eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. سزد به تیغ غزل سر دهم کنون سخنی یزیدیان همه مستند از فرافکنی بریده اند سر از حق به دادخواهیِ حق هزار مرتبه لعنت به داعشِ وطنی! سزاست مویه کنی سالگردِ جهلت را که بر هجای «امین» باز کرده‌ای دهنی وطن برای تو ناموس نیست زن‌باره! مدافع چه کسی؟ ای که فکر خویشتنی! از آن زمان که به خون خفت خاتمِ سردار تو در سرای سلیمان صدایِ اهرمنی ببین که ظالم و مظلوم کیست القصّه محرم است و به هر سو عزای دل‌شکنی ✍ .
اول مدح قلم مرثيه خوان شد ناگاه حرف تشییع تو با تیر و کمان شد ناگاه ماجرا را سرِ مقتل برسد میفهمند شعر از آخر که به اوّل برسد میفهمند تیر در چلّه نشسته ست، نمیفهمم من راه تابوت تو بسته ست نمیفهمم من مادرِ فتنه پیِ جنگِ دوباره ست، عجب باز هم صحبت یک زن که سواره ست...عجب! کینه ها در دل این زن ز تو و حیدر هست شتر حادثه خوابیده، ولی استر هست چند تن باز پی جنگ و جدل آورده کینه هایی ست که از جنگ جمل آورده چه گذشته ست بر این زن که غضب کرده چنین؟ فتنه ارث پدرش بوده، طلب کرده چنین! چند صفحه به عقب میرود این جا تاریخ راه باید بروی چند قدم با تاریخ سر ظهر است و هوا گرمتر از هر روز است آتش فتنه ی این معرکه عالم سوز است سر ظهر است و هوا هم به سخن آمده است مرد کم بود در این قافله، زن آمده است کفر بر جهل نشست و دم از ایمان زده شد طبل یک جنگ به خونخواهی عثمان زده شد همه آماده ی جنگ اند و مهیای ستیز همه آری همه حتّی شتر عایشه نیز خوف جنگ است فقط پشت غضب کردن کفر ترس چون گرد نشسته ست به پیراهن کفر مُهر جهل است که خورده ست بر این دلها سخت خود ها سخت گره خورده، حمایل ها سخت تیغ ها از غضب و کینه و نفرت سنگین تیرها پشت کمان ها همه کردند کمین باد آرام رجز خوان شده با گرد و غبار خاک لبریز غضب گشته و بی تاب و قرار گرد و خاک است که بر پا شده در دل ها هم زخم خوردند سپرها و حمایل ها هم میوزید از دل طوفانِ بلا باد به دشت ناگهان سایه ای از واهمه افتاد به دشت همه دیدند کسی از وسط گرد و غبار مثل یک شیر که افتاده دو چشمش به شکار تیغ ابروی غضب کرده اش از راه رسید نعره زد لشکر دشمن: اسد الله رسید رگ پیشانی اش انگار که بالا زده است آستین غضبش را دو سه تا تا زده است او که آمد همه رفتند عقب چند قدم لافتای دگری آمده با تیغ دو دم وای اگر دست بگیرد پسر شاه علم دشت را با نفس حیدری اش ریخت به هم شده در بین نبردش کمر معرکه خم میتواند بفرستد همه را قعر عدم به علی رفته ستیزش به خداوند قسم رفت تا پای شتر را کُند از ریشه قلم هیبت حیدر کرار نمایان شده است بنویسید حسن راهی میدان شده است تیغ می غرد و از خشم رجز خوان شده است مثل اینکه وسط معرکه طوفان شده است بین میدان جمل، کشته فراوان شده است لشکر از کرده ی خود سخت پشیمان شده است بسکه خون میچکد انگار که باران شده است با نگاهت شتر حادثه حیران شده است وقت آن است که بالا برود تکبیرت چارتا پای شتر را بزند شمشیرت سد راه تو نشد هیچ کسی، چندی بعد تازه کردی سر میدان نفسی چندی بعد نه خم افتاد به ابرو و نه چینی به جبین تیغ تو پا شد و انداخت شتر را به زمین
قلب همه را دشمنت آزرد آن‌روز جا داشت اگر مدینه می‌مُرد آن‌روز ای کاش به قلبِ من فرو می‌آمد تیری که به تابوتِ تو می‌خورد آن‌روز
همیشه عرشِ خدا گرمِ اختلاطش بود فرشته تشنه ی یک جرعه ارتباطش بود به جز نگاهِ حسینش پی چه بود؟ بهشت؟! بهشت باغچه ی کوچکِ حیاطش بود همیشه "حمد" به لب داشت، مَدّ نام حسین در امتداد دو تا واژه ی صراطش بود اگر کنار برادر تبسّمی هم داشت هزار بغضِ زبان بسته در نشاطش بود نخواست جان بدهد تا علم به دوشش هست اگر شکست سرش، حکمِ احتیاطش بود کریمه بود ولی از شما چه پنهان که پس از حسین فقط آه در بساطش بود...
عقبی کلامت را قیامت می شمارد دنیا سکوتت را عبادت می شمارد بهر تکلم، بعد تعقیب نمازت جبریل فرصت را غنیمت می شمارد نزدیک هجده سال باران مدینه انگشت تر کرده، فضیلت می شمارد از اشتیاق درک نورت، ای شب قدر! ماه از اذان صبح، ساعت می شمارد خورشید یثرب صبح تا مغرب کنارت دارد برای نور، حالت می شمارد حاتم قلم در دست جایی کنج تاریخ پشت در این خانه رعیت می شمارد پشت در خانه به دق الباب، سائل حق حق کنان هر دم کرامت می شمارد پشت درِ خانه نبی ای روح تطهیر فضل تو را روزی سه نوبت می شمارد پشت در خانه فلک هم جای تسبیح خیل ملائک را به دقت می شمارد پشت درِ خانه تو را رد سلامی ست آن را رسول الله دعوت می شمارد پشت در خانه...دریغا شاعر تو این واژه را ذکر مصیبت می شمارد ای بغض استنصار! حالا چشمهایت تعداد یاران را به زحمت می شمارد نه دست نه پهلو...بگو قلب تو تنها رنج علی را جزء محنت می شمارد از دست "آن دو" میکشی آهی و جبریل این را از آیات برائت می شمارد مرگا به اسلامِ پس از تو کز پیمبر آن زن که میدانی روایت می شمارد!
به استعانت از شهی که هست از اوست منجلی شروع می کنم سخن به نام مرتضی علی به نام او که انبیا مدد گرفته اند از او چه نام آنکه مرسلی نبرده است بی وضو چه نام آنکه می دهد به آبرو هم آبرو چه نام آنکه جلوه اش به قبله داده سمت و سو خدا زمان بردنش به خلق گفت: فاسمعوا خدا در آن زمانه ای که دین نداشت رنگ و بو دهان کعبه را گشود و گفت از علی بگو... ورق شود گر آسمان قلم شود درخت ها کتابت فضائلش نمی رسد به انتها هرآنکه شد بزرگ ما خراب و مست ابجد است بحار مجلسی چرا یکصد و ده مُجلّد است بپرس از بزرگ خود جواب دست و پا کند چه می شود که دشمنت دهان به مدح وا کند؟ نخست آنکه شافعی سروده است بس نکو وقوعُ شَکَّ فیهِ اَنّهُ الله است، شعر او سیاه مست می کند دفتر رو سپید را خمار کرده مدحتش ابن ابی الحدید را ز نام او نفس نفس تکان خورَد ابوقبیس به پای جوع مرتضی گریست احنَف ابن قِیس سروده است عمروعاص و هرچه شاعر از علی بخوان روایتی که گفت ابن عساکر از علی دمی که عبدود بریده گشت سر ز پیکرش سرود مدح مرتضی به جای گریه خواهرش سرود حافظ این چنین به مدح شاه لوکشف طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بِکَشَم زهی طَرَب ور بِکُشَد زهی شرف قسم به ذوالفقار او به جنگ خصمِ صف به صف بسته علی مسیر را ز چار سو و شش طرف امیرصف شکن علی زره نکرده تن علی بخوان به کنیه شاه را بگو ابوالحسن علی نبود بی حضور او در آفرینش آب و تاب سرشته شد ابوالبشر به همت ابوتراب کسی که خواند مومنون قبل نزول آن، علیست کسی که یاد می دهد سجده به عرشیان علیست نهند بر حریم او صبح به صبح و شب به شب ذبیح سر، خلیل پا کلیم دل، مسیح لب کیست علی یگانه ای که خفت جای شاه دین به جز علی به هیچ کس نگو امیر مؤمنین نبود آدمی هنوز و شاه بر حصیر بود علی نه در غدیر خم که پیش از آن امیر بود رسالتیست از خدا به روی دوش شاعران دم از غدیر می زنم که بشنوند این و آن: رسیده اند حاجیان به قبله ای که منجلی ست به کعبه ای که پرده اش عبای مرتضی علیست علی که نیست در زمین و آسمان نمونه اش حجر کجا و استلام خالِ روی گونه اش رسیده اند حاجیان حرم چه گویم از حرم چه گویم از غدیر خم به فهم دفتر و قلم کویر تشنه مست بود و آبگیر مست تر و از شمار حاجیان خم غدیر مست تر رسول عشق یک طرف، امین وحی یک طرف پیمبران به دور مرتضا نشسته صف به صف از احترام پای او ملک قیام می کند دهان گشوده هفت آسمان سلام می کند سلام میکند زمان سلام می کند زمین به تو که از ازل تویی فقط امیر مومنین سر جهاز اشتران قدم بزن بزرگ یل به کوری دو چشم آن زن سواره ی جمل سر جهاز اشتران قدم بزن علم بزن حماسه غدیر را به دست خود رقم بزن بگو بلند تا درآوری ز منکران دمار علی حق است و حق فقط علی، یَدورُ حَیثُ دار علی قدر علی قضا علی ولی اولیا علی دلیل الانبیا علی عماد الاصفیا علی به خضر رهنما، علی به نوح ناخدا علی کلیم را عصا علی مسیح را شفا به عشق او چه کعبه ای خلیل می کند بنا علیست مرد لحظه ها، علیست خلوت حرا علیست نص راکعون، علیست جان انما علیست نفس مصطفی مباهله است مدعا فدای خال گونه اش چه نقطه ایست تحت با تمام آیه ها علی، علی تمام آیه ها علیست آنکه با صدای او سخن کند خدا علی ست آنکه می نهد به شانه ی رسول پا به دشت ارژنش قسم علیست علت بقا علی ندارد ابتدا علی ندارد انتها علیست آنکه میرود به عرش قبل مصطفی علی علی علی علی، چه گویم از علی چه ها خمار نام حیدرم برآن سرم که بشکنم قالب شعر مست را وزن و هرآنچه هست را جان به فدای جبروت و جنم حیدر کرار به قربان صدای قدم حیدر کرار احد بود و خروش دو دم حیدر کرار احد بود و نود زخم و نیفتاد دمی هم علم حیدر کرار اذا زلزت الارض جهان مست و زمین مست و زمان مست دهان مست شد از بردن آن نام و زبان مست موذن که ندا داد شد از نام علی ابن ابیطالب اذان مست علی کعبه و گردش دل حجاج جهان مست علی کعبه و فرقش ترک بیت الحرام است علی رکن قیام است چنان آینه ی خیرالانام است که جبریل نفهمیده نبی زین دو کدام است یدلله اذن الله شهنشاه ز راه فلک آگاه جهان سایه نشین قد آن ماه ندارد علی عالی اعلی به خدا قامت کوتاه علی علم یقین راه یمین معنی دین علت ایجاد زمین عرش برین فیض برد از دم او روح الامین در شب کین جای پیمبر اسدالله جوان رفت به بستر سر و سرور شه قنبر به فلک ساخته منبر همه ی لطف جهان جمله به این است سراسر که شبی یکنفر از جنس علی می رسد آخر دل ما بنده ی عهدیست جهان منتظر حضرت مهدی ست گفت علامه که شریکی در الغدیر من از جمیع جهات بفرستی اگر هر جایی با وعجل فرج بر او صلوات
سر بند زرد دور سر ماه دیدنی ست با ذوالفقار آمدن شاه دیدنی ست دیوار قلعه خورد تکان از پی تکان خیبر گرفتن اسدلله دیدنی ست
عروج، بال و پرش میشود ابوطالب کمال، برگ و برش میشود ابوطالب کسی که هست امیرِ تمامیِ عالم بدون شک پدرش میشود ابوطالب نگاه کردم و دیدم که از لحاظ نسب علی، بزرگترش میشود ابوطالب علیست صاحب بیت خدا و ازاین رو کلید دارِ درش میشود ابوطالب درخت دین نبی است و علی یقین دارم که علت ثمرش میشود ابوطالب قریش راه به جایی نمیبرد وقتی رسول حق سپرش میشود ابوطالب زمان گذشت و تمام معاندان دیدند که شیعه تاج سرش میشود ابوطالب
خدا گر بار ایمان تو را سنجد سرِ مویی به میزان عمل، سالم نمی‌ماند ترازویی کنار حسن تو، جنات تجری تحته الانهار به مشتی سبزه می‌ماند که روئیده لب جویی قدت در روزگار شعب خم شد لحظه در لحظه ولی نگذاشتی از غم بیفتد خم بر ابرویی "علی ابن ابیطالب" علی نامش سه گام از تو عقب تر گام برمی‌دارد از روی ادب گویی تو چون اصحاب کهفی در مثل، تاریخ می‌گوید: از اسلامت نبرده هیچ موقع دشمنت بویی اگر اسلام باقی ماند سویی همتت بود و خدیجه ثروتش سویی، علی تیغ خمش سویی غزل را بی تعلل نذر سلطان ادب کردم مگر بخشد به من عیب قوافی را و پر گویی
همیشه مبدأم مشهد ولی مقصد نجف بوده سری که بی علی سرکرده باری بی هدف بوده علی آنجا که می‌بخشید جان بر عالم امکان مسیحا آخر و آدم در اول‌های صف بوده شب معراج از صوت علی دانسته‌ام این را پیمبر این طرف بوده‌ست و مولا آن طرف بوده علی صبح بلی گویی، علی شام بلاجویی اگر چه نفس احمد بوده اما جان به کف بوده سلامت رفت با نادعلی از فتنه بیرون نوح چنان دُری که از اول در آغوش صدف بوده
فرشته آمده تا دورت ازدحام کند بگو مسیح به قنداقه ات سلام کند به شاعرت بده اذن غزل که بعد از این دوات تیره بپوشد، قلم قیام کند بیا و خال لبت را نشان بده به خلیل بگو براین حجر الاسود استلام کند شده ست زائر تو زائر خدا در عرش به جبرئیل بگو وصف این مقام کند برو به دوش رسول خدا که میخواهد از این طریق تو را باز احترام کند تو نور چشم خدایی، علیست عین الله خدا بناست که نسل تو را امام کند به نص لحمک لحمی پیمبر آمده است به شوق روی تو خورشید با سر آمده است بعید نیست نگاهت به مرده جان بدهد و یا به دست سلیمانِ عصر، نان بدهد بعید نیست ز نامت بلال مست شود به عشقت از سر شب تا سحر اذان بدهد بعید نیست که روزی سه بار قبله نما به جای کعبه ضریح تو را نشان بدهد طلای اصل بریزد به جای گرد و غبار اگر عبای تو را یکنفر تکان بدهد اجل اسیر غم توست، کشته مرده ی توست بگو که ابرویت اینبار را امان بدهد تو کیستی که جهان مست شد از آمدنت رسول اکرم ما خورد از می دهنت بکش در آینه ای روی دلربایت را برای آنکه ببینیم ما خدایت را گذاشته ست از این شانه روی آن شانه نبی به فخر عوض کرده باز جایت را تو را زمین بگذارد دلش نمی آید به دست باد دهد گرد رد پایت را! گرفته ای سر یک دوش کیسه ی اطعام و روی دوش دگر عشق مرتضایت را به کوری همه ی دشمنان دین، تک تک علی گذاشته ای اسم بچه هایت را دل من این دل سرمست باز حیران شد ز نام نامی او شعر من پریشان شد علی امام ابوذر، علی معلم سلمان علیست اسم خدا طبق نقل های فراوان علیست مظهر توحید و قلب سوره ی انسان کتاب مدح علی هم خلاصه اش شده قرآن علیست مالک یوم الجزا و معنی میزان و نام عشق علی را خدا گذاشته ایمان علی امیر علی شیر حق علی یل میدان دوباره معرکه و شاه و ذوالفقار پریشان شده ست با رجزش بین جنگ هجمه ی طوفان نگاه با جبروتش شده ست معرکه گردان نداشته زرهش پشت و لشکری شده حیران شنیده اند که سربند زرد گشته رجزخوان نظر به تیغ دو دم هم نبوده ساده و آسان به سادگی نرسد کار کارزار به پایان شده ست لذت توصیف این نبرد دوچندان که بعد کشتن کفار آمد و همه دیدند علی گرفته ابالفضل را دوباره به دامان! که خورده است گره جان او به جان ابالفضل چقدر بوسه علی زد به بازوان ابالفضل
فدای آن سواره که علی الصباح روشنش دل تمام انبیا شود دخیل توسنش نهاده اند از ازل، میان طور ایمنش مسیح، جان خلیل، دل ذبیح، سر به دامنش دمی که وا کند گره ز شال سبز گردنش بهار می دود به سر از اشتیاق دیدنش علیست او فدای آن دلیل های متقنش علیست او فدای آن خطابه ی مُطنطنش کفایت است جنگ را قسم به جوشن تنش همینکه ذوالفقار را نشان دهد به دشمنش خبر دهید کعبه امید مردم آمده آب زنید راه را علی دوم آمده زمان به اختیار او، جهان در انتظار او فدای اقتدار او، شکوه او وقار او چهار نائبی که رفته اند در مدار او مفید شهره می شود فقط به اعتبار او صدوق رزق می خورد هماره از کنار او کلینی است یک نفر ز خیل بی شمار او شده ست شیخ طوسی اش مرید و بی قرار او فدائی ام فدائی هرآنکه هست یار او زعیم های شیعه خود شدند ریزه خوار او فدای مرجعیتی که هست وامدار او فدای خال مشکی اش شب فراق عاشقان شبی ست گیسوان او که قدرش از بشر نهان مهار اسب خویش را چو مرتضا رها کند چه مرزها که سربه سر به تیغ جابه جا کند میاید او که مکه را به قبله آشنا کند پی نماز می رسد مسیح اقتدا کند به بانگ خویش هر که هست و نیست را صدا کند حسینیان دهر را دوباره مبتلا کند هر آن کجا که پا نهد شبیه کربلا کند به انتقام خون مادرش ببین چه ها کند امان از آنکه از غلاف تیغ را جدا کند کنار نعش آن دو تا چه آتشی به پا کند علیست او و می رسد سپاه کفر جان دهد که انتقام سخت را به عالمی نشان دهد علیست راه و رهبرش علیست روح و پیکرش علیست پای تا سرش علیست نام دیگرش علیست زیب و زیورش علیست تاج بر سرش علیست جام و ساغرش علیست جان و دلبرش علیست فتح کشورش علیست حرف آخرش علیست رای و منظرش علیست لوح و دفترش علیست ماه و اخترش علیست سایه گسترش علیست دست داورش علیست نقش چنبرش علیست عمق باورش علیست نطق منبرش علیست بانگ حنجرش علیست برق خنجرش علی علی علی علی علی علی علی علی خمار نام حیدرم بر آن سرم که بشکنم قالب شعر مست را وزن و هر آنچه هست را جان به فدای جبروت و جنم و تیغ خم و رشته ی سبز علم حضرت مهدی به فدای قدم حضرت مهدی نرسد طبع من مست به توصیف مقامش قلمی نیست هم اندازه نامش به بلندای قیامش شده کانون توجه به علی دارد از آن رو که تشبه چه بگوییم همین بس که بگوید به کسی حضرت صادق لَخَدِمْتُه! گفت علامه امینی که شریکی به کتابم تب و تابم همه خیر و ثوابم فقط این بس که شود ذکر در این مرتبه کامل بفرستید عزیزان صلواتی به وعجل!
ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب شد شام خراب تو، خراب تو مرتب در بین خرابه همه گفتند: رقیه ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب! از بس که مقام تو شده خارج از ادراک خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب! زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب در اوج عطش نیز پی آب نرفتی ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب اشک است سلاحی که تو در معرکه داری کافیست که ای ابر بلا دیده! بباری سوگند به صدیقه صغری شدن تو ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو عالم همه از امر تو در بند دوام است گر دست به نفرین بزنی کار تمام است در چشم من ای شان تو از ساره فراتر جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند از معجر صبرت گره ای باز نکردند با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان کی راه تو سد میشود از خار مغیلان خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم زد معجر تو دست خودش را گره از خشم با آبله از پا ننشستی آئینه ای اما نشکستی بغض تو قدم به نینوا زد آه تو شرر به خیمه ها زد این دشت در اشک دیده ات سوخت از آتش غیرتت برافروخت پیغمبر اشک! وقت هجرت بر ناقه نشستی از جلالت آنروز رسالت تو غم بود بر شانه ی زخمی ات علم بود ای عرش خدا غلام رویت ای حور و پری کنیز کویت ای بسته کمر به خدمتت عرش ای بال فرشته ها تو را فرش مرهون دم تو ماسواالله زیر علم تو ماسوالله گفتم ز مقام تا بدانند آنها که تو را کنیز خوانند تفسیر رسای این قیامی تو زینب خورد سالِ شامی تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰) آیات غضب بخوان بر این قوم آهت نفسی گذشت بر باد دیوار خرابه را تکان داد از آه تو پشت باد لرزید کاخ ستم زیاد لرزید ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله هیهات من الذله...هیهات من الذله... ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله مائیم و همین جمله، هیهات من الذله از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست قدم میزنی آرام دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت قدم میزنی آرام قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت نگهبان به خدا قافیه را باخت کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن ای همه اندوه و محن خطبه بخوان اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است و هنگام قیام است قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا تویی آن زینت زینب جبروت علی عالی اعلا احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را آینه حضرت زهرا! تو نیازی که به شمشیر نداری فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری همه دیدند که دستان تو بالاست نگهبان به سرش شاید و اماست دلش غرق محاباست زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش... مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین طبق زر سر بابای تو ای داد از این لحظه ی کوتاه چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله! چه بگویم ز غمت آه... فقط آه کشم آه ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد هر لحظه به یاد مادرش می افتاد بازوی کبود و چشم کم سویی داشت زینب بدن سه ساله را غسل نداد در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید کیفیت درد بازو و پهلو را از فاطمه ی سه ساله باید پرسید...
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
همیشه مبدأم مشهد ولی مقصد نجف بوده سری که بی علی سرکرده باری بی هدف بوده علی آنجا که می‌بخشید جان بر عالم امکان مسیحا آخر و آدم در اول‌های صف بوده شب معراج از صوت علی دانسته‌ام این را پیمبر این طرف بوده‌ست و مولا آن طرف بوده علی صبح بلی گویی، علی شام بلاجویی اگر چه نفس احمد بوده اما جان به کف بوده سلامت رفت با نادعلی از فتنه بیرون نوح چنان دُری که از اول در آغوش صدف بوده
زن آن زنی که در اسلام، ثروتش همه رو به ذوالفقارِ یدلله می زند پهلو زن آن زنی که سلام آورَد بر او جبریل زن آن زنی که ملک نزد او زند زانو زنی که هست از القاب او بزرگ قریش نداشته ست پیمبر زنی به رتبه ی او زنی که معنی و مصداق صِبغةَ الله است بدون جلوه ی او دین نه رنگ داشت نه بو چه زن؟ زنی که تمام پیمبران خدا برای بردن نامش گرفته اند وضو خدیجه پشت نبی بسته بود قامت عشق در آن زمان که کسان داشتند با بت خو هر آنچه داشت شتر بذل کرد و داد، مکن شتر سوار جمل را قیاس با بانو خدیجه بود و علی پیشتاز در اسلام دوبار آمده السابقون خود از این رو خدیجه مادر شیعه ست، لفظ مادر را به آن زنی که سزاوار لعنت است نگو خدیجه مادر شیعه ست، مادر شیعه بگو بلند اگر چه کرست گوش عدو به سال رفتن او گفته است عام الحزن غم خدیجه و قلب نبی‌ست، سنگ و سبو خدیجه بود که در هجمه ی حسودان داشت چنان عبای علی بر دلش نشان رفو خدیجه بود کز آن ثروت عظیمِ نخست به قدر یک کفنی هم نداشت رویارو کفن مرا به کجاها نبرد در این شعر به یاد داغ عزیزی شکست بغض گلو...
نیمه ماه مبارک فیض کامل می شود غالبا اینجا سلیمان نیز سائل میشود با دو تا جمله گدا را شاه کردی ای کریم شک ندارم‌ سوره اش یکروز نازل میشود مدتی را مست باید بگذرد از کوچه ها هر کسی یکباره با چشمت مقابل می شود بد دهان را از خجالت آب کردی بعد از این می‌رود دنبال مدحت مثل دعبل میشود در نمازت باد وقتی می‌خورد قدری به موت در مدینه چند هفته قبله مایل میشود با فقیران می نشینی شاه خاکی خوش مآب پس به تو جای حسن باید بگویم بوتراب معجزه یعنی نفسهایت که سلمان ساز بود در کویر خشک هم لطف تو باران ساز بود بین کهفت جای سگ خالیست راهم میدهی؟ مکتب تو خوب می‌دانم که انسان ساز بود خطبه می خواندی هدایت گردد انسانی ولی وصله ی روی عبایت هم مسلمان ساز بود ذوالفقارت یکدمش صبر است یکدم هم سکوت صلح تو تا سالهای سال جریان ساز بود گرد و خاکی می‌شود وقتی که پلکی میزنی چشمهایت از قدیم انگار طوفان ساز بود مرتضایی، جلوه هایت جلوه های بوتراب رنگ سربند تو هم زرد است پس با این حساب باز هم دستار مست است و حمایل بی‌قرار نیست فرقی بین ابروهای تو با ذوالفقار جبرئیل اینبار می ماند خودش در این سخن لا فتی الا علی یا لا فتی الا حسن ؟ بازهم غرید تیغت، شیر مردی مرحبا چار تا پای شتر را قطع کردی مرحبا زیر پاهای تو خاک افتاده در جوش و خروش می‌رسد هوهوی تیغت در دل میدان بگوش چشمهایت می‌کشاند آسمان را هم به زیر نفخ صور دیگری شد با رجزهایت امیر هر زمانی که رجز می‌خوانی آقا بی گمان سوره ی زلزال نازل می شود از آسمان در سپاه مرتضی با چشم فرمان میدهی تو شبیه حیدر کرار جولان میدهی هرنفس شمشیر تو درگیر شد با چند سر رنگ سربند تو دارد سرخ می‌گردد دگر جانفدای هوهوی سر مست شمشیرت امیر وزن شعرم را بهم زد بانگ تکبیرت امیر شعر از اینجا به بعد طوفان است واژه در واژه اش رجز خوان است روز روز سپردن جان است  جنگ با یل کجایش آسان است ؟ این حسن نه علی دوران است دومین مرتضای میدان است خم ابروش اصل برهان است کشته در هر طرف فراوان است تیغ و خود و زره پریشان است جمل از کرده اش پشیمان است و زمین هم هنوز حیران است خون چکد یا صدای باران است؟! وقت از شیر دم زدن آمد  و اذا زلزلت حسن آمد جمل است این خودت که میدانی مرد کم داشتند زن آمد! بین میدان سرو صدا شده است این تویی یا علی دوتا شده است ؟ مجتبی رفته مرتضی شده است با علی جات جابجا شده است ذوالفقارت زجاش پا شده است چه سری از بدن جدا شده است  زلفت از چند جا رها شده است  تیغ گرم برو بیا شده است تن دشمن هجا هجا شده است  حق شمشیر تو ادا شده است لشکری صاحب عزا شده است کمر دشت نیز تا شده است مرتضای مکرر است این مرد محشر بعد محشر است این مرد با جمل رفتنش همه دیدند بچه ی شیر خیبر است این مرد آسمانها شدند تیره و تار شده خورشید بیخیال مدار یک صدا گفت دشمن تو «فرار» شیر شوریده آمده به شکار باز هم یک سوال در تکرار این تویی یا که حیدر کرار؟ کار این کارزار هم شد زار ذوالفقار تو سرخ شد سردار سیل خون است در یمین و یسار ساختی کوه از تن کفار قلم از دست رفت آخر کار  یک رگم نیست بازهم هشیار شاعرت مست کرده است انگار واژه سمتم گسیل شد مست است شعر بحر طویل شد مست است بی‌خیال قلم و دفتر و شعر و من و وزن و غزل عشق است تو را  شاه کرم شیر نر جنگ جمل از لب تو جام عسل ریخت غزل ریخت به میدان که رسیدی تو سر لشکر کفار اجل ریخت چه خونی کف میدان جمل ریخت دم تیغ تو م‍ِی ریخته جان مست، جهان مست، رجز مست، زبان مست، نفس، دل، ضربان مست و مست است زره خود سپر تیغ حمایل سر دستار بزن نعره بدانند که هستی پسر حیدر کرار شتر را به زمین میزند این طرز نگاهت صد وده بار زمین است و زمان است و هیاهو زده سربند به ابروی خمت رو و جمل پیش تو زانو زده شمشیر تو سرمست هنوز از دم هوهو که هو الفضل و هو سید سادات جهان مات به یک ذات رسیدند سه تا ذات تویی یا که علی یا که پیمبر نشده یکنفر این را کند اثبات نگاه تو همان معنی جود است که در کشف و شهود است و این بحر طویل آخر کاری شده بی‌تاب به دریا زده دریا کرم و جود تو بوده ست
تو آن ماهی که ماهی گفت بعد از دیدنت: ما_هی؟ که در ماهیتت مانده‌ست، ماهی از پیِ ماهی نه دندان است ای کان ملاحت! کآنچه میدانم صفی از یوسف است و برده داری بر سرِ چاهی اگر دستی برآری میوه از عرش خدا افتد خطا گفت آنکه گفت ای سرو! داری قدّ کوتاهی نگاهت خطبه میخواند دو نقطه، این چه اعجاز است بزن با پلکِ خود شرحی بر این ایجاز، گهگاهی بحیرا سرّ مطلب را نمیداند، مسیحا دم! که گردد ابر رحمت گر برآری بی هوا آهی براق از برق لبخند تو می آید، تبسّم کن نمی ماند اگر لب تر کنی تا عرش حق راهی تو را تخت خلافت قاب قوسین است و میدانم که دنیای دنی را پیشِ أو ادنی نمیخواهی
بگذرانم با چه حالی این شب دلگیر را؟ اشک من لبریز کرده کاسه های شیر را مینشینم پشت در، چشم انتظارم پا شوی با خودم ثانیه ها را میشمارم پا شوی پشت در وقتی زیادی مینشینی مثل من تازه وقتی گریه دارد میکند پیشت حسن تا کجاها میروی با این صدا جان علی؟ یاد یک کوچه نمی افتی تو را جان علی؟ مینشینم پشت در، این در چه کرده با دلت من یقین دارم همین "در" بوده اصلا قاتلت آه...سی سال است قلبت را زده داغی شکاف جای این شمشیر بدتر نیست از جای غلاف خارِ در چشم است این، اما تحمل میکنی آه، سی سال است قنفذ را تحمل میکنی من بمیرم که کسی مانند تو تنها نشد راستی پیدا شد آخر گوشواره یا نشد؟
شهی که دُرّ و گهر می تراود از خاکش به "کنتُ کَنز" زند نقب، مدفن پاکش سه حرفِ نام علی چون سه لیله القدر است که چشم شبزدگان عاجز است از ادراکش خدا دری که به درک علی رسد بسته ست هنوز مانده بشر در حدیث لولاکش فرشته هر چه کند سعی، باز هم نرسد به خاک پای علی نردبانِ افلاکش اگر به نقش قدومش مزیّن است مسیر گرانبهاست خسش، قیمتی ست خاشاکش نظر به تخت خلافت نداشت آن شاهی که خُفت جای پیمبر وجود بی باکش به کوری دو فراری که ننگِ هر جنگند علی علیست اُحُد تا هنوز پژواکش سپیدبخت و سیه‌مست، آن که نزد ضریح نگاه دوخته باشد به شاخۀ تاکش
شعر اگر از وصف نورت روبتابد مطلعش تا قیامت توبه باید کرد از هر مصرعش «اصطفاکِ» وصف شأن توست، جان مصطفی! جان فدای آن ضمیری که تو باشی مرجعش قرب، آسان نیست؛ باید چله بردارد نبی بسکه تشریفات دارد عمر تو هر مقطعش نجم، کوثر، هل اتی، احزاب، شوری، قدر، نور می‌ستاید حق تو را، این هم بیان منبعش تا برای ما زیان کاران شفاعت خواستی خورد استثنا به «إلّا» آیه ی «لاتنفعش»* آن شب قدری که می‌گویند، تفسیرش تویی آن شب قدری که پنهان است حتی مضجعش _  * وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ... سبأ/23
شود با بوسه ات کشته به یک ضرب الاجل احیا مسیحا نیز میخواند لبت را یا أب الإحیا! میان جنگ می خندد چرا تیغت؟ نمیداند که جای زخم می گردد همیشه با عسل احیا؟ قسم بر جوشنت جای تعجب نیست در صفین شود قرآن به سر نیزه، بگیرد در محل احیا به قرآن، کشته ی عشقت نباشد در صف اموات که بعد از "فی سبیل الله امواتا"ست "بل احیا" کلام الله ناطق! عرش بر سر برده ات یعنی گرفته قرب أو أدنا هم از صبح ازل احیا سر گیسوی مشکینت صبا تا صبح بیدار است شب قدری چنین را هست دستور العمل احیا چه باک از مرگ دارد حار همدان؟ من یمت گویان از آغوش تو میریزد در آن سو صد بغل احیا من آن *همّام بی تابم که بعد از خواندن خطبه به بالینم بیایی میشوم با یک غزل احیا ....................... *همّام، نام شخصی بود که بعد از شنیدن خطبه ی حضرت جان داد.آن خطبه در نهج البلاغه به خطبه ی متقین معروف است.
بحار، ج 100، ص 441 بشار مکاری می گوید: در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم، حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود: بشار! بنشین با ما خرما بخور!عرض کردم: فدایت شوم! در راه که می آمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم فرمود: در راه چه مشاهده کردی؟ -من از راه می آمدم دیدم که یکی از مأمورین، زنی را میزند و او را به سوی زندان میبرد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید! -مگر آن زن چه کرده بود؟ -مردم می گفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال، گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمة! امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه شریفش تر شد. فرمود: -بشار! برخیز... غلام گفت که در میزنند... بشّار است! کسی دلش به نظر بی قرارِ دلدار است رسید و داد سلامی امام صادق را غنیمت اند دقائق، زمانِ دیدار است امام آمد و خرما به او تعارف کرد نخورد و گفت غمی در دلش تلمبار است نخورد و گفت زنی بین راه دیدم که به دست مأموری سنگدل گرفتار است به استغاثه کمک میگرفت از مردم دریغ...راهِ ستم باز و جاده هموار است بگو حکایت این قصّه چیست یا بشّار بگو اگر چه برای تو نقل دشوار است زنی که خورد زمین، پای او گرفت به سنگ گلوی تشنه ام از دردِ بغض سرشار است کدام جرم به زندان کشید پایش را؟ همین...همینکه فقط از خلیفه بیزار است به زعمِ من "لَعَنَ الله ظالمیک" که گفت به عشق فاطمه افتادنش هم ایثار است شبیه ابر بهاری گریست چشم امام هوای شهر چه امروز سرد و غمبار است به مسجد آمده در حق زن دعا بکند امام رحمت محض است، یار و غمخوار است خلاصه از دل زندان خلاص شد آن زن دعای خیر امام است آنچه در کار است امام گفت سلام مرا به او برسان بگو که هدیه ی ما بر تو هفت دینار است مقام لعن ببین تا کجاست دوست من! در این حدیث نظر کن که حرف بسیار است دعای خیر و سلام است و هدیه ی مولا به مذهبی که مرا هست، لعن معیار است ثواب شعر به علامه مجلسی برسد که این روایت ناب از بحار الانوار است
نوکرت را بخوان به صحن و سرات تا نگویند شوقِ یک طرفه لنگ امضای کربلای توایم چند روزی که مانده تا عرفه
نظر به گفتۀ "جرداق"، هم نظیرش نیست دل کدام مسیحی مگر اسیرش نیست؟ علی مسیح زمانه ست، آن مسیحی که چهارمین فلک اندازه ی حصیرش نیست دوجا به دست نبی دست او گره خورده ست علی مباهله اش کمتر از غدیرش نیست! فدای انفسنایی که در کلام خدا به جز علی احدی مرجع ضمیرش نیست هوای حضرت عیسا دمی‌ست سلمان را نمیرد آنکه کسی جز علی امیرش نیست
گریه کن گریه، که احیای همه احکام است التیام جگر سوخته‌ی اسلام است گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه نوکر از روضه اگر جان ندهد ناکام است لب دل‌سوخته‌ها را همه شب دوخته‌اند گریه کن، گریه زبان همه‌ی ایتام است آن قتیل العبراتی که به ما گفت حسین گریه‌ی زینب، در حال عبور از شام است ای که باران به دعای تو می‌آمد...حالا سنگ می‌بارد و هر سنگدلی بر بام است نیستی تا که ببینی دم دروازه‌ی شام دل بی تاب ربابِ تو چه ناآرام است چوب می‌زد به دهانت پسر مرجانه چوب در دستی و در دست دگر یک جام است دختری داشتی ای شاه و کنیزش خواندند چه بگویم...همه‌ی روضه همان الشام است
میون خاک و خون بعد از قیامش سلامی داد، قربان سلامش گرفت آخر سرِ جون و به دامن فدای روسفیدی غلامش
یه دنیا روضه پشت اون صدا بود یه بغضی تو تموم واژه‌ها بود "عزادارت شه مادر"، حُر نفهمید که نفرین کرد مولا یا دعا بود!
آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد! آه بلندش در دل آهن اثر کرد کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد بغض جمل را بین دشمن شعله‌ور کرد با نعره‌ی ابن الحسن عزم خطر کرد مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد چشم تمام خیمه را ناگاه، تر کرد آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد اینجای مقتل عمه‌اش را خون جگر کرد ارثیه ی زهراست...، دستش را سپر کرد
در گلوی تشنه‌اش وقتی عطش جان می‌گرفت رود از شرمندگی راه بیابان می‌گرفت او خودش باب الحوائج بود مانند عمو لب اگر آن‌روز تَر می‌کرد، باران می‌گرفت حیدر شش‌ماهه بین گاهوار انگار داشت با تلظی کردن خود اذن میدان می‌گرفت باورم این است اگر او از میان خیمه‌گاه زودتر بیرون می‌آمد جنگ پایان می‌گرفت