eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش همان که مریم از نور رُخش انجیل می‌خوانَد که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه‌ی سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می‌زد ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش حجت‌الاسلام
در صدای گریه شنیدی اگر صدای من است مرا بزن به مرامت قسم سزای من است دلت شکسته از این بنده‌ی نمک نشناس دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است بدی من که به دردت نمی‌خورد اما تو خوبی‌ات همه جوره گره گشای من است فدای رحمت و مهمان نوازی‌ات که فقط عنایتت سبب این برو بیای من است هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟ همیشه گفته‌ام آن مهربان خدای من است تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب حسین راه نجات است و ناخدای من است که گفته روزی من نیست دیدن حرمش؟ به دست دختر او رزق کربلای من است ** فدای اشک رقیه که با پدر می‌گفت: چه خوب شد که سرت سهم گریه‌های من است گرسنه مانده‌ام اما غذا نمی‌خواهم چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند گلایه‌ی دلِ از غُصه‌ آب را ببرند شدند فطرس کوی تو چند قطره‌ی اشک که از خرابه سلام و جواب را ببرند شنیده‌ام که سرت می‌رود به سوی نجف! به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم که از کنار تنت آفتاب را ببرند ببین که از وسط ازدحامِ این مردم چگونه آیه‌ی نور و حجاب را ببرند نخواه نیزه و طشت و تنور، این شب‌ها به جای دامن من این ثواب را ببرند شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم که از کنار سر تو شراب را ببرند بگو که نیزه‌ی عباس را عَلَم بکنند که از میان حرم اضطراب را ببرند من از حیات بدون تو دست خواهم شُست که از محاسن پاکت خضاب را ببرند حجت‌الاسلام
عرش می‌گِرید بساط غم فراهم می‌شود می‌وزد از شش جهت غم، تا محرم می‌شود می‌درخشد نام تو بر سَردَرِ هر خانه‌ای سایه‌ی بالاسر هر کوچه پرچم می‌شود چاره‌ای جز سوختن در روضه‌هایت نیست، آه! پشت صبر از ماتم شش‌ماهه‌ات خم می‌شود زخم داغ تو به دل‌ها تازگی دارد هنوز داغ هر روضه به روی داغ، مرهم می‌شود جز «حسین» نامی نمی‌آید به گوشْ این روزها ذکر هر دلسوخته، آهِ دمادم می‌شود آه از قلب صبور خواهرت این روزها سایه‌ای مثل تو از روی سرش کم می‌شود
رسید باباجان همان‌که موی تو را می‌کشید باباجان چقدر محکم زد بگو به عمه که خوابم پَرید باباجان بُرید امانم را همان‌که رأس تو را می‌بُرید باباجان تو بین گودالی به سوی خیمه چرا می‌دوید باباجان چقدر مثل همیم تو رو سفیدی و من‌ مو سفید باباجان ** تمام شد عمه همین‌که وارد بزم حرام شد عمه یزید می‌خندید ببین که با چه‌کسی هم‌کلام شد عمه امان امان‌ از شام چقدر دور و برش ازدحام شد عمه نپرس باباجان میان کوچه چطور احترام شد عمه ولی سر بازار اسیر زخم زبانِ عوام شد عمه
من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم من از مردی که بُرد انگشترت را سخت بیزارم من از تیری که آمد بی هوا، بدجور دلگیرم از آنکه نیزه می‌زد پیکرت را جای خود، اما از آن پیری که می‌زد با عصا، بدجور دلگیرم از آن‌که پیش چشم بچه‌ها می‌بُرد با لبخند به‌روی نیزه‌ها رأس تو را، بدجور دلگیرم سرم را می‌شکست ای کاش اما حُرمتم را نه من از این زجر بی‌شرم و حیا بدجور دلگیرم تو، توی تشت بودی و به روی تخت می‌خندید من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم
با اجازه از خداوند تعالای حسین اول ماهی زدم دل را به دریای حسین بادبانِ عشق وا شد، ناخدا آماده است باز کشتی نجاتِ شاه، راه افتاده است در غمش اهل زمین و آسمان گریان شده رخت خونین حسین از عرش آویزان شده شخص حیدر پای کارِ نصب پرچم آمده سینه‌زن‌ها! یا علی..، ماه محرم آمده کشته‌ی اشک است اربابی که شد آقای ما کیف دارد دسته‌جمعی گریه‌کردن‌های ما خالی از احساس بودم..، از غمش پُر می‌شوم مطمئنم عاقبت با لطف او حُر می‌شوم من میان هروله پرواز را حس می‌کنم رخت از تن می‌کَنَم تا یاد عابِس می‌کنم بر لبم شور شهادت را عسل کن آخرش جان جُونت نوکر خود را بغل کن آخرش حضرت زهرا خودش دنبال کار نوکر است پیرهن مشکی نوکر دست‌دوز مادر است ناله‌ی ما امتداد ناله‌های فاطمه است بانی اطعام روضه، مجتبای فاطمه است چای مجلس از فُراتِ شاه تامین می‌شود این عَلَم‌ها با پَرِ جبریل تزئین می‌شود بین هیئت کربلایش را زیارت می‌کنیم شب به شب با انبیا در روضه شرکت می‌کنیم دختری‌ شیرین‌زبان اعجاز را آغاز کرد نُطق لالِ مجلسِ ما را رقیّه باز کرد آی نوکر ! رزق اشکت را از آب‌‌آور بگیر کربلای اربعین را از علی اکبر بگیر کاش خون ما بریزد در دیار کربلا شیرخوار ما فدای شیرخوارِ کربلا ** بین آن خاکی که شاه‌ تشنه‌لب از حال رفت ناگهان از ذوالجناح افتاد..، تا گودال رفت مادر پهلو شکسته طاقت دیدن نداشت این تنِ سَرنیزه‌خورده پشت و رو کردن نداشت...
نوه حضرت زهرا و امین اللهم در تمام سفرم بوده پدر همراهم دست در دست عمویم ؛ همه جا عالی بود چشمه های خنک از دامنه ها جاری بود کاش بودند همه ؛ جای عزیزان خالی شده از ما دم هر شهر چه استقبالی گرم بازی شدم و خستگی از یادم رفت دختری خواست النگوی مرا ؛ دادم رفت خاطرات بدی از شام به یادم مانده نشود باورتان زجر کنیزم خوانده آرزوهای قشنگی که شده حسرت من به فدای پدرِ کشته ی بی غسل و کفن
داغ دارم جگر ندارم که غیر گریه هنر ندارم که باغ های مدینه مال من است از بیابان خبر ندارم که پشت اسبش دویده ام خیلی من که پای سفر ندارم که اتش خیمه گیسویم را برد جز همین مختصر ندارم که این گل سرخ چیست روی سرم من که سنجاق سر ندارم که گوشواره النگو و خلخال رفت، دیگر گهر ندارم که دختران دمشق میگویند من یتیمم، پدر ندارم که من تورا از یزید میگیرم یک پدر بیشتر ندارم که
سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی به عشق دخترت تا اخرین دیدار می آیی گواهی می دهد زخم عمیق روی ابرویت تو هم مانند ما از کوچه و بازار می آیی به خود گفتم ز نیزه گر چه راحت در نمی آیی به دیدارم ولی حتی شده یک بار می آیی من از تحقیر دختر بچه های شام می آیم تو هم از بار عام مجلس اغیار می آیی شباهت می دهد گیسوی من با گیسویت بابا نمی خواهی بفهمم از تنور انگار می آیی حجاب آستین پاره ام را خوب می فهمی تو که دل خون تر از من داری از انظار می آیی تو ای مجروح زیبای من ای آشفته گیسویم چه رفته بر سرت که اینچین تب دار می آیی
من ازبس غصه دارم که ، میشه صدتا کتابش کرد کدومش رو بگم آخه نمیشه انتخابش کرد دیدی تنهام و شبهای خرابه سرد و تاریکه سر تو سرزده اومد مثه خورشید تابش کرد تموم آرزوهامو گذاشتن پیش روم امشب  دعا کردم بیای پیشم خدا هم مستجابش کرد میگیرم دستمو بابا، به دور صورت زخمیت هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجرِ یه دونه سیلی زد اما باید صدتا حسابش کرد خاک داغ صحرا با ، سرانگشتِ پر از زخمم  نوشتم اسمتو اما سنان با پا خرابش کرد گذشت از من ولی کاشکی یکی بود یادشون میداد  نباید دختر شاهو بجز خانم خطابش کرد نمونده معجری اما بجاش که آستینم هست  اگر دستم بیاد باال میشه اونو حجابش کرد همه سوختن به پای من، منم واسه ِ تن سوختهت  تن افتاده رو خاکت دل من رو کبابش کرد دیگه از هرچی اسبه من دلم خونه آخه اون روز دیدم که ده تا اسب اومد گل من رو گالبش کرد میسوزونه منو داغ تنور خونه ی خولی کجا رفت اون محاسن که علی اصغر خضابش کرد؟! رباب امروز طفلش رو توی رویا بغل کرد و خیالی شیرشو داد و الالیی خوند و خوابش کرد
بابا رسید و آورد  گُل بوسه‌های خود را عمه بیا درآور  رختِ عزایِ خود را مَنکه نمرده بودم  بر روی نیزه باشی آماده کردم از اشک  ویران‌سرای خود را انگشتهای لَمسم  انگار حس ندارند بر دامنم تو بنشان  رأسِ جُدای خود را طفلی که داده بودم  دیشب شفای او را انداخت پیشم امروز  قدری غذای خود را ای وای خیزران زد  مثل حصیر گَشتی بدجور بر لبانت  انداخت جای خود خون  گریه کرد نیزه  بر حالِ دخترانت داده عمو به نیزه  حال و هوای خود را تقصیر هیچ کس نیست  در سینه‌ام نفس نیست زجر امتحان نموده  هِی ضربِ پایِ خود را فهمیدم از سرِ تو  از وضعِ حنجرِ تو رفته سنان و داده  بر شمر جای خود را تا دق کنیم در راه  از دیدنش دوباره آن بی حیا نَشُسته  خونِ ردای خود را بویِ تو را گرفته  دستانِ سرخِ خولی دادی چرا به دستش  مویِ رهای خود را تنها نه نیزه‌ها را  تنها نه تیغ‌ها را پیش فرات می‌شُست  پیری عصای خود را