#امام_صادق_شهادت
به منبر میرود دریا به سویش گام بردارید
هلا اسلام را از چشمه اسلام بردارید
مبادا از قلم ها جا بیافتد واژهای، اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید
سلونی را هدر کردند روزی مردمان امروز
بپرسیدش از اسرار جهان ابهام بردارید
الا ای شاعران چشمان او آرایه وحی است
برای ما از آن باران کمی الهام بردارید
نسیم صبح صادق میوزد از گیسوی صادق
از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید
به فرزندان به اهل خانه جز ایشان
که میگوید:
غلام خستهام خفته، قدم آرام بردارید
اگر فرمان او باشد نباید پلک بر هم زد
به سوی شعله چون هارون مکی گام بردارید
رُویَ عن إمامِِ جعفرِِ صادق (له الرحمة)
به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید
به جای حج به سوی کربلا کج کن مسیرت را
کفن باید به جای جامه احرام بردارید
اگر در گوش نوزادی اذان میگفت میفرمود:
که با آب فرات و تربت از او کام بردارید
میان شعلهها آیات ابراهیم میسوزد
میان گریه ختم سوره انعام بردارید
#حمیدرضا_برقعی
#امام_صادق_شهادت
از سوز زهر آب شد از پاي تا سرم
با اشك همقدم شده ساعات آخرم
پايم به سوي قبله ، لبم غرق خون شده
ديگر رمق نمانده به اعضاي پيكرم
آه اي بقيع باز كن آغوش خويش را
من آخرين امانت شهر پيمبرم
بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم
يك عالَمه مصيبت و اندوه ميبرم
از غصه آه ميكشم و ناله ميزنم
يا رب ببين زمانه چه آورده بر سرم
دشمن شبي كه پاي برهنه مرا دواند
داغ رقيه بود عيان در برابرم
رحمي نكرد بر من و بر سنّ و سال من
انداخت ريسمان به روي دست لاغرم
ارث علي به من ز همه بيشتر رسيد
سوزانده شد دو بار ، حريم مطهرم
كاشانهام اگرچه به آتش كشيده شد
امّا نسوخت چادر و گيسوي همسرم
وقتي كه دود خانهي ما را گرفته بود
ديدم فرار ميكند از شعله دخترم
آنجا به ياد كرب و بلا روضه خواندم از
طفل يتيم و عمّهي محزون و مضطرم
طفلي كه ضجّه ميزد و از ترس ميدويد
ميگفت پس كجاست عموي دلاورم
عمّه ! عمو كجاست ببيند كه بعد از او
غارت شدهست زيور و خلخال و معجرم
#علی_صالحی
#امام_صادق_شهادت
#دوبیتی
پرورده ی دامن شقایق هستیم
از خیل بلا کشان عاشق هستیم
قرآن محمدی ﮐﺘﺎﺏ ﺩﻝ ﻣﺎﺳﺖ
در مکتب شیعیان صادق هستیم
#کمیل_کاشانی
#امام_صادق__ع__روضه
السلام ای حجت حق بر زمین
حضرت صادق امام المومنین
یا ولی الله یا کهف الوراء
فانیا لله ای مرد خدا
ما خدا را با تو پیدا میکنیم
دیده با یاد تو دریا می کنیم
با تو احیا شد قیام اهل بیت
با تو رونق یافت نام اهل بیت
ای فقیه بی بدیل روزگار
تیغ گفتارت شبیه ذو الفقار
هر که در راه شما پابند شد
خوش بر احوالش سعادتمند شد
ای گل زهرا امام غم نصیب
ای غریب بن غریب بن غریب
ای فدای تربت ویران تو
خاک قبرِ با زمین یکسان تو
زائر تو روزها شد آفتاب
نیمۀ شب روضه خوانت ماهتاب
هرکه از خاک مزارت بوسه چید
طعم داغیِ بیابان را چشید
آفتابیُ به رنگ مغربی
آخرین مرد غریب یثربی
من شنیدم خانه ات آتش زدند
نیمه شب کاشانه ات آتش زدند
میزدی ناله منم پور خلیل
کم ببند آتش به پای من دخیل
پشت در می سوخت از پا تا سرت
بی هوا بُردی تو نام مادرت
بی عمامه بی عبا صورت کبود
پیر مرد شیعه و مرد یهود
دست بسته چون امیر المومنین
پیش اهل خانه می خوردی زمین
رسیمان دست عدو افتاده بود
جای پنجه بر گلو افتاده بود
باز در بین محاسن پنجه خورد
ریسمان را دورِ گردن می فِشُرد
کس نداند با چه وضعی آن پلید
جسم تو از خانه بیرون می کشید
صورت تو لطمه ها بسیار خورد
چند باری گوشۀ دیوار خورد
تیزی سنگی به پهلویت گرفت
حُرمِ آتش گوشۀ مویت گرفت
دستهایت بست و بر مرکب نشست
حرمت موی سپیدت را شکست
بی ادب بود و دهانش باز شد
دید تنهایم زبانش باز شد
زیره چشمی کرد سوی تو نگاه
حرف های زشت میزد گاه گاه
تو میان شعله ها در اضطراب
لیک اصحابِ تو در خانه به خواب
آمدم تا عقدۀ دل وا کنم
با تو آقا لحظه ای نجوا کنم
درد دل با اهل دل باید نمود
سفرۀ دل پیش صاحب دل گشود
خون جگر با ادّعایت کرده اند
در نماز شب دعایت کرده اند!!
ضربه بر دین با لباس دین زدند
بر امامت تهمت ننگین زدند
ریزه خوار سفرۀ بی گانه اند
فکر تسبیح هزاران دانه اند
وقت فتنه رنگ خود را باختند
فرقه ها در این طریقت ساختند
زیر دندانهای هر دنیا پرست
درهم و دینار مزّه کرده است
تا هیا هوئی بپاشد جا زدند
نیشتر بر پیکر آقا زدند
مصلحت اندیشی آخر تاکجا
دشمنی با خط رهبر تاکجا
بشنود هر کس که باشد اهل خیر
آن تباهی های فرزند زبیر
پور نااهل،عمر خاکستر کند
سیف الاسلام زمان کافر کند
ای که بر حفظ ولایت عاشقید
جمله شاگرد امام صادقید
حوزه های علمیه چون سنگر است
شاخص دین گفته های رهبر است
برحذر باشید فرزندان دین
جان مولایم امیرالمومنین
وای اگر دستان دشمن واشود
خواب باشیم و علی تنها شود
صبح پیچد این خبر در شهرمان
بسته شد دستِ ولیِ شیعیان
این ردای دلبری زیبنده است
بر کسی که بر ولایت بنده است
قاسم نعمتی
امام صادق (ع)
روضه
#امام_صادق__ع__شور
آقا تو را چون حیدر کرار بردند
در پیش چشم بچه های زار بردند
تو آن همه شاگرد داری پس کجایند!
آقا چه شد آن شب تو را بی یار بردند؟
این اولین باری نبود اینطور رفتید
آقا شما را اینچنین بسیار بردند
وقتی شما فرزند ابراهیم هستی
قطعاً شما را از میان نار بردند
آن شب میان کوچه ها با گریه گفتی
که عمه جان را هم سر بازار بردند
یاد رقیه کردی آنجا که شما را
پای برهنه از میان خار بردند
این ظاهر درهم خودش می گوید آقا
حتما شما را از سر اجبار بردند
سخت است اما آخرش تابوتتان را
آقا هزاران شیعه در انظار بردند
شاعر : مهدی نظری
امام صادق (ع)
شور
یا اباعبدالله...
نگاه از زائرِ خود بر نداری
ز گریه نوحهای بهتر نداری
زیارتنامهی بالایِ سر را
کجا باید بخوانم؟ سر نداری
#میثم_مؤمنی_نژاد
#یا_صاحب_زمان_عج
هستم در این زمانه نمکگیر قند او
خود را رها نمیکنم از قید و بند او
بیمار عشق را به مداوا نیاز نیست
رو به طبیب ها نزند دردمند او
میآید او و کاخ ستم واژگون شود
هرگز نمیرسد به ضعیفان گزند او
یوسف رها شد از دل چاه و عزیز شد
این است معجزات طناب بلند او
چوپان اگر که موسی عمران شود چه غم
گرگی نمیرود به سوی گوسفند او
مهر عرق نخورده به پیشانی کسی
شرمندهی کسی نشود مستمند او
گفتا بیا به سوی من، اینجاست زندگی
مرگا به من که گوش ندادم به پند او
ای کاش این نوشته بیاید به چشم او
موزون نوشته ام به امید پسند او
#محسن_غلامحسینی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔹روشنی حیا🔹
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
ای آن که امید زندگانی داری
در روشنی حیا، حیاتی دگر است
#علی_اصغر_دلیلی_صالح
#شعر_تعلیمی
#غزل
🔹دست دعا🔹
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
منزل ماست كه چون ريگِ روان ناپيداست
ورنه هر قافلهاى راه به جايى دارد
نيست ممکن که ز کارش گرهی باز شود
رهنوردی که غمِ آبلهپايی دارد
دردِ درمان طلبیهاست كه بىدرمان است
ورنه هر درد كه ديديم دوايى دارد
مژه بر هم نزد آيينه ز انديشهٔ چشم
خواب راحت نكند هركه صفايى دارد...
گر نسازد به ثمر کام جهان را شيرين
سرو آزادهٔ ما دست دعايی دارد
#صائب_تبریزی
#امام_علی علیهالسلام
#جنگ_خندق
#غزل_پیوسته
🔹لا فتی الّا علی🔹
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
::
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
::
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
#مهدی_مردانی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹عطر آشنای او🔹
به پشت بام خانهات برو، هوا هوای اوست
نفس بکش که عطر اوست... عطر آشنای اوست
بگیر دست این نسیم خسته را که زائر است
برو که مقصد تو و نسیم، کربلای اوست
ببند چشم خویش را، ببند و طیّالارض کن
نگاه کن به گنبدش که جان ما فدای اوست
نفس بکش شمیم پردۀ دم ضریح را
نفس بکش، نفس بکش، خیال کن عبای اوست
مردّدم که شعر هدیۀ من است یا امام
هر آنچه هست شک نمیکنم که از دعای اوست
#راضیه_مظفری
.
#دوبیتی های #امام_صادق
ای بی خبر ز روز قیامت،حیا نما
گیرم که شعله بر دل کاشانه ام زدی
آخر چرا به صورت زهرا نمای من
سیلی به پیش دختر دردانه ام زدی
از من چه دیده ای که لگد میزنی مرا
با تازیانه بر تن تبدار من مزن
پیش دو چشم اهل و عیالم مرا مزن
آتش به جان و دیده ی خونبار من مزن
من پیرمردم و تو جوانی،خدا گواست
نائی به تن برای دویدم مرا که نیست
با دست بسته میکشی ام،پشت مرکبت
رحم و مروتی و حیائی، تو را که نیست
انداخت از نفس، من هشتاد ساله را
از بسکه خصم،پای پیاده مرا کشید
ای وای من رقیه که تنها سه سال داشت
او می دوید و بر بدنش کعب نی رسید
وقتیکه شعله بر دل کاشانه ام زدند
آمد مرا به یاد،که آتش بود و خیمه ها
بر پیکرم اگر چه زدند تازیانه ها
دیگر نشد تنم هدف تیغ و نیزه ها
#اسلام_مولایی