرِ داغت را زدند بی‌نشان رفتم از اینجا بانشان برگشته‌ام از کنارِ نخل‌هایی که پدر با اشک کاشت از دیارِ نذری خرما و نان برگشته‌ام داغدارِ قاری قرآنم و بزم شراب از کنارِ تشت و چوبِ خیزران برگشته‌ام ای غیورِ رفته زیر خاک، گوشت را بگیر ! از میان مجلس نامحرمان برگشته‌ام رضا قاسمی اربعین حسینی (ع) روضه
کاروان را در بهار بی خزان آورده ام عشق را در سرزمین تشنگان آورده ام اشک های من گواهی می دهد ای تشنه لب بر لبان خشک تو آب روان آورده ام تا که بر دشمن بتازم در زمین کربلا تیر آهی داشتم ، قد کمان آورده ام بعد سختی ها که در شام بلا ما دیده ایم داغداران را درین دارالامان آورده ام تا دوباره بوی سیب سرخ آید بر مشام لاله ها چیدم ز اشک و ارغوان آورده ام با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان طایران خسته را در آشیان آورده ام در اسارت رفته بودم از اسارت آمدم آمدم با خویش چشم خون فشان آورده ام تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد کودکان را همچو گل در بوستان آورده ام کاروان دار تمام داغدارانت منم در کنار تربتت این کاروان آورده ام تا پدر از ماجرای کنج ویران بشنود قصه ها از دختر شیرین زبان آورده ام با زنان داغدار و کودکان خون جگر سینه ای لبریز از آه و فغان آورده ام این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان خسته دل نزد امام مهربان آورده ام ظاهرا" بودم اسیر اما به روی دوش خود پرچمی پیروزمند و جاودان آورده ام «یاسر» از اشکی که دارد می درخشد چون قمر رو به سمت آسمان بی کران آورده ام ** محمود تاری «یاسر» اربعین حسینی (ع) روضه
خیز ازجا لحظه ای چشم پر آبم راببین سیل اشکم رانگر حال خرابم راببین ای که ازفرط عطش دیدی فلک رانیلگون حال چشمی واکن وچشم پرآبم راببین من نمی گویم نظر کن برتن نیلی من این قد خم گشته وقلب کبابم راببین برنثار تربت تو ای گل پرپر شده کن نظر برچشم من جام گلابم راببین گرچه درهجران روی توصبوری کرده ام بهر وصل تو دل بی صبرو تابم راببین من که دیدم زخم های بی شماری برتنت تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم راببین چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت از سر نیزه سر ازخون خضابم راببین غیر یک آیه که درشام بلا جا مانده است آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین شام رامن پایگاه انقلابت کرده ام درکنارت شاهدان انقلابم را ببین ازفراقت نبض جانم زود می افتد ز کار شوق وصل والتهاب واضطرابم راببین ای «وفایی» گریه کردی درغم من صبر کن درقیامت جلوۀ یوم الحسابم راببین حاج سید هاشم وفایی اربعین حسینی (ع) روضه
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست که روی دختر خود را ندیده ام بابا از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون میان مردم شهرت دویده ام بابا ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا دلم هوای تو و یاد محسنم کرده مرا ببر به کنارت بریده ام بابا شاعر : حسن لطفی پیامبر اکرم (ص) روضه از هرچه و هرکه غیر تو سیر شدیم در خدمت بارگاه تو پیر شدیم تا حال «نمک گیر» تو‌ بودیم، امّا با چای عراقی‌ات «شکر گیر» شدیم هرچند زلال و ساده اینجا آمد افتاده شبیه جاده اینجا آمد در محضر حق، سواره محشور شود هر کس دو قدم پیاده اینجا آمد حجت‌الاسلام @ خیز ازجا لحظه ای چشم پر آبم راببین سیل اشکم رانگر حال خرابم راببین ای که ازفرط عطش دیدی فلک رانیلگون حال چشمی واکن وچشم پرآبم راببین من نمی گویم نظر کن برتن نیلی من این قد خم گشته وقلب کبابم راببین برنثار تربت تو ای گل پرپر شده کن نظر برچشم من جام گلابم راببین گرچه درهجران روی توصبوری کرده ام بهر وصل تو دل بی صبرو تابم راببین من که دیدم زخم های بی شماری برتنت تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم راببین چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت از سر نیزه سر ازخون خضابم راببین غیر یک آیه که درشام بلا جا مانده است آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین شام رامن پایگاه انقلابت کرده ام درکنارت شاهدان انقلابم را ببین ازفراقت نبض جانم زود می افتد ز کار شوق وصل والتهاب واضطرابم راببین ای «وفایی» گریه کردی درغم من صبر کن درقیامت جلوۀ یوم الحسابم راببین حاج سید هاشم وفایی اربعین حسینی (ع) روضه 🔹یا حبیبی یا حسین🔹 جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته آسمان‌ها را در این ایوان، مجاور ساخته از قدم‌هایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟ کاین‌چنین از عالم و آدم، مسافر ساخته نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته آن که می‌خوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین» هر نگاهش، یک حبیب‌بن‌مظاهر ساخته هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته.. کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از، فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته کاش می‌دید، آن که رگ‌های گلویش را برید، خون جوشانش، چه دل‌ها را که طاهر ساخته آه! دیدن‌ها چه کرده با دل زینب؟ اگر این شنیدن‌ها، تو را آشفته‌خاطر ساخته.. گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم من به خاک غمت امروز معطر گشتم من چهل روز فقط همسفر شمر شدم من چهل روز فقط همقدم سر گشتم هر کجا صحبت آزار شد و کعب نی ای سپر دخترکان تو برادر گشتم چشم عباس به دور، آه نمی دیدی کاش من چهل روز پی چادر و معجر گشتم چشم واکن که ببینی قد زینب تا شد خیز از جا و ببین هم قد مادر گشتم نظر لطف خدا بود عزیز الزهرا سایه ات بر سر ما بود عزیز الزهرا هر کجا از نوک نیزه سر تو خورد زمین پا به پای سر تو خواهر تو خورد زمین دست بسته چقدَر سخت زمین می خوردیم از روی ناقه اخا، دختر تو خورد زمین نیزه ها در کف کفّار چه مستی می کرد هی تکان خورد و سر اصغر تو خورد زمین شام شد مثل مدینه، به غمم خندیدند پیش زینب، سر آب آور تو خورد زمین ما که از کوچه به جز غم نکشیدیم حسین وسط کوچه، چه بد مادر تو خورد زمین قصّه ی غربت مولا چقدَر غم دارد روضه ی چادر زهرا چقَدَر غم دارد یادمان هست همینجا کفنت را بردند گرگ ها، یوسف من پیرهنت را بردند یادمان هست همینجا به زمین افتادی نیزه ها تا لب گودال تنت را بردند سنگ هاشان به لب قاری قرآن می خورد رمقِ مانده ی ناله زدنت را بردند یادمان هست که گودال قیامت شده بود با سرِ تیغ، عقیق یمنت را بردند ناگهان بر نوک نیزه سر تو بالا رفت ده نفر زیر سم اسب تنت را بردند دختر فاطمه شد قافله سالار، حسین رفتی و زینب تو رفت به بازار حسین غمی بزرگ در دلم، مرا عذاب می‌دهد تورا صدا که می‌زنم؛ سنان جواب می‌دهد برای بار اوّل است، خودم سوار می‌شوم کار رسیده تا کجا! فضّه، رکاب می‌دهد مقابل نگاه یک سپاه، می‌خورم زمین همین‌که شمر ناقه‌ی مرا شتاب می‌دهد نداشت فایده قسم به کوفیان؛ تو سوختی نشسته دخترت، قسم به آفتاب می‌دهد شیر درست می‌شود؛ گریه بلند می‌شود همین‌که برلب خودش، رباب آب می‌دهد
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت از شب آخر دیدار چهل روز گذشت از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را من شدم قافله سالار چهل روز گذشت از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت از شب شام غریبان که زمین می افتاد پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت من شدم بی کس و بی یار چهل روز گذشت از غروبی که دو تا دخترکانت مردند پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان دور از چشم علمدار چهل روز گذشت از جسارت به من و هلهله ی نامردان وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت از قد خم شده و موی سپیدم پیداست چه بر این سینه ی خونبار چهل روز گذشت من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم باورم نیست که این بار چهل روز گذشت تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت محمود مربوبی اربعین حسینی (ع) روضه
رفتی و من اسیر غم ها شدم رفتی و من تنهای تنها شدم رفتی و زینبت رو جا گذاشتی میون درد و غصه ها گذاشتی قرامون چی بود داداش خوبم حرفی بزن مقلب القلوب ام حرفی بزن ورنه به هم میریزم تربتتو روی سرم میریزم چرا نبردی منو با خود حسین خدای تو نخواسته لابد حسین خدا میخواسته خواهرت بمونه کنار نیزه ی سرت بمونه حکمتی بوده من به غم بشینم حکمتی داشته داغتو ببینم ببینمت به زیر نعل تازه ببینمت سواره روی نیزه نگو که گریه نکنم نمیشه پاره تن بی کفنم نمیشه غروب آخری که گریه کردم نگفته بودمت که برمیگردم !؟ پاشو ببین که زینبت - خمیده - یه بار دیگه به کربلا رسیده بعد تو غارت حرم شروع شد سپس اسارت حرم شروع شد پرده ی عصمت و حیا دریدند به ضرب و زور چادرمو کشیدند بعد تو دست زینبت رو بستند دوباره قلب مادرو شکستند بعد تو این قافله اواره شد گوش تمام بچه ها پاره شد بعد تو من اسیر خولی شدم اسیر سرباز جهولی شدم روانه ی کوفه شدم پس از تو به صورتم لطمه زدم پس از تو چه طعنه هایی که شنیدم حسین بر در دروازه رسیدم حسین درد و غم کرببلا یک طرف مصیبت شام بلا یک طرف مست هوس دور و برم میرقصید ابن انس دور و برم میرقصید دشمن هرزه ی تو بازی میکرد با سر و نیزه ی تو بازی میکرد حرمله حرف بد میزد ، شنیدی؟؟ به دختر تو حد میزد ، ندیدی؟؟ بگذرم از قوم یهودی نگم از رخ زخمی و کبودی نگم بگذرم از بزم شراب یزید بگذرم از حال خراب یزید نگویم از قلبم کبابم چه شد نگویم از حرف کنیزی که شد یه روزم اندازه ی سالی گذشت اگه بدونی به چه حالی گذشت شب شد و من موندم و جا نمازم!! باید که با غصه و غم بسازم چاره ی دیگه ای جز این نداشتم دخترتو خرابه جا گذاشتم گرسنگی کشید و جون به لب شد شام بلا رسید و جون به لب شد با دست زخمی طبق و نشون داد لب به لبت گذاشت و دیگه جون داد خونابه ی پرش یادم نرفته بوسه ی آخرش یادم نرفته خلاصه اینکه خواهرت بریده خواهر زار و مضطرت بریده خلاصه اینکه کوه داغ و دردم ببین چطور مدینه برمیگردم شاعر : علیرضا خاکساری اربعین حسینی (ع) روضه
آمدم از سفر و جز غمم احوال نبود این چهل روز کم از غصه ی چل سال نبود با سرت بودم و فکر بدن ات می کُشتم کاش آنروز نمی دیدم و پامال نبود دم دروازه ی ساعات عجب بزمی بود کاشکی دور و برم اینهمه جنجال نبود پیر شد زینبت از بس به سرت سنگ زدند ورنه این خواهرت آنقدر کهنسال نبود چوب را زد به لبت یاد لبت افتادم هیچ کس فکر من و گریه اطفال نبود خیره شد سمت سکینه ، نفس ام بند آمد این یکی فکر بدی داشت....نه خلخال نبود.. خسته ات می کنم اما ز سفر برگشتم چه بگویم خبر از زینب و اجلال نبود جای شکر است که برگشتم و دیدم امروز بدن کوفته ات گوشه گودال نبود شاعر : مهدی صفی یاری اربعین حسینی (ع) روضه
آنكس كه مارا نورُ كُم واحد نوشته آب و گِل ِ مارا ز يكديگر سرشته از روز ِ اول تا كنون كس در بهشته اُنس ِ من و تو پا نزد حتي فرشته... تو ماندي و من رفتم و اي داد بيداد خواهر شدن آخر چه كاري دست من داد اين خواهري كه بار ِ غم دارد ميارد با خواهر ِ چل روز ِ پيشَت فرق دارد گريان به روي قبر تو سر ميگذارد پيراهنت را رويِ سينه ميفشارد از اين سفر اين است دستاوردِ زينب پاشو برايِ تو كفن آورده زينب از كربلا رفتم رسيدم كربلا باز پُر شد مشام من ز عطر ِ نينوا باز با خطبه هايم زنده شد دين ِ خدا باز پيروزمند از شام برگشتم كه تا باز... ...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر اينجا بمانم پيش تو تا صبح محشر اينجا همان جايي ست كه دلبر كُشي شد با داغ ِ اسماعيل ها هاجر كُشي شد در ساحل ِ يك روز آب آور كُشي شد بر رويِ دستان حسين اصغر كُشي شد اكبر همين جا پيكرش شد ارباً اربا قاسم همين جا سينه اش شد مثل زهرا اينجا تن پاكت ميان خون وضو كرد شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد خنجر نبُرّيد و لعين كاري مگو كرد لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد بالاي تل ِ زينبيه خواهر افتاد آنان كه باباي تورا تكفير كردند در چند ساعت خواهرت را پير كردند جسم تورا آماج صدها تير كردند مركب سواران پيكرت را زير كردند ميتاختند و خاك مقتل گرم ميشد با سُمِّ مركب استخوانت نرم ميشد زخمي به بازوي تو خورد و ديد خواهر سنگي به ابروي تو خورد و ديد خواهر نيزه ز پهلوي تو خورد و ديد خواهر پنجه به گيسوي تو خورد و ديد خواهر قاتل تمام هِمَتَش را ميگُمارد عمامه ات را از سر ِ تو در بيارد تو روي نيزه رفتي و من روي محمل دنبال ميكردم تورا منزل به منزل در بين آواز و هياهوي اراذل قرآن تلاوت كردي و بُردي ز من دل هربار چشمم خيره ميشد در دهانت سرنيزه را ميديدم از پشت زبانت از بال جبرائيل شهپر را گرفتند اسباب معراج كبوتر را گرفتند از ما تقاص ِ بدر و خيبر را گرفتند هر كار كردم باز معجر را گرفتند بي روسري بودم ولي با آستينم گفتنم كه ناموس اميرالمؤمنينم بي تو ميان كوچه و بازار رفتم با محمل ِ بي پرده در انظار رفتم بي مقنعه تا گَرده يِ اشرار رفتم با دستهاي بسته تا دربار رفتم يادم نرفته ازدحام مردها را بي قيديِ دستان آن ولگردها را تا رأس سقاي حرم را مثل قرآن بر نيزه ميبستند در پيش اسيران در كوچه هاي شام ميشد راه بندان آتش شراره ميزد از جان يتيمان چشم سكينه تا عمو را رويِ ني ديد رأس ابوفاضل به رويِ نيزه چرخيد از شام آوردم سلام دخترت را پيراهن و عمامه و انگشترت را بنگر شقايق هاي زرد و پرپرت را امداد كن با گوشه چشمي خواهرت را بايد از اينجا خسته برگردم مدينه با يك دل بشكسته برگردم مدينه شاعر : حسین قربانچه اربعین حسینی (ع) روضه
ز جا برخیز و وا کن چشم در چشم تر زینب ببین ای خفته ی آرام، حال مضطر زینب نبودم پای رفتن، حال با سر آمدم پیشت چرا تنها رها کردی مرا ای لشکر زینب کنار قتلگاهت ماند جان زینب و رفتم به جسم بی رمق تا شام ای همسنگر زینب اگر برخیزی از جا خواهرت را نیز نشناسی! نمیپرسی برادر جان چه آمد بر سر زینب؟! شکایت میکنم پیش تو از باد مصیب ها که پیش آسمان افکند از رخ معجر زینب ذبیح من چه نزدیک است آن روزی که می بُرّد ستیغ بغض های در گلویم حنجر زینب به یادت هست؟! مادر شانه می افتاد از دستش شکسته مثل دست فاطمه، بال و پر زینب تمام کودکان را یک به یک زیر پَرم بُردم بنفشه زار شد از ظلم دشمن، پیکر زینب سرت بر نیزه بود و چوب محمل حائل ما شد شکست آن چوب را از فرط دلتنگی، سر زینب به پایت قطره قطره خون زینب ریخت مولایم! که این درسی است از ایثار های مادر زینب سرت قرآن که میخوانْد از سرِ من هوش پر میزد چه میکردی! تو با قرآن خود ای باور زینب لب تو چوب میخورد و دل زینب ترک میخورد به لب آمد ز دست چوب، جان مضطر زینب برایت حرف ها دارم که بیم گفتنم باشد گذشته خاطراتی جان گداز از منظر زینب به ماهِ کربلا سوگند در شام بلا مُردم گذشت از تیر های چشم مردم، معبر زینب سکینه مضطرب شد از جسارت های بی پروا نگاه غیرت اللهی تو شد یاور زینب رقیه از حضور اربعین جاماند و با خِجْلت به جای او زیارت میکند چشم تر زینب سید روح الله موید اربعین حسینی (ع) روضه
دوباره کرب وبلا ،حال درهمی دارد فضای غرق غم و،دشت مبهمی دارد ببین که سیّدسجّاد ،با دلی خونین کنار قبر پدر ،حال درهمی دارد رسیده قافله ی غم، به دشت کرب وبلا زاشک ،هر گُل این باغ ،شبنمی دارد هنوز آب فرات از حسین شرمنده است فرات زان لب خشکیده ،زمزمی دارد بیا به بزم عزایی که زینبش دارد که باحسین عزیز خود عالمی دارد سکینه قبر پدر را گرفته در آغوش برای درد دل خویش همدمی دارد رباب قبر علی را ندیده است هنوز نشسته گوشه ای وماتم وغمی دارد خدا گواست که زهرا سیاه پوشیده کنار زینب خود، بزم ماتمی دارد عنان گریه «وفایی» دراختیارش نیست برای درد دلش ،فرصت کمی دارد حاج سید هاشم وفایی اربعین حسینی (ع) روضه