eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تا ابد قبلگاه اهل ولاست کعبه ای که مقام شیر خداست اصل توحید با علی بر پاست کعبه زاده یکیست! حیدر ماست! ذات مولا ز بس بزرگی داشت خانهء کعبه هم ترک برداشت گر که بشکافت حضرت موسی پهنهء نیل را به ضرب عصا از دل مادرش به اذن خدا کعبه را میشکافد این‌ مولا چقدر آن شکاف زیبا شد کعبه هم سینه چاک مولا شد بین قنداقه با صدای جلی لب به صحبت گشود تا که ولی میسرود از دلش چنین غزلی «فَلَحَ المؤمِنون بِحُبِّ علی» وحی قرآن به سینهء او شد قلب احمد مدینهء او شد طاق کسری دوباره ویران شد نور خورشید حق فروزان شد حیدر آمد جهان گلستان شد قبل از اسلام او‌ مسلمان شد روی دستان حضرت خاتم شد مسلمان اول عالم حق درون علی خودش را دید خلق حیدر به هست می ارزید روز میلاد او خدا خندید و زمین مثل بید میلرزید شده جان بر تن جهان غالب میزند پا به کوه ابوطالب تا شدم عبد پست این درگه از رموز جهان شدم آگه رفتم از بهر دیدن آن شه کوی کعبه پلاک یکصد و ده عشق او سینه چاک میخواهد خانهء حق پلاک میخواهد اولین نام ذوالجلال علیست فاتح قلهء کمال علیست نور جاوید بی زوال علیست طیب و طاهر و حلال علیست تا دم مرگ با علی هستیم شیعهء مرتضی علی هستیم عاشق بچه های زهرایم مادرم او, علیست بابایم هر زمان غرق در تولایم قَلَیان میکند تبرایم بغض او نار و حب او جنت ای که بر دشمن علی لعنت
به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد میان سینه ی او شعله های غم آمد دخیل بست به دامان صاحب خانه به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی بگیر روی مرا ، لحظه ی کرم آمد همین که دل نگران شد خدا اجابت کرد صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد میان خانه چه ها شد کسی نمی داند فقط سلام ملک بود دم به دم آمد سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز زمان جلوه نمایی دلبرم آمد میان صورت او هر چه نور منجلی است همین بس است ز مدحش که نام او علی است ز داغی لب ساقی خرابمان کردند میان کوزه چهل شب شرابمان کردند محک زدند به ناز نگار این دل را برای ناز کشی انتخابمان کردند قرار شد که دم مرگ روی او بینیم به شوق وصل ، همه ی عمر عذابمان کردند دعا شدیم و سحرها میان نخلستان به سجده های علی مستجابمان کردند ابوتراب کرم کرد و بین این همه خلق مقابل قدم او ترابمان کردند چو ذره ایم در این وادی و به نام علی بلند مرتبه چون آفتابمان کردند همیشه بیشتر از احتیاجمان دادند همیشه با کرم خویش آبمان کردند بداند عالم امکان که ما علی داریم چه غم ز فتنه ی ایام تا علی داریم میان بزم خراباتیان قراری نیست به باده نوش که برهان عقل کاری نیست تمام دلخوشی ما محبت علی است ز هیچ کس به جز آقا امید یاری نیست کلیمِ طور نشین شاهد کلام من است به پیشگاه علی سجده اختیاری نیست قبولی همه اعمال با ولای علیست به هر چه طاعت بی حُبش اعتباری نیست حرام باشد اگر رو به غیر او بزنیم کریم تر ز علی هیچ سفره داری نیست تمام نسل علی یذهبٌ مِن الـرَّجسند به شأن و عزت این خاندان تباری نیست مقابل حرمش آسمان کُند تعظیم به جز مقابل او جای خاکساری نیست علی تجلی سبحان ربی الاعلاست ثواب بردن نامش تبسم زهراست ببین که هر چه پس پرده بود افشا شد دلیل خلقت کون و مکان هویدا شد برای این که کسی شک نیاورد بعداً شکاف کعبه نیامد به هم معما شد دعا کنید که امشب خدا خریدار است دعا کنید که درهای آسمان وا شد علی ست آن که جهان تحت اختیارش بود ولی به زُهد و وَرَع بی نیاز دنیا شد علی ست آن که زمان عروج هر سحرش تمام عرض و سماوات پیش او پا شد علی ست آن که به معراج پشت پرده نشست انیس و هم نفس مصطفی در آنجا شد علی ست آن که نشان تَـعبُّد محض است فقط مقابل معبود قامتش تا شد علی ست آن که به هر رقص ذوالفقار او گره ز ابروی احمد به حمله ای وا شد نرفته از درِ این خانه نا امید کسی امور خانه ی این مرد دست زهرا شد ز راه آمده حیدر ، همه قیام کنید نهاده دست به سینه به او سلام کنید دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف که قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف تمام صحن علی بوی فاطمه دارد شمیم سیب بیاید میان راه نجف صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست به گوش می رسد آرام سوز و آه نجف قدم زده دل شب در میان نخلستان امان ز کوفه و خون آبه های چاه نجف قرار ما همه باب الرضا همان جایی که سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف قسم به نم نم اشکم  پس از اذان صبح چقدر بوی حسین می دهد پگاه نجف شب زیارتی شاه کربلا باشد دلم هوایی آن صحن با صفا باشد
  کعبه وا شد ، همه جا بوی خدا پیچیده آیه ی سوره ی ایمان همه جا پیچیده بندِ قنداقه نبندید به دستانِ خدا کور باشند همه شرک پرستانِ خدا دست های نبیُ اللّه به زیرِ سَرِ او کلِّ عالم بخدا تکه ای از شهپرِ او گفت با حضرتِ خاتم : بگو ای ملجا نور دَم ز تورات” زَنَم ، یا که ز انجیل” و زبور”؟ از چه گویم که بیارند به علمم ایمان؟ معجزه ساز شوم یا که بخوانم قرآن؟ گفت: قَدْ اَفلَحَ” ، پیغمبرِ خاتم خندید همه جا آیه ی قرآنِ خدا می تابید… کودکی ات همه را مات نموده است علی قبِل تو هیچ کس از خلق نبوده است علی پدرِ خاک شدی و ، گِلِ ما از خاکت شیعه را خلق نمودند ز خاکِ پاکت دستِ تو دست خدا ، چشمِ تو ”عین اللّه” است سینه ات مملوِ از آتشِ سِرُّ اللّه است سندِ نطفه ی پاک است ، ولای تو علی پدر و مادرمان باد فدای تو علی… خیبر از ضربتِ شصتت ، چه مکافاتی دید خاک ، از گردشِ تیغِ تو مباهاتی دید… قدرتِ ضربه ی شمشیرِ تو بی همتا بود وسطِ معرکه ، جنگیدنِ تو غوغا بود تو خدا ، نه ، ولی اوصافِ خدایی داری چقَدَر شیعه ی خوش قلب و ولایی داری ما ز ایران و همه پیروِ سلمانِ توأیم همگی جان به کف و گوش به فرمانِ توأیم شُکر دارد بخدا ، شیعه ی حیدر بودن شُکر دارد پسَرِ حضرتِ مادر بودن پدرِ واقعیِ شیعه تویی مولا جان… سایه ات کم نشود ، از سَرِ ما `بابا جان”
وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش داستان سنگ و زر يعنى که ما و فضه اش قصه شاه و گدا يعنى که ما و قنبرش در مقام آخريت بود ، ديدند اولش در مقام اوليت بود ، ديدند آخرش خاک را گل ميکند گل را خلائق ميکند نيست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش با على يکتاپرستم, ورنه ميخواهم چکار آن خدايى را که اين آقا نباشد مظهرش آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود سائلی که دست خالى ميرود از محضرش چهارده قرن است دارد رزق ما را ميدهد با همان يک مرتبه بخشيدن انگشترش آه...ظلمت آه...ظلمت آه..ظلمت ميشود واى اگر خورشيد را روزى براند از درش مرتضى يعنى قسيم النار والجنة , ولى هست معيارش در اين تقسيم حب همسرش تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش خاک یا خاکسترش کن مصحفی را که درآن آیه ی"الیوم اکملت"نباشد محورش *مبعث ختم رسل ترویج حب حیدر است تا دهد نشر ولایت حق کند پیغمبرش* به خودش كه جای خود ، حتي به خاك پاش هم هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش کور دلها احمقند ، احمق چه میفهمد علی جان احمد بود که خوابید بین بسترش . . جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش *بیت از *
جبریل شنید از تو برای خبر آمد پر سوخت و پر ریخت و بی‌بال و پر آمد می‌خواست بگوید که خدا داخل کعبه‌ست دیوار ترک خورد و خبر زودتر آمد بت‌خانه فرو ریخت و میخانه بنا شد از میکده ساقی سر کوی و گذر آمد ای عشق بفرما قدمت روی سر ما خاکیم و از این شاد که ما را پدر آمد میخانه نه آن است که گفتیم و شنیدیم میخانه از اطراف ضریح تو برآمد با عشق تو بر نقره زدم بوسه و دیدم از جای لبم خوشه انگور درآمد محراب به محراب پِی قبله دویدم ایوان طلاکوب توأم در نظر آمد می‌خواستم از مدح تو چیزی بنویسم یک واژه نگفتم من و عمرم به سرآمد آیات خدا را همه در شور تو دیدم هر آیه که خواندم به لبم نی‌شکر آمد با اشک وضو کردم و قرآن که گشودم بدخواه تو در آیه فقط کور و کر آمد شاعر:
به نام نامی الله، آن خبیرِ قدیر سپس درود خدا بر نبی، بشیرِ نذیر ز خوابِ غفلت برخیز، آفتاب آمد بشارت آمده شاعر تو را ز سمتِ بشیر به حشر خواهی اگر در کنار حق باشی ز هرچه غیر ولایِ علی، کناره بگیر اسیر لحنِ کدامین صدای فتّانی؟! "تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر" مرا ز کنگره عرش مقصدم نجف است مرا دوباره به درگاه خویش خوانده امیر اگر که دورم و دیر آمدم، خیالی نیست نه دور معنا دارد برای او نِی دیر اگر که ساقی ما اوست غم مخور ای دل به محضرش مکنی صحبت‌ از قلیل و کثیر مگر‌ که روح قدس نطق را کند امداد وگرنه شعر در این آستانه هست خطیر مرا کجاست توان مدیح او گفتن که قطره محضر خورشید می شود تبخیر اسیر لفظم و درمانده مضامینم رسیده محضر آن شاهِ بر کلام امیر به پیش هیبت او بند بند می لرزم بیا و بر سخن خُردِ بنده خرده مگیر علی الخصوص که مضمون ز لفظ افزون است که پیچش سر زلفش نمی شود تقریر شکست بیت الله از قدوم سیف الله غلاف پاره شد از فرط تیزی شمشیر اگر خداش بخوانم، که خائفم ز غلو بشر اگر‌ که بگویم چه سازم از تقصیر همان که عرش، خودش را به پای او انداخت نبوده است ولی زیر پاش غیر حصیر همان که از ازل آقای هر دو عالم بود اگر چه باز بیان‌ گشت حق به روز غدیر همان که از خُم او، هر موحدی مست است نداشت هیچ میی مثل نام او تاثیر همان امیر که آزادگان اسیر وی اند همان که حاتم طائی به پیش اوست فقیر همان‌ لطیف چو باران، همان کرامت محض که لطف او برسد بر همه، صغیر و کبیر همان‌که "انفسنا" خوانده گشته در قرآن که‌ غیر او احدی نیست وجهِ جمعِ ضمیر همان علی که به جز گامِ استوارش نیست به سوی حضرت الله، شاهراه و مسیر همان‌ که روز قیامت قسیم جنت و نار همان به محکمه ی روز حشر گشته دبیر همان شجاع که "ما فَرّ قَطُّ فی الحرب" است همان که ضربت تیغش نداشت هیچ نظیر به کار غزوه خیبر گره فتاد آن روز نمانده بود برای ظفر دگر تدبیر نبی همین که عَلَم را به دست حیدر داد به تیغ حیدر کرار شد عوض تقدیر ز ترس حمله شغالان گریختند ز رزم همین‌که‌ پای به میدان گذاشت همچون شیر که عرصه عرصه شیر است جای هر کس نیست بگو فرار نمایند آن سگ و خنزیر رسیده آیه این المَفَرّ بگو به عدو ز ذوالفقار نباشد دگر گریز و گزیر چنان به ضربت تیغش به فرق مرحب زد که رفت از دل میدان، عدو به قعرِ سعیر سپس دری که چهل مرد عاجزند از او گرفت و کند ز جایش فقط به یک تکبیر ز جای کند در قلعه را به آسانی چنانکه موی کشد گویی از میان خمیر خلاصه اینکه مفصل بود فضایل او جمال کامل او برتر است از تصویر بیا و عاصی خود را هلاکِ خویش نما اگر چه لایق تیغ تو نیست صید حقیر اگر چه توبه شکستم هزار بار ولی به حق فاطمه اینبار هم مرا بپذیر
زبان مبهوت و قاصر از بیان نام و عنوانش خرد در باء بسم الله شد طفل دبستانش چنان در حیرتم از خیل القابش ! نمی دانم !؟ بخوانم شیر یزدان یا بخوانم شاه مردانش هُوَ الاول بخوانم حضرتش را ؟ یا هُوَ الاخر ؟ عجب شأنی ! امام المتقین خوانده ست قرآنش ولادت گاه او کعبه ، شهادت گاه او مسجد روا باشد بخوانم خانه زادِ رب سبحانش علیاً معدن الحکمه ، قسیمُ النار و الجَنه بَدا بر حال آنان که رها کردند دامانش علی صدیق الأکبر بود قبل از خلقت عالم بگو بیهوده می کوشند نتوان کرد کتمانش علی فاروق اعظم، اسم اعظم، بلکه بالاتر ! رجال معرفت دیدند با الله یکسانش اگر ممسوس فی ذات خدا شد، علتی دارد نمی گیرد پَر کاه از دهان مور وجدانش نشانی خواستی از او بجویی خاطرت باشد «عدالت» نام میدانش ، «شرف» نام خیابانش به انصاف یدالهی ترازو دار عدل ست او گدا و شاه را هم رتبه می بینی به دیوانش
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکره‌ی کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن‌روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن‌روز عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابی طالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه‌اش چند قدم با او رفت قفس کعبه شکسته‌ست؛ دم پرواز است برو از کعبه که آغوش محمد باز است آینه هستی و با آینه باید باشی خانه زادِ پسر آمنه باید باشی همه‌ی غائله‌ها گشت فراموشِ نبی کودکی‌های علی پُر شد از آغوش نبی مستی اهل سماوات دوچندان شده است عطر گیسوی علی خورده به تن پوش نبی تا بچیند رطب تازه‌ای از باغ بهشت رفته دردانه‌ی کعبه به سر دوش نبی که نبی بوده فقط این همه سرمست علی که علی بوده فقط آن همه مدهوش نبی چشم در چشم علی، آینه در آیینه حرف‌ها می‌زند اینک لب خاموش نبی دور از من مشو ای محو تماشای تو من نگران می‌شوم از دور شدن‌های تو من من به شوق تو سکوتم، تو فقط حرف بزن وحی می‌ریزد از آهنگ لبت، حرف بزن می‌نشینم به تماشای تو تنها، آری هر زمان خسته‌ام از مردم دنیا، آری بر مکافات زمین با تو دلم غالب شد همه‌ی دهر اگر شعب ابی طالب شد خوب شد آمدی ای معنی بی همتایی بی تو هر آینه می‌مُردم از این تنهایی دین اسلام در آن‌روز که بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش، حیدر بود باعث گرمی بازار شدش، حیدر بود وحی می‌بارد و من دوخته‌ام دیده به تو تو به اسلام؟ نه! اسلام گراییده به تو در زمین دلخوش از اینم که تویی همسفرم از رسولان دگر با تو اولوالعزم‌ترم می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام...
از مهرِ علی طینتِ هرکس که سرشت هرچند بود منزل او دیر و کِنِشت در دوزخ اگر درآورندش به مثل جا گرم نکرده می برندش به بهشت ....... ازمهرِ علی خلقِ جهان را شرف است درّیست که بحرِ نجف اورا صدف است حق گفته به حضرتِ نبی سرّ مگو آن سرِّ مگو که گفته شاهِ نجف است
امشب حرم خدا حرم شد از مقدم یار محترم شد کعبه شده محو و مات و مدهوش دیوار ز هم گشوده آغوش هر قطعۀ سنگ، کوه طوری‌ست هر نخلۀ خشک، نخل نوری‌ست در زمزمه‌های آب زمزم آوای علی علی‌ست هر دم ای هجر، شب وصال تبریک مجد و شرف و جلال تبریک.. ای کعبه سعادتت مبارک ای بیت، ولادتت مبارک بر خویش ببال مام کعبه طفل تو بُود امام کعبه دلبند تو پیر کائنات است طفل تو امیر کائنات است روزی که نبود نام هستی می‌کرد علی خداپرستی از صبح ازل علی، علی بود پیوسته به هر ولی، ولی بود در بود و نبود مقتدا بود او بود و محمد و خدا بود ای نفس رسول و جان قرآن ای دست خدا، زبان قرآن خورشید بلند بام کعبه از صبح ازل امام کعبه.. تو احمد و احمد است حیدر یک روح که دیده در دو پیکر؟ گفتار همارۀ تو تنزیل شاگرد قدیمی تو جبریل در لیلۀ قدر، قدر قدری در صحنۀ بدر، بدر بدری میدان نبرد پای‌بستت شمشیر نیازمند دستت تو قلۀ عرش را امیری؟ یا همدم کودک صغیری؟ غیر از تو که، ای خدای را شیر بخشیده به خصم خویش شمشیر؟ در مُلک وسیع حق، امامی با پیر فقیر، هم‌کلامی با آن‌که امام جمع بودی در بزم فقیر، شمع بودی تو مالک عرش در زمینی حیف است میان ما نشینی در عرش امام آفتابی در فرش چرا ابوترابی؟ ای قلب تو خانۀ محمد جای تو به شانۀ محمد تو بت‌شکن و خداپرستی بر شانۀ وحی بت شکستی ای پشت سرت دعای کعبه ای بت‌شکن خدای کعبه.. روزی که نه آب و نه گِلم بود جای تو به خانۀ دلم بود با مهر تو روی خود نمودم با مهر تو چشم خود گشودم.. هر شب که به گاهواره خفتم تا صبح علی علی شنفتم عمری به محبتت اسیرم تا با تو بمانم و بمیرم ای مهر تو بود و هست «میثم» فردا تو بگیر دست «میثم»
بر کعبه ی سنگ و خشت ، جان داد آن روز بتها ، همه را تکان تکان داد آن روز وقتی که ، علی ز خانه بیرون آمد دیدند خدا ، خودی نشان داد آن روز
خورشید ز شهر مکّه چون سر می‌زد در سینه،کبوتر دلم، پر می‌زد وقتی به حریم کعبه رفتم، دیدم هستی درِ خانهٔ علی، در می‌زد ...... با شوکت بی نظیرش آمد از راه می‌آمد از آسمان و در دستش ماه دیدی که دهان کعبه هم وا مانده لا حول و لا قوة الا بالله