#حضرت_رقیه_شهادت
بگو امشب به من از عصر عاشورا کجا بودی؟
مرا مهمانی آوردی خودت تنها کجا بودی؟
بگو وقتی چهل منزل مدام از ناقه افتادم
الا ای در نگاهم عروه الوثقی کجا بودی؟
اگر بر نیزه بودی من که چشمانم نمیدیدت
مرا بردند بازار یهودیها کجا بودی؟
کلیسا رفتهای از شانهی گیسوت معلوم است
چه کم دارند اطفالت از آن ترسا؟کجا بودی؟
من از بوی طعام خانه ها خوابم نمیگیرد
تو ای با بوی نان همراه تا حالا کجا بودی؟
شنیدم بر درختی تاب میخوردی ملالی نیست
مرا آن شب که زجرم داد در صحرا کجا بودی؟
تویی که مادرت افطار خود را خرج سائل کرد
تصدق نان که میدادند دست ما کجا بودی؟
تو معلوم است شبها جای گرمی داشتی بابا
من این شبها که میلرزیدم از سرما کجا بودی؟
پدر باید بگیرد دختر خود را در آغوشش
تو ای اندازهی آغوش من بابا کجا بودی؟
#زخم_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
چه تکریمی نموده شهر شام از باب حاجاتش
سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش
سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او
کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش
همای منزلت بود و خرابه منزل او شد
همان که شد بهشت آبادی کنج خراباتش
همان که مریم از نور رخش انجیل میخواند
که بوده پردهدار محملش در راه شاماتش
به جای گل نثار مقدمش خار مغیلان شد
چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش
برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد
چرا پس ضربه سیلی نمیکرده مراعاتش؟!
کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن
اسیر سلسله هستند در این شهر ساداتش
نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد
سر زخمی "مصباح الهدی" در بین مشکاتش
تمام دردها را برد از یادش سر بابا
چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟!
هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش
هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش
به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می زد
ببین پر کرده عالم را نوای یالثاراتش
#محسن_حنیفی
#حضرت_رقیه_شهادت
قسم به ساحت ذکر شریف"هو" بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا
"عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد"
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا
چه حیف شانه نداری که سر بر آن بنهم
بگویم از غم خود شرح مو به مو بابا
مرا ببخش که نشناختم تو را اوّل
به چهرهی تو نماندهست رنگ و رو بابا
خداش خیر دهد راهب مسیحی را...
که با گلاب تو را داده شستشو بابا
خداش نگذرد ای کاش، خولی نامرد
کشید دست به روی تو بی وضو بابا
نمانده وقت زیادی به رفتنم حالا...
شدم کنار سرت گرم گفتگو بابا
بیا و باز صدایم بزن "رقیه ی من"
تو هم بخواه ز من که "بگو بگو بابا"
چهقدر خاطرهی تلخ دارم از کوفه
چه بد گذشت به من شام بی عمو بابا
لب ِ ترک ترکت را ندیده میبوسم ...
چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا
#محمدحسن_بیات_لو
#حضرت_رقیه_دودمه
این سر نیزه نشین بین طبق، مادریَ است
رجزش حیدری است
دختر فاطمه هم فاطمهء دیگریَ است
رجزش حیدری است
#رضا_دین_پرور
#حضرت_رقیه_شهادت
توان نمانده بگیرم تو را در آغوشم
هنوز درد بد نیزه مانده بر دوشم
سر تو خوب شلوغ است،من خبر دارم
ولی نگو که مرا کرده ای فراموشم
پس از تو ای پدر تشنه لب،لبم شاهد
به غیر زخم زبان شربتی نمی نوشم
هنوز در اثر مشت های نامحرم
تمام روز کنار خرابه مدهوشم
چرا شبیه گذشته دگر نمی شنوم؟
صدای عمه ضعیف است یا که من گوشم...؟
از آن شبی که مرا زجر بی حیا ترساند
به هر صدای بلندی ز ترس می جوشم
خراش پنجه ی سنگین ضجر را بابا
ز چشم زخمی تو با دو دست می پوشم
#حسن_کردی
#حضرت_رقیه_شهادت
اُف به دنیا ؛ رقیه سیلی خورد
بین صحرا رقیه سیلی خورد
دختری را برای سکه زدند
اُف به دنیا رقیه سیلی خورد
نیمه شب جای عمه خالی بود
تک و تنها رقیه سیلی خورد
هر چهل منزل از عمو پرسید
هر چهل جا رقیه سیلی خورد
کمتر از گل به او نمی گفتند
بعد سقا رقیه سیلی خورد
پهن شد شمر سفره اش هر شب
هر شب اما رقیه سیلی خورد
از شبث تازیانه ها اما
از سنان ها رقیه سیلی خورد
با همان لکنت زبان هربار
گفت: بابا ؛ رقیه سیلی خورد
به زمین خورد و گوشواره شکست
مثل زهرا رقیه سیلی خورد
هر اسیری که در اسارت گفت
زیر لب یارقیه ؛ سیلی خورد
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_شهادت
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند
گلایه ی دلِ از غصه آب را ببرند
شدند فطرس کوی تو چند قطره ی اشک
که از خرابه سلام و جواب را ببرند
شنیده ام که سرت می رود به سوی نجف!
به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند
بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم
که از کنار تنت آفتاب را ببرند
ببین که از وسط ازدحام این مردم
چگونه آیه ی نور و حجاب را ببرند
نخواه نیزه و طشت و تنور، این شب ها
به جای دامن من این ثواب را ببرند
شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم
که از کنار سر تو شراب را ببرند
بگو که نیزه عباس را علم بکنند
که از میان حرم اضطراب را ببرند
من از حیات بدون تو دست خواهم شست
که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
#محسن_حنیفی
شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی
دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد
سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد
زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است
گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد
کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال
بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد
ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت
کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟
ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است
تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد
زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد
گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟
حرمله چشم چران است بدم می آید
مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد
چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت
عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد
حسن لطفی
#حضرت_رقیه
هرچه گفتم من یتیمم باز مویم را کشید
نانجیب انگار ترس از گیسوی عصمت نداشت
#حضرت رقیه خاتون
#محرم ۱۴۱۰
روضه شده امشب به نام یک سه ساله
پای غمش جان می دهم با آه و ناله
نامش رقیه دختر دُردانه ی شاه
بابا بُوَد خورشیدِ عالَم ، دخترش ماه
واویلتا که عمر او طِی گشت با غم
سیلی ،خرابه ،تازیانه ،درد و ماتم
این قِصّه ی پُر غُصِه را گوید به بابا
از شام و کوفه ، کربلا گوید به بابا
بابا نبودی دختر تو پیر گردید
از زندگی بعد تو دیگر سیر گردید
دیدی که ارث مادرت بر من رسیده
در شام غم بابا شده مویم سپیده
دیدی که از دوریِ تو رفته شکیبم
خوش آمدی بابا ، تویی تنها طبیبم
در شام و کوفه تا تو را کردم بهانه
زد دشمنت از کینه بر من تازیانه
بابا ببین شد غَرق غم کُلِ وجودم
بالا نمی آید دگر دست کبودم
بعد تو دیگر روی آرامش ندیدم
هر جا که رفتم طعنه هایی می شنیدم
بابای من از روی تو شرمنده هستم
تو سر جدا گشتی ولی من زنده هستم
بابا ببین از غصه چشمان تَرم را
کو دامنت تا که به بر گیری سرم را
بابا دعایم کن که من زنده نَمانم
بعد تو دیگر ، من چرا باید بمانم ؟
اینجا رقیه عقده از دل باز کرده
در پیشِ عمّه از قفس پرواز کرده
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#زمزمه زبانحال حضرت رقیه (س)
چشمای من منتظره ببین نگاهم به دره
الهی که بابا بیاد تا منو با خود ببره
ز تو هستم بی خبر بابا
میایی کِی از سفر بابا
فغان وآه و واویلا (۳)
خسته شدم از زمونه گریه ی من بی اَمونه
بمن بگیدبابام کجاست دردمو عمه میدونه
از این ویرونه شدم خسته
رو صورتم جای یک دسته
فغان و آه و واویلا
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
#نوحه واحد یا سنگین حضرت رقیه(س)
بابایی ، دشمنت کرده اسیرم
نگاه کن ، غم تو کرده چه پیرم
چشم انتظارتم ، عمه چه بیقرار
بابا بیا ولی ، تنهای مان نذار
آه ، قد خمیده ، دختر شاه ، کس ندیده
وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه (۲)
بابایی ، پاره کردن معجر من
نرفته ، چادر اما از سر من
نایی نمانده در ، دستان و پای من
شد عمه زینبم ، بابا عصای من
آه ، دست دشمن ، مانده روی ، صورت من
وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه (۲)
بابایی ، از داغ تو می میرم
من توی ، خرابه عزا می گیرم
بابا شده کبود ، پلک چشم ترت
لبریز گرد و خاک ، شد موهای سرت
آه ، شد دل کباب ، رویت شده ، از خون خضاب
وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی