eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار اسلام در مصیبت تو می شود یتیم دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان از امت تو آنچه نمی رفت انتظار هرچند از تو غیر محبت ندیده بود اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار گر می گرفت آتش کینه به خانه و می رفت سمت پهلوی گل دست های خار آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد انداخت دور گردن مولا طناب دار در بین کوچه باز همان دست آمد و دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار
ای مهربان نبی که تو را زهر داده است دستش شکسته باد که قلب تو را شکست بر سینه‌ات حسین تو بود آخرین نفس اما به روی سینه‌ی او قاتلش نشست…
خوشبخت آن کسی که دارد محبتش را بدبخت آن کسی که رد کرد دعوتش را میخواست تا بفهمیم خورشید واقعی کیست مبداء برایمان کرد تاریخ هجرتش را جز پنج سال مولا دیگر ندید دنیا حسرت به دل نشستیم طرز حکومتش را گفتند او یتیم است در خاک ها مقیم است در فتح مکه دیدند آن قوم شوکتش را زهر زن یهودی یا مادر سعودی رحلت چرا بخوانیم روز شهادتش را روز عروج خورشید گفتند وا محمد یک روز بعد دادند مزد رسالتش را در صحنه ی قیامت وقتی که خلق جمعند ما ترس خویش داریم او ترس امتش را
گشته مدینه غرق عزا وامحمدا ماتم گرفته ارض و سما وامحمدا گویید روی ماذنه (حیّ علی العزا) رفت از جهان رسول خدا وامحمدا روز یتیمی همه امت است ، پس ناله زنید یاابتا وامحمدا مولا زند به سینه و زهرا زند به سر جبریل گشته نوحه سرا وامحمدا مانده سه روز پیکر پاکش روی زمین دفنش نکرده اند چرا وامحمدا ماه صفر تمام شد اما شروع شد اندوه اهلبیت شما وامحمدا دردا که جای گل همه با هیزم آمدند بر آستان شیر خدا وامحمدا دردا که جای تعزیت و عرضِ تسلیت سیلی زدند فاطمه را وامحمدا دستی که بوسگاه نبی بود بد شکست این طور اجر او شد ادا وامحمدا آن زن که زهر داد نبی را پس از نبی خون کرد قلب آل عبا وامحمدا ملعونه پیش قبر نبی بر تن حسن هفتاد تیر زد زجفا وامحمدا هفتاد زخم جسم غریب مدینه خورد اما غریب کرببلا ؟ وامحمدا بیش از هزار و نهصد و پنجاه زخم داشت از تیر و تیغ و سنگ و عصا وامحمدا زینب به گریه گفت که یاایهاالرسول یک دم به قتلگاه بیا وامحمدا ( این کشته فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست)
چگونه نوحه کنیم این عزای سنگین را شهید گشت و  نفهمید امتش این را شهید گشت کسی که به دست عاطفه اش پناه داد فقیر و یتیم و مسکین را شهید گشت امامی که فیض رحمت او گرفته تا به ابد خلقت نخستین را چگونه پیرو قرآن شوند قومی که دهند نسبت هذیان کلام یاسین را مدینه شرم نکردی به پیش دختر او که رو به قبله کنی خاتم النبیین را عجب که داغ تسلا شود به داغ دگر کشد به خنده ی مرگ آن نگاه غمگین را از این سو آتش دل ، آن سو آتش خانه بگو که صبر نماید علی کدامین را علی که غسل تن سید البشر با اوست به دوش خویش کشیده است داغ تدفین را به روی سینه ی او گوشوار عرش افتاد بغل گرفت گل سرخ  ،  برگ نسرین را به گریه گفت حسینم کجا یزید کجا به گریه دید مگر آن غروب خونین را همان غروب که شمر آمد و سنان میرفت که پایمال کنند آن سلاله ی دین را همان غروب که قرآن ورق ورق میشد همان غروب که آتش زدند آیین را که دیده قاری قرآن میان بزم شراب به گریه دید سر و چوب و طشت زرین را
از غربت پیمبر، داور به گریه افتاد توحید روضه‌خوان شد، کوثر به گریه افتاد از داغ زهرِ آن دو ملعونه، جسم احمد‌‌‌_ می‌سوخت آن چنان که، بستر به گریه افتاد وقتی که بی حیا گفت: "إنّ الرَّجل، لَیَهجُر" جبریل ناله سر داد، منبر به گریه افتاد هم دختر نبی بود، هم مادر پیمبر بدجور مادرانه، دختر به گریه افتاد یاد "حُسینُ مِنّی..." با جدّ خویش می‌سوخت آمد حسین، نزدِ دلبر به گریه افتاد تا حکم صبر را داد احمد به مرتضایش خیره به همسرش شد، حیدر به گریه افتاد در بین کوچه کشتند، آقای ما حسن را از بعد آن دوشنبه، مضطر به گریه افتاد رفت و ندید احمد، زهرا میان آتش_ آن قدر ناله سر داد، تا" در" به گریه افتاد بعد از هجوم دشمن، تا دید میخ در را از غربت امیرش، قنبر به گریه افتاد روز دهم شد و شمر آمد میان مقتل آن قدر ضربه زد که خنجر به گریه افتاد با قد خم رسید و در بین قتلگه دید_ فرزند بی سرش را، مادر به گریه افتاد جوری در آن هیاهو فریاد زد: "بُنیّ..." تا صبح روز محشر، نوکر به گریه افتاد
شهــر مدینـه صحنــۀ صحـرای محشراست بـــاور کنیـم عمـــر جهـــان رو بـه آخر است مـلـک خـــدای عــــزوجـل خیمـــۀ عـزاست کـی صـاحب عـزاست؟ خـداونـد اکبر است در بیــت وحــــی آمــده در مـی‌زنـــد اجـــل ایــن لحظــۀ یتیـمــی زهـــرای اطهــر است جــاری اسـت اشــک دیـدۀ شیــرخدا علی انگــار آب غســل نبـی اشـک حیــدر است عتـــرت غــــریـب گشتــه و قـرآن بـه زیــر پا دسـت امیـن وحــی خــداوند بـر سر است بـــاور کنیـد بــر جگـــر شیــــر حــــق علـی داغ نبـــی فقــط نــه کــه داغ بــــرادر است رکـن علـی شکسته و از بــس شده غریب از غصه گشته مثل همایی کـه بی‌پر است یـــارب بـــر او تـو فــاطمــه‌اش را نگـــــاه‌دار زهـــــرا بــــــرای شیــرخـدا رکن دیگر است مــــویی مبـــاد کـــم ز ســـر فـاطمه شــود کــو دست و تیغ و بازوی سردار خیبر است «میثــم» اگــــر رســول خــدا رفت از جهان نفس نبی به خلق امام است و رهبر است
پیچیده بوی غم  همه جا وامحمدا عرش خدا گرفته عزا  وامحمدا گریان دو چشم ارض و سما ، وامحمدا امشب شده است نوحه ی ما وامحمدا بر غربت پیمبرمان گریه می کنیم محض رضای مادرمان گریه می کنیم دنیا چه کرد با زحمات پیمبرش امشب میان عرش زَنَد حمزه بر سرش ای روزگار پست ...که می گشت باورش روزی شوند قاتل آقا دو همسرش مّردم ! رسول عالم و آدم شهید شد رحلت نکرد احمد خاتم ، شهید شد اصحاب ، پشت پا به حق آسان زدند ، آه چه زود دم ز دولت شیطان زدند آه آتش به جان عالم امکان زدند آه بر روح وحی ، تهمت هذیان زدند آه ای دیده بر محمد مظلوم گریه کن با چار کعبه زاده ی معصوم گریه کن دوران حق کشی ِ زمانه شروع شد دوران کفر خانه به خانه شروع شد توهین به صد دلیل و بهانه شروع شد دوران تلخ دفن شبانه ، شروع شد ای روزشان سیاه ، نبی شد شبانه دفن یک تن نگشت یار علی ، در زمان دفن مولای ما به سوگ برادر نشسته است جایش ببین که بر روی منبر نشسته است روباه جای شیر دلاور نشسته‌ است آتش به جان حضرت کوثر نشسته است امت ز یاد برده چه راحت غدیر را دادند زود اجر رسول و امیر را چیزی نمانده تا که شود یاس بی قرار قنفذ رسد به نان و نواهای بی شمار آتش گرفت میخ در از آه ذوالفقار آمد خزان فاطمه در اول بهار چیزی نمانده تا که بماند از او خیال گردد جوان خانه ی مولا قدش ، هلال چل بی حیای پست و لعین ، آه فاطمه بی حرمتی به صاحب دین ،آه فاطمه پهلو شکسته، زار و حزین ، آه فاطمه دو گوشواره ، روی زمین  آه فاطمه چیزی نمانده تا که زند ناله از جگر : فضه برس به داد دل مادر و پسر یا ایها الرسول شود حق تو ادا گاهی میان کوچه و گاهی به کربلا وای از غروب روز دهم ، وامحمدا شمشیر ،کهنه خنجر و سر نیزه و عصا آه از دمی که ناله زند زینب حزین : "ای مونس شکسته دلان حال ما ببین
آسمان بود و زمین تشنه‌ی بارانش بود قدرِ هجده نفَسش  فاطمه مهمانش بود به همه ، دستِ خداوند شرافت دادش شصت و سه سال به این خاک امانت دادش او شرافت به رسالت به نبوت‌ها داد او شرف را به تمامیِ عبادت‌ها داد هرکجا بود بلا سینه‌ی او طالب بود خیمه‌اش گوشه‌ای از شعب ابی طالب بود جز خدا غیر علی دید که همسایه نداشت مرتضی سایه‌ی او بود  اگر سایه نداشت آسمان فتنه  زمین فتنه  ولی می‌خوابید چه غمی داشت بجایش که علی می‌خوابید شصت و سه سال فقط برکت از او می‌بارید هرکجا بود  فقط رحمت از او می‌بارید جای هر زخم که می‌خورد تبسم می‌کرد رحمتش را همه جا  قسمتِ مردم می‌کرد چهره‌اش وقتِ تبسم ملکوتِ محض است تا که او هست علی نیز سکوت محض است گرچه دنیا متوسل به عبایش می‌شد دل او شاد فقط با نوه‌هایش می‌شد کارش این بود در آغوش حسن را گیرد عادتش بود به یک دوش حسن را گیرد تا به مسجد برود نور در آغوشش بود عشق می‌کرد حسینش که قلم‌دوشش بود پشت او با حَسنین اُنس گُل‌افشانی داشت موقع بازیشان سجده‌ی طولانی داشت سر او بر روی دامان علی بود فقط مرکب بازی طفلان علی بود فقط سالها برکت باران مدینه او بود مرکب بازی طفلان مدینه او بود گرچه در خانه فقط عطرِ سلامش می‌ریخت دست ملعونه شبی زهر به کامش می‌ریخت ناکسی شب زده  دشنامِ لَیَهجُر می‌گفت او نفَس داشت که از آتش و چادر می‌گفت روضه‌ها را همه می‌دید ولی لب می‌بست دور از فاطمه می‌گفت علی لب می‌بست آنقدر فتنه و غم دید که از پا اُفتاد بسترش را علی انداخت و زهرا اُفتاد تب و لرزی به بدن داشت خدا می‌داند با علی حرف کفن داشت خدا می‌داند غش که می‌کرد علی بر  جگر خود می‌زد او نفَس می‌زد و زهرا به سرِ خود می‌زد لحظه‌ی رفتن او بود ولی غمگین بود پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود عاقبت بر جگرِ فاطمه آتش اُفتاد حسن اُفتاد بر آن سینه حسینش اُفتاد پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود محتضر بود ولی بودنشان تسکین بود خواست برداردشان گفت که زهرا جان نه صبرکن صبر من و دوریِ این طفلان نه آه امروز بر این سینه حسین است ولی.‌‌.. وای از آنروز که تشنه است ولی باران نه وای از آن روز که بر سینه‌ی او می‌آید نانجیبی که حیا دارد از آن عطشان نه زینبت هست ولی ناله‌ی او کاری نیست که رهایش بکن ای شمر ولی عریان نه می‌بُرَد تیغ ولی زیر گلو را هرگز می‌بُرَد تیغ  ولی کُند شود آسان نه