#حضرت_زهرا_س_مدح
بر جهانِ تشنه باران است نام فاطمه
لهجهی محزون قرآن است نام فاطمه
خطبههایش کرده جانِ بیتها را شعلهور
در سکوت شهر، طوفان است نام فاطمه
هر کجا که یادِ مظلومیّت مولا شود
سوی آن مجلس شتابان است نام فاطمه
با وجود اینکه نورش کرده روشن روز را
چون شب قدر است و پنهان است نام فاطمه
رمز پیروزیست در گرداب اشک و خاک و خون
ذکر سربند شهیدان است نام فاطمه
هر کجا دیدی مَلَک در حال رفت و آمد است
در دل آن خانه مهمان است نام فاطمه
رو بگردان از افاضات طبیبِ مدّعی
ای پریشانحال! درمان است نام فاطمه
#اعظم_سعادتمند
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
ای آسمان پیشانیات، ای ابر ای کوه
سجادۀ تو دشتهای بیکرانه
دارند در دستانِ هنگامِ قنوتت
گنجشکهای بیشماری آشیانه
تسبیح میگویی تمام طول شب را
با اشکهایت دانه دانه دانه دانه
فرزند زمزم! کیستی، اهل کجایی؟
در چشمهایت داری از کوثر نشانه
فریاد عاشوراست موج پرچمی که
وادی به وادی میبری بر روی شانه
وقتی که در حال مرور کربلایی
عالم سراسر میشود پروانهخانه
این بیت آخر با خودش دارد درودی
بر مادرت، آن شهربانوی زمانه
#اعظم_سعادتمند
#حضرت_ام_المومنین_خدیجه_س_مدح
به درد سوختن از عشق، مبتلاست خدیجه
چراغ خانهی پیغمبر خداست خدیجه
غمی خریده که آن را به عالمی نفروشد
به رمز و راز تجارت چه آشناست خدیجه
به شوق دیدن آیات چشمهای محمد
به دست، بقچهی نان، راهی حراست خدیجه
چنان به یاری نور ایستاده است که گویا
نماز ِصبحدمی، تا ابد به پاست خدیجه
در این زمانه که شب، تهمت جنون زده بر ماه
تمامآینه، با ماه همصداست خدیجه
هبوط کرده که بر خاکِ سجدهگاه، شود اشک
اگر ستارهای از آسمان جداست خدیجه
و شاهد است بلندای پاکدامنی او
فرود آمده از عرش کبریاست خدیجه
به کویاش آمدهاند از بهشت، ساره و مریم
چه غم میان قبیله در انزواست خدیجه
اگر مرور کنی سرگذشت جود و سخا را
در ابتداست خدیجه، در انتهاست خدیجه
بهار میرسد از بارش مداوم نامش
که عاشقانهترین شعر ابرهاست خدیجه
#اعظم_سعادتمند
#امام_علی علیهالسلام
#غزل
🔹سعادتمند🔹
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
و ایمان دارم ای مهرت قیامتها به پا کرده
گنهکارانِ چون من عاشقت را زود میبخشند
پر از حس غریب روزهای آخر سالَم
پر از دودی که برمیخیزد از خاکستر اسفند
دلم امشب شبیه کوچههای تا حرم تنگ است
دلم در حسرت ایوان دلباز شما تا چند؟
و غمگینم به قدر شانۀ سنگین گاریها
که ساکم را به سختی تا خیابان تو آوردند
و مسکینم به قدر آن گدایانی که در غربت...
فقط امّید دارم از تو ای شاه نجف لبخند
نشستم گوشۀ صحنت برایت شعر میخوانم
اگر این لحظهها حس میکنم هستم سعادتمند
#اعظم_سعادتمند
#امیرالمومنین_ع_مدح
#امیرالمومنین_ع_مدح_و_مناجات
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
و ایمان دارم ای مهرت قیامتها به پا کرده
گنهکارانِ چون من عاشقت را زود میبخشند
پر از حس غریب روزهای آخر سالَم
پر از دودی که برمیخیزد از خاکستر اسفند
دلم امشب شبیه کوچههای تا حرم تنگ است
دلم در حسرت ایوان دلباز شما تا چند؟
و غمگینم به قدر شانۀ سنگین گاریها
که ساکم را به سختی تا خیابان تو آوردند
و مسکینم به قدر آن گدایانی که در غربت...
فقط امّید دارم از تو ای شاه نجف لبخند
نشستم گوشۀ صحنت برایت شعر میخوانم
اگر این لحظهها حس میکنم هستم سعادتمند
#اعظم_سعادتمند
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا؛ دیگر نداری خانه در این شهر
یادم می آید تا کجاها کیسه ای نان را
می بُرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقل اند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره، گشتم کوچه ها را یک به یک اما نیست
جز "طوعه" هرگز قامتی مردانه در این شهر
هرکس که روزی نامه ی یاری، برایت داد
شد نیزه دار لشکر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما
کُشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
#اعظم_سعادتمند
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
شبی دلم به هوای زیارت آمده است
مگر قرار بگیرد در آستانهٔ او...
از او بپرس به عقلم نمیرسد اصلاً
که چیست فلسفهٔ عشق بیکرانهٔ او
خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد
گذاشتهست سرش را فقط به شانهٔ او
گذشتهها نگذشتهست باقی است هنوز
زبانه میکشد آتش از آشیانهٔ او
بگو چگونه از این شهر صبح صادق رفت
بگو برای من از رفتن شبانهٔ او
نه از غم است که من گریه میکنم امشب
فقط به خاطر لبخند صادقانهٔ او...
#اعظم_سعادتمند
#امام_باقر_علیه_السلام
#غزل
آنکه با جهل زمین، پنجه درافکند تویی
بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی
باغبانی که علیرغم ستمهای خزان
سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی..
رشتۀ مهر که دلهای حقیقتجو را
تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی
ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز
راوی آنچه در این غم بنویسند تویی
هرکجا نامی از آن قافله آید به میان
زخمی دشت بلا! بارشِ یکبند تویی
نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی
که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی
#اعظم_سعادتمند
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر...
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقلاند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره، گشتم کوچهها را یک یک اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر
هرکس که روزی نامهٔ یاری برایت داد
شد نیزهدار لشکر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
#اعظم_سعادتمند
#امام_حسین علیهالسلام
#آغاز_محرم
#غزل
🔹مهربانترین غم🔹
ای فصل لالههای معظًم خوش آمدی
شهر همیشه سرخ محرم خوش آمدی
در چشمهای تشنۀ با شب عجین من
سیل شدید، آتش نمنم خوش آمدی
در جان زخمخوردهام از جور روزگار
ای مهربانترین غم عالم خوش آمدی
ای از حجاز آمده تا دشت کربلا
اشک فرات،گریۀ زمزم خوش آمدی..
ای ابر بیامان، قدمت روی چشم ما
طومار نوحههای دمادم خوش آمدی
ای کاروان که یاد تو و داغهای تو
بر هر مصیبتی شده مرهم، خوش آمدی
بر پرچم حسینیه زهرا نوشته است
«به مجلس عزای حسینم خوش آمدی»
#اعظم_سعادتمند
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹دریای احمر🔹
شهری که دعوت کرده بود از آفتاب ای مرد
وقت وفای عهد، خود را زد به خواب ای مرد
افسوس متن و خط و مُهر نامههاشان را
انکارها کردند روز انتخاب ای مرد..
وقتی که سر چرخاندی، از جمعیت مسجد
دیدی فقط تنهاییات را در رکاب ای مرد
دادند با شمشیر و سنگ و دشنه و دشنام
آیینههای اعتمادت را جواب ای مرد
آبی طلب کردی ولی دریای احمر شد
در دل چه سرّی داشت آن دم ظرف آب، ای مرد
آوارگیهایت به خاطر ماند و باقی نیست
از کوفۀ آن عصر، جز قصری خراب، ای مرد
خون گریه کردی غربت او را شجاعانه
وقت شهادت، ای سفیر آفتاب، ای مرد
#اعظم_سعادتمند
#نماز_ظهر_عاشورا
#سعید_بن_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹درس عاشقی🔹
تیر میآمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید
گفت درس عاشقی را اینچنین با ما سعید..
سینهاش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود
در دلش دردی بهجز تنهایی مولا، سعید
تا نماز عشق در میدان خون برپا شود
داد جانش را هزاران بار بیپروا سعید
بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان
با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید
در جواب این وفاداری امامش مژده داد:
پیش روی من تویی در جنتالاعلی سعید!
#اعظم_سعادتمند