eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. ماه پوشیده کفن در دل طوفان می رفت آه فرزند حسن داشت به میدان می رفت همه دیدند عمو در بغلش غش کرده چون به میدان بلا داشت دل و جان می رفت دانش آموخته ی مکتب ثارالله است بی زره در نفس سایه ی قرآن می رفت او که حتی نرسیده است دو پایش به رکاب در دل لشکر طاغوت رجز خوان می رفت مرگ از هرچه عسل در نظرش شیرین تر داشت با عشق ،به قربانی سلطان می رفت گرچه فرزند حسن بود ولی عشق حسین داشت آئینه ای از لولو و مرجان می رفت رقص شمشیر و رجز خوانی او بر دل کفر داغ می زد پی هم تا خط پایان می رفت عاقبت بوسه ی شمشیر به فرق سر او خبر آورد به مهمانی رحمان می رفت همه دیدند در آغوش عمو جان می داد ماه را حضرت خورشید به قربان می رفت
. عمه‌ها از حال رفتند از کفن پوشیدنش شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش نوجوانی با کفن دارد به مقتل می‌رود اشک هر بیننده‌ای جاری شود از دیدنش قدسیان پشت سرش دست دعا برداشتند عرشیان تکبیر می‌گویند از جنگیدنش تازه داماد است و رویش را همه بوسیده‌اند سنگ‌ها هستند حتی در صف بوسیدنش بی زره وقت هجوم سنگ‌ها جسمش چه شد؟ کار سختی نیست با این وضعیت فهمیدنش رفت جسم نیمه جانش زیر سم اسب‌ها سخت‌تر شد اینچنین در خاک و خون غلتیدنش کیست این کودک که می‌گویند مردان خدا غبطه باید خورد بر جام بلا نوشیدنش؟
. هر چه آمد به سر من به فدای سر تو به فدای سر گیسوی علی اصغر تو خم شدی تا که مرا تنگ در آغوش کشی قد کشیدم که دگر خم نشود پیکر تو نذر کردم همه دشت پر از من بشود تا ببینی شده‌ام مثل علی اکبر تو غیرتم کشت مرا تا که نبیند چشمم به تنش رخت اسارت بکند خواهر تو سینه‌ام تاب ندارد که عمو گریه کند حق بده پا بکشم روی زمین در بر تو ای عمو گریه مکن! آه مکش! اشک مریز هر چه آمد به سر من به فدای سر تو
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد آن سو عزادار عزایش مادرش بود آن گاه که بر پهلویش می خورد نیزه تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود بی شک میان جسم او راهی نمی یافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود با این همه سختی ، خدا را شکر در دشت تنها نبود و شاه بالای سرش بود
  آفتاب علی الدوام حسن سحر مسجد‌الحرام حسن ماه زیبای پشت بام حسن حسنی زاده‌ای به نام حسن ای حُسینی ترین سلام حسن مثل دریا به جزر و مد عباس بینِ اَبروت بوسه زد عباس گفت پیشت علی مدد عباس می‌روی و تمام قد عباس ایستاده به احترام حسن جلوه‌ی بی نظیرِ شیر جمل نوجوان دلیر شیر جمل روشنیِ ضمیر شیر جمل جگر شرزه شیر شیر جمل شد نصیبت همه مرام حسن جلوه ی نور پنج تن قاسم دومین نسخه‌ی حسن قاسم مردِ پیکار تن به تَن قاسم یَلِ بی باک و صف شکن قاسم ای قیامت شده قیام حسن تیغ تیز تو می‌کند غوغا شیوه‌ی رزمِ تو خود مولا رجزت مثل مجتبی زیبا ازرق شام و بچه هایش را می‌کُشی مُنتها به نام حسن چار شانه ؛ نه آبشاری تو استواری تو اقتداری تو نوه ی شاه ذوالفقاری تو صاحب تیغ آبداری تو ای علی اکبر نیام حسن مدد از نامت استغاثه ی ما دم زدن از تو ذکر خاصه ی ما رزم تو بخشی از شناسه ی ما وصف جنگیدنت حماسه ی ما رجزت حامل پیام حسن طاق محراب ؛ کنج ابرویت شانه کرده نسیم گیسویت رعد و برق است نعره‌ی هویت میمنه ؛ میسره ، ثناگویت یک تنه لشکر نظام حسن دفترت را بگو غزل اُفتاد شوکت و هیبت ازل اُفتاد در پِیِ جانِ تو اجل اُفتاد بر زمین شیشه‌ی عسل اُفتاد تَرَک اُفتاده بین جام حسن به روی خاک جا به جا شده‌ای هدف زخم سنگ ها شده‌ای زیر سم خُرد و نخ نما شده‌ای زیر پا مانده ، بیصدا شده‌ای قد کشیده شدی ؛ تمام حسن!
  آفتاب علی الدوام حسن سحر مسجد‌الحرام حسن ماه زیبای پشت بام حسن حسنی زاده‌ای به نام حسن ای حُسینی ترین سلام حسن مثل دریا به جزر و مد عباس بینِ اَبروت بوسه زد عباس گفت پیشت علی مدد عباس می‌روی و تمام قد عباس ایستاده به احترام حسن جلوه‌ی بی نظیرِ شیر جمل نوجوان دلیر شیر جمل روشنیِ ضمیر شیر جمل جگر شرزه شیر شیر جمل شد نصیبت همه مرام حسن جلوه ی نور پنج تن قاسم دومین نسخه‌ی حسن قاسم مردِ پیکار تن به تَن قاسم یَلِ بی باک و صف شکن قاسم ای قیامت شده قیام حسن تیغ تیز تو می‌کند غوغا شیوه‌ی رزمِ تو خود مولا رجزت مثل مجتبی زیبا ازرق شام و بچه هایش را می‌کُشی مُنتها به نام حسن چار شانه ؛ نه آبشاری تو استواری تو اقتداری تو نوه ی شاه ذوالفقاری تو صاحب تیغ آبداری تو ای علی اکبر نیام حسن مدد از نامت استغاثه ی ما دم زدن از تو ذکر خاصه ی ما رزم تو بخشی از شناسه ی ما وصف جنگیدنت حماسه ی ما رجزت حامل پیام حسن طاق محراب ؛ کنج ابرویت شانه کرده نسیم گیسویت رعد و برق است نعره‌ی هویت میمنه ؛ میسره ، ثناگویت یک تنه لشکر نظام حسن دفترت را بگو غزل اُفتاد شوکت و هیبت ازل اُفتاد در پِیِ جانِ تو اجل اُفتاد بر زمین شیشه‌ی عسل اُفتاد تَرَک اُفتاده بین جام حسن به روی خاک جا به جا شده‌ای هدف زخم سنگ ها شده‌ای زیر سم خُرد و نخ نما شده‌ای زیر پا مانده ، بیصدا شده‌ای قد کشیده شدی ؛ تمام حسن!
روی زَمین، زِ بَس که شُده جا به جا تَنَت! پاشیده شُد، به وُسعَتِ کرب و بلا تَنَت! بوی گُلاب می رِسَد، اَمّا تو نیستی! پَرپَر شُده، عزیزِ دِلِ من، کُجا تَنَت؟ بیرون کشیدم از وَسَطِ مَعرِکه، تو را دیدم که قِطعه قِطعه شُده زیرِ پا، تَنَت! هم سَطح با زَمین شُده ای، لاله ی حَسَن کوبیده شُد، به زیرِ سُمِ اَسبها تَنَت! بَندِ مَفاصِلت، چه شُد، از هم گُسیخته!؟ این نَعل های داغ، چه کَردَه ست با تَنَت!؟ از سینه ی شِکسته و پَهلوت روشن اَست خورده هِزار نِیزه، وَلی بی هَوا... تَنَت! این جِسم را رِساندنِ تا خِیمه مُشکِل اَست
کجا داماد دیدی عازم میدان خون باشد به روی کاکل و دستش حنابندان خون باشد چراغ ریسه اش از برق شمشیر عدو باشد عسل در کام داماد و شهادت آرزو باشد چه دامادی ، چه دامادی هوای بزم دارد ؟نه به قربانگاه راهی شد لباس رزم دارد ؟ نه رجز می‌خواند و در خیمه ماتم می‌شود بر پا صدای مجتبی از حلق قاسم می‌شود پیدا علیلان جمل با کینه اینجا سر در آوردند به بغض مجتبی شمشیر را بالاتر آوردند به زحمت لحظه‌ای از گرگ‌ها خود را رها کرده عمو را با دهان غرق در خونش صدا کرده از این یوسف در این میدان نمانده پیرهن حتی ندارد قدر بوسه جای سالم در بدن حتی چه تفسیری !چو تابوت پدر شد پیکرش پر تیر چه تعبیری!  پذیرای تنش شد نیزه و شمشیر شما ای کوفیان ! وحشتی ترین اقوام انسانید اگر جان در بدن دارد بر او مرکب نتازانید
تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده‌ی حسنم بیشتر زدند این ضربه‌ها تلافی بدر و حنین بود گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند از جنس شیشه بود مگر استخوان من دیدند خوب می‌شِکَنم بیشتر زدند می‌خواستند از نظر عمق زخم‌ها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند دیدند پا ز درد روی خاک می‌کِشم در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
زجای خیز یتیم برادرم قاسم مگر نمیشنوی ضجه‌ی حرم قاسم؟ همینکه جسم تو دیدم به زیر سم ستور گهی به سینه زدم گاه بر سرم قاسم تو پاره پاره شدی مثل پاره‌ی جگرم تو قطعه قطعه شدی مثل اکبرم قاسم خجالتم نده اینقدر ای یتیم حسن مکش تو پا به زمین ای کبوترم قاسم چگونه جسم تو را سمت خیمه ها ببرم؟ نشسته چشم به راه تو دخترم قاسم چگونه جمع کنم این حروف قرآن را؟ که ریخته به زمین در برابرم قاسم از اینکه گیسوی داماد را بهم زده اند خبر برای عروست نمی برم قاسم
زجای خیز یتیم برادرم قاسم مگر نمیشنوی ضجه‌ی حرم قاسم؟ همینکه جسم تو دیدم به زیر سم ستور گهی به سینه زدم گاه بر سرم قاسم تو پاره پاره شدی مثل پاره‌ی جگرم تو قطعه قطعه شدی مثل اکبرم قاسم خجالتم نده اینقدر ای یتیم حسن مکش تو پا به زمین ای کبوترم قاسم چگونه جسم تو را سمت خیمه ها ببرم؟ نشسته چشم به راه تو دخترم قاسم چگونه جمع کنم این حروف قرآن را؟ که ریخته به زمین در برابرم قاسم از اینکه گیسوی داماد را بهم زده اند خبر برای عروست نمی برم قاسم
شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟ اکبری، یک ذره کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود دیگر نمی‌خواهی عمو؟ گفتم: «احلی من عسل»، در روضه‌های کربلا فصل شیرینی، پر از باور، نمی‌خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟ چهره‌ی زهرایی‌ام زیباست، اما یک رجز روز آخر، با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟ خون سردار جمل جاری است، در رگهای من مردی از نسل یل خیبر، نمی‌خواهی عمو؟ موقع رفتن، مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟ پیکرم شاید که  نعل اسب‌ها را خسته کرد یک فدایی، این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟ ای که سرهای شهیدان را به دامن می‌کشی! روی این دامن، گلی پرپر نمی‌خواهی عمو؟
رسید روضه به روز ششم،حرم غوغاست میان خیمه ی اصحاب روضه الزهراست غزال هاشمیان دیده اش چنان دریاست به دست نامه ی بابا و قاصد باباست به روی لب فقط احلی من العسل دارد دلاوریِ حسن ریشه در جمل دارد رسیده خدمت ارباب و سر خم آورده ادب نموده و بارانِ نم نم آورده ز هق هقش گل نجمه،نفس کم آورده نسیم عطر حسن در محرم آورده لبان تشنه ی خود را به دست آقا زد حسین از غم او ناله تا ثریا زد شده ست عازم میدان دلاور خیمه و ریخت پشت سرش اشک لشکر خیمه حسین مانده دل آزرده بر در خیمه دوباره زنده شده داغ اکبر خیمه میان معرکه جولان او تماشائیست غضب نموده و طوفان او تماشائیست فتاد روی زمین،راه سینه اش سد شد و چند مرکب جنگی ز روی او رد شد شبیه موم عسل شد..جدا و ممتد شد خلاصه اینکه بمیرم…برای او بد شد زره نبود برایش..وَ سنگ باران شد به زیر سم فرس صورتش پریشان شد لگد که خورد به صورت،شکست دندانش رسید بر سر او مضطرب،عمو جانش بغل گرفت تن درهم و پریشانش فقط همین شده چاره..که رخ بپوشانش براش بردن او تا خیام مسئله شد دوباره داغ اضافه به قلب قافله شد
چشم خود بستی و چشمم شده دریا چه کنم ؟ می کشی قاسم من ، روی زمین پا چه کنم ؟ تو که داماد منی ، در همه جا یاد منی به خدا یاد تو هستم من تنها چه کنم؟ قد کشیدی تو و من آه کشیدم ز جگر شدی ای قاسمم ! اندازه ی سقا چه کنم؟ زنده بودی و به زیر سم مرکب ماندی دست و پا میزنی و من به تماشا چه کنم ؟ اکبر من که زره داشت به آن روز افتاد بی زره با تو چه کردند خدایا چه کنم ؟ نوجوان ! عمر تو رفته است به زهرای جوان با خسوف تو ، من ای ماه دل آرا ! چه کنم ؟ به سم اسب ، تمام بدنت چسبیده نشود گر همه اعضای تو پیدا چه کنم؟ ای یتیم حسنم با تو چه بد تا کردند در کنار بدن تو شده ام تا چه کنم؟ گل خوشبوی منی ، بر روی زانوی منی بیند ار چشم تو زانو زدنم را چه کنم ؟
آفتاب علی الدوام حسن سحر مسجد‌الحرام حسن ماه زیبای پشت بام حسن حسنی زاده‌ای به نام حسن ای حُسینی ترین سلام حسن مثل دریا به جزر و مد عباس بینِ اَبروت بوسه زد عباس گفت پیشت علی مدد عباس می‌روی و تمام قد عباس ایستاده به احترام حسن جلوه‌ی بی نظیرِ شیر جمل نوجوان دلیر شیر جمل روشنیِ ضمیر شیر جمل جگر شرزه شیر شیر جمل شد نصیبت همه مرام حسن جلوه ی نور پنج تن قاسم دومین نسخه‌ی حسن قاسم مردِ پیکار تن به تَن قاسم یَلِ بی باک و صف شکن قاسم ای قیامت شده قیام حسن تیغ تیز تو می‌کند غوغا شیوه‌ی رزمِ تو خود مولا رجزت مثل مجتبی زیبا ازرق شام و بچه هایش را می‌کُشی مُنتها به نام حسن چار شانه ؛ نه آبشاری تو استواری تو اقتداری تو نوه ی شاه ذوالفقاری تو صاحب تیغ آبداری تو ای علی اکبر نیام حسن مدد از نامت استغاثه ی ما دم زدن از تو ذکر خاصه ی ما رزم تو بخشی از شناسه ی ما وصف جنگیدنت حماسه ی ما رجزت حامل پیام حسن طاق محراب ؛ کنج ابرویت شانه کرده نسیم گیسویت رعد و برق است نعره‌ی هویت میمنه ؛ میسره ، ثناگویت یک تنه لشکر نظام حسن دفترت را بگو غزل اُفتاد شوکت و هیبت ازل اُفتاد در پِیِ جانِ تو اجل اُفتاد بر زمین شیشه‌ی عسل اُفتاد تَرَک اُفتاده بین جام حسن به روی خاک جا به جا شده‌ای هدف زخم سنگ ها شده‌ای زیر سم خُرد و نخ نما شده‌ای زیر پا مانده ، بیصدا شده‌ای قد کشیده شدی ؛ تمام حسن!
کشته ی نیرنگ هایی ای اسیر سنگ ها من خودم دیدم که دستت بود زیر سنگ ها سنگهایی محکم اند و سنگهایی خوش تراش دلخورم از ظلم ؛ ظلم بی نظیر سنگ ها مجتبای خیمه ام را از نفس انداختند بارش سنگین تعداد کثیر سنگ ها هر کجا شد می روم شاید تو را پیدا کنم می کشد سمت تو پایم را مسیر سنگ ها کاش تیر دشمنت می خورد قاسم جان به سنگ حیف روی صورتت میخورد تیره سنگ ها استخوان های ظریفت را به درد آورده اند ضربه های بی هوای سخت گیر سنگ ها تا دم آخر خودم دیدم که سنگت می زدند آه از احوالات سیری ناپذیر سنگ ها                                                        **** سنگ ها رفتند و می آید صدای نعل ها آه از افتادنت ...وای از بلای نعل ها ذکر یا عمّاه تو آتش به جانم می زند ناله هایت می رسد از لابه لای نعل ها تازه داماد حرم روی تو را بوسیده اند پر شده پیشانی ات از بوسه های نعل ها پاره ی جان عمو وقت مواسات من است می زنم بر صورت خود از جفای نعل ها زیر سم مرکب دشمن کش آورده تنت مانده از خون تنت بر جای جای نعل ها پای هر اسبی به خون صورتت آغشته شد سکه می گیرند اراذل در ازای نعل ها یک نفر باید بگیرد چشم های نجمه را بر تنت پیداست کلی رد پای نعل ها
گشته پامال عموجان زچه این سان بدنت پاره پاره شده از ضربت شمشیرتنت تاکنار بدن تو به شتاب آمده ام شده همرنگ دل غرقه بخونم بدنت بدرقه کرد تورااشک ونگاهم که نبود زرهی برتنت ای گل به جزاز پیرهنت ازغم وداغ تو خون ریخته از چشم ترم مثل لاله شده پرخون زچه جام دهنت باز کن لب سخنی ازلب خاموش بگو مانده درذائقه ی من عسلی از سخنت رُخت ای ماه شب چارده ازخون ترشد رفتی وماند فروغ رجز شب شکنت گرچه حاجت به کفن نیست شهیدان رالیک شده پیراهن خونین تن تو کفنت درکنار تن صدچاک تو فریاد زنم یادگار حسنم ،سوختم از سوختنت به چه حالی ببرم سوی حرم جسم تورا منتظر مانده به ره مادر غرق محنت داغ برداغ دلم آمده گر می گریم تازه شد داغ علی باغم پرپر شدنت سوخت گرچه دل محزون «وفایی» امّا صدهزاران دل عاشق شده بیت الحزنت
مثل یک مرد که بر جنگ جهان می آید سیزده ساله چنان شیر ژیان می آید سیزده ساله ولی هیبت یل ها دارد در وجودش جگر حضرت سقا دارد از جمل خاطره داران همگی ترسیدند در رجز های پسر اصل پدر را دیدند جانْ حسن بود که تکبیر ابوفاضل شد مثل این است که تکثیر ابوفاضل شد کوفه از نام حسن مثل جمل می لرزید قاسم از لذت احلی من عسل می خندید بر لب اهل حرم نام حسن گل می کرد مادرش بر سر سجاده توسل می کرد ولی افسوس که از کینه امانش ندهند فرصت آه عمو جان به زبانش ندهند مثل آیینه ی بشکسته که صد قسمت شد زیر مرکب بدن تا شده بد قسمت شد لبش از داغی سر نیزه ی دشمن می سوخت بدنش را به زمین سم ستوران می دوخت تیر باران پدر هر که نرفته حالا سنگ باران پسر آمده در کرببلا جان نرفته است ز جانش که عمو جان آمد عطر جانش ز فراسوی بیابان آمد مرغ بسمل شده از درد به خود می پیچد با نسیمی بدنش روی زمین می ریزد زخم پهلوش گواهی ز بنی هاشم بود روی هر نیزه نشانی ز تن قاسم بود درد بی درد یتیمی ز تنش بیرون شد نیزه ای رفت ز پشت بدنش بیرون شد
ستاره بود که راهی آسمان شده بود عزیز نجمه در آن بزم جان‌فشان شده بود عروس قافله مبهوت از شتابش بود زمان رفتن داماد کاروان شده بود چقدر شکل نبردش شبیه استاد است علی اکبر و عباس توامان شده بود نقاب چهره‌اش افتاد، ضجه زد دشمن خبر رسید به فتنه؛ حسن جوان شده بود اشاره کرد به ازرق؛ نبرد شد خندق شبیه حیدر کرار پهلوان شده بود حریف او چو نبودند دوره اش کردند دلاوریش بر آن کافران گران شده بود مگر نه اینکه به داماد نقل می‌پاشند ولی به قامت او سنگ‌ها روان شده بود چقدر نیزه به پهلوش رفت و آمد کرد شبیه فاطمه انگار امتحان شده بود به آن نبرد اگر چه دوان دوان می‌رفت ولی به خیمه عروجش کشان کشان شده بود
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد آن سو عزادار عزایش مادرش بود آن گاه که بر پهلویش می خورد نیزه تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود بی شک میان جسم او راهی نمی یافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود با این همه سختی ، خدا را شکر در دشت تنها نبود و شاه بالای سرش بود