eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
در گلوی تشنه‌اش وقتی عطش جان می‌گرفت رود از شرمندگی راه بیابان می‌گرفت او خودش باب الحوائج بود مانند عمو لب اگر آن‌روز تَر می‌کرد، باران می‌گرفت حیدر شش‌ماهه بین گاهوار انگار داشت با تلظی کردن خود اذن میدان می‌گرفت باورم این است اگر او از میان خیمه‌گاه زودتر بیرون می‌آمد جنگ پایان می‌گرفت
به‌مناسبت مراسم شیرخوارگان حسینی (اولین جمعه دهه محرم) قراره زندگی‌هامون همش دور و برت باشه تموم زندگیم روضه‌س تا حرف اصغرت باشه صدا پیچیده تو خیمه صدای اصغره انگار رباب از غصه دلخونه بازم اصغر شده بیدار ببخش ای کودکم، مادر نداره قطره‌ی شیری تو که حال منو دیدی چرا آروم نمی‌گیری بابات تنها توو مِیدونه دلش پُر غُصه و درده صدات‌و بشنوه ای‌کاش صداش کن بلکه برگرده اجابت شد دعام، بابات نشد گریَه‌ت فراموشِش می‌خواد آبِت بده مادر! بخواب آروم توو آغوشِش چه سخته، روضه سنگینه حسین با کودکش اومد برای قطره‌ی آبی حسین به دشمنش رو زد چی شد اصغر شده خاموش چرا توو دشت غوغا شد گلوش خشکیده بود اما با تیر حرمله وا شد حسین و اضطرار ای وای چرا حیرونه توو این دشت اومد سمت حرم اما چرا هی اومد و برگشت
به‌مناسبت مراسم شیرخوارگان حسینی (اولین جمعه دهه محرم) کاش می‌شد با لالا آرومت کنن یا که بی سرصدا آرومت کنن تو همینجا بمون و هی گریه کن نکنه نیزه‌ها آرومت کنن اخلاق تو و باباتو می‌شناسم ناله‌های آشناتو می‌شناسم نگو این صدای گریه‌ی تو نیست من صدای گریه‌هاتو می‌شناسم خیمه‌خیمه با شتاب رفتم علی هرطرف خونه‌خراب رفتم علی هفت دفعه هاجر دوید، به آب رسید صددفعه دنبال آب رفتم علی راستی خندون شدنت مبارکه مرد میدون شدنت مبارکه گریه کردی و همه کِل کشیدن آخ رَجَزخون شدنت مبارکه از کسی سه شعبه خوردی انگاری بازه چشمات ولی مردی انگاری عجله داشتی برا بزرگ شدن سه تا دندون درآوردی انگاری ی خبر فقط برام بیاد بسه خیلی نه! یه خط برام بیاد بسه حالا که بابات میره پشت خیام بند قنداقت برام بیاد بسه کاش بشه تیر و یه گوشه چال کنم زبون سپاه شام و لال کنم من اگر هم که ببخشم همه رو محاله حرمله رو حلال کنم حالِ من، بی تو دیگه جا نمیاد سر تو پیشم با دعوا نمیاد من دلم خوش بود هنوز نَفَس داری نفساتم دیگه بالا نمیاد اومدم پشت حرم خاکت کنم یه گوشه با قد خم خاکت کنم بابا میگه دیر شده خاک و بریز چه کنم نمی‌تونم خاکت کنم روی دست دلاوری کردی علی مث جدت حیدری کردی علی آبرومو خریدی بین زنا روت سفید، چه محشری کردی علی
علیهاالسلام 🔹آه از یتیمی!🔹 رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی! من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور در بین جمعیت تو را گم کردم اما با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور من بودم و تو، نیمه‌شب، دروازهٔ شام در چشم من دردی و در چشم تو دردی من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی در این زمانه سرگذشت ما یکی بود ای آشنای چشم‌های خستهٔ من زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو خار مغیلان زد به پای خستهٔ من ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی بابا شما چیزی نپرس از گوشواره من هم از انگشتر نمی‌گیرم سراغی
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود جبریل، غریق اشک و آه آمده بود در کنج خرابه، در میان طبقی خورشید به مهمانی ماه آمده بود
. قرآن گرفتم بر سرم، در شامِ احیای خودم شد دامن خاکی من، معراجِ لیلای خودم بالانشینی خانهء ویران نشینی آمده عمه کمک کن پا شوم این دفعه از جای خودم آن روسری پاره و گلدار را گم کرده ام تا لخته خون پنهان کنم در موی زیبای خودم صدبار پیش دختر شامی زمین افتاده ام اما نیفتادم هنوز از چشم بابای خودم سنگی که خورده بر سر تو، بر سر من خورده است شد بالش زیر سر من، سنگ خارای خودم اصلاً نمی بینم تنت را با دو چشم دَرهَمَم لابد بغل کردی مرا، خوش قدّ و بالای خودم! دستم النگوی طلایی بود که دست همه است رفتم حراجی های شام از بخت تنهای خودم شلاق را کج کرد و زد، گفتم نزن، لج کرد و زد سیلی دو دستی خورده ام من مثل زهرای خودم از درد پهلو که می افتادم زمین، آن بی حیا مستانه می زد با لگدها عمه را جای خودم آتش گرفتم تا زنی چیزی برایم پرت کرد بد گفت بخشیدم به تو، از نان و خرمای خودم! از ناقه که خوردم زمین، ای کاش پایم می شکست رفتم میان بزم می، امروز با پای خودم با چوب، محکم بر لبت می زد میان تشت زر با مُشت، محکم می زدم آنجا به لبهای خودم از حرف مردم خسته ام، من بار خود را بسته ام در خواب دیدم می پزم، با گریه حلوای خودم .
. شمع که میسوخت را پروانه تحویلش گرفت عاقل آواره را دیوانه تحویلش گرفت زحمت آشفته ها را از سر خود کم نکرد گیسویی که شد پریشان، شانه تحویلش گرفت من فراری بودم از رب کریمی که سحر بنده ای بیچاره را جانانه تحویلش گرفت با هیاهو و هوار و داد من کاری نداشت بی کسی را باز بی صبرانه تحویلش گرفت فرق دارد او حسابش با همه چون دیده ام هر که خسران دیده، بی بیعانه تحویلش گرفت من دلم آباد بود اما خرابش کرده ام باز هم این خانه را ویرانه تحویلش گرفت سائل باب الجوادم آی مردم بشنوید... اینکه محتاج است صاحبخانه تحویلش گرفت خوشه ی انگور ما را از نجف می آورند مست را ساقی به یک پیمانه تحویلش گرفت خوش بحال هر کسی که آشنا شد با حسین هر کسی شد با گنه بیگانه ... تحویلش گرفت من سری را می شناسم که بریدند از قفا آن سر پُر زخم که ریحانه تحویلش گرفت رفت سر بر روی نیزه فاطمه زد بر سرش رفت سر بین طبق، دردانه تحویلش گرفت .
علیهاالسلام 🔹چه‌قدر بی‌تو شكستم🔹 چه‌قدر بی‌تو شكستم، چه‌قدر واهمه كردم! چه‌قدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم! خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه کردم سرود كودكی‌ام در خزان حادثه خشكید پس از تو قطع امید، ای بهار، از همه كردم نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش تحمّلی كه از آن اضطراب و همهمه كردم شكفت غنچۀ خورشید از خرابۀ جانم همین كه با تو دلم را به خواب، زمزمه كردم... پدر! به داغ دل عمّه‌ام، به فاطمه سوگند مرا ببخش، اگر شكوه بی‌مقدّمه كردم!
علیهاالسلام 🔹گریه‌های تو🔹 چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند... بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌ ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند... سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند
دردهایی کشیده ام که مپرس زهرِ هجری چشیده ام که مپرس اصلا از حال خسته ام که نگو از دلِ رنج دیده ام که مپرس از هراس عدو پدر آنقدر در بیابان دویده ام که مپرس با زبانِ کنایه از دشمن حرف هایی شنیده ام که مپرس اضطرابِ بدون وصفی داشت دلِ در خون تپیده ام که مپرس آنقَدَر تشنه ی پریدن بود جانِ بر لب رسیده ام که مپرس از هیاهوی باد و سایه ی زجر زجرهایی کشیده ام که مپرس خواب دیدم شبی،برای شما خاتمی را خریده ام که مپرس آه بابا شبیه مادرِ تو آنچنان قد خمیده ام که مپرس شاعر:
گونه هایم رنگ نیلوفر گرفته ..ای پدر گیسوانت رنگ خاکستر گرفته.. ای پدر آمدی بر دیدنم الحق که زیبایی هنوز آتش عشقت دوباره در گرفته.. ای پدر زخم پیشانی من را هم تماشا می کنی وقت سیلی ضرب انگشتر گرفته ..ای پدر جای جای پیکرم دارد به خود خون مردگی مطمئنم ارث از مادر گرفته... ای پدر نیست یک ذره تعادل هر دوپایم سست شد این دو پا هم انس با کوثر گرفته.. ای پدر با صدای گریه ام شامات را برهم زدم شام را بنگر تب محشر گرفته ..ای پدر خوش به حال دخترت بعد از فراقی بی امان راس پاکت را کنون در بر گرفته.. ای پدر شاعر:
باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا که به ویرانه ی من باز قمر آمده است دید چون روز من از غم شده چون شام سیاه  مهر تابنده ی من وقت سحر آمده است غم یاران و عطش دشت بلا یادش هست که چنین دَرهم و با اشک بصر آمده است از سر بام ببینید شما طعنه زنان پدرم تاج سرم گر چه به سر... آمده است آه ای عمه بیا قطره ی آبی برسان با لب تشنه و صد چاک پدر آمده است زحمتی نیست اگر  جمع شوید همسفران تا وداعی بکنم وقت سفر آمده است من خوشم عمه تو هم با من دلخون خوش باش که دگر عمر من زار به سر آمده است شاعر: