دیدن دستای بسته اومدی پیش کاروان خسته اومدی
حالا که دیگه نمیتونم پاشم حالا که پاهام شکسته اومدی
حالا که دیگه نمیتونم پاشم حالا که پاهام شکسته اومدی
دخترت خیلی گرفتار شده مثل عمه دست به دیوار شده
یه چیزی دیدم به هیچکسی نگو چشمام از گرسنگی تار شده
بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین
دانلود مداحی دیدن دستای بسته اومدی محمود کریمی
بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین
داغ روی سینت نشست بابا حسین چشمای ناز تو بست بابا حسین
هنوزم داره خون از لبت میره دندوناتو کی شکست بابا حسین
وای بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین
بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین
بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین بابا حسین
بابا حسین محمود کریمی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
دیدن دستای بسته اومدی.mp3
6.31M
#شور
📝 دیدن دستای بسته اومدی
🎤حاجمحمود #کریمی
▪️ویژه شهادت #حضرت_رقیه
@majmaozakerine
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#غزل مرثیه
#حضرت_رقیه س
#بیتوپنهانکردنبغضگلو
#مرضیه_عاطفی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده
گریه کردم! آمدی با «سر»...خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده
جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟!
دست-بردن بین مویَت؛ مو به مو مشکل شده
عمه زینب(س) تازیانه خورد جای ما همه
نا ندارم! گفتنِ راز مگو مشکل شده
زجر(لع) بسکه بر دهانِ من زده با پشتِ دست
زخم بر لب دارم و این گفتگو مشکل شده
میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود
چون برایم دیدنِ از روبرو مشکل شده
سنگ خورده روی چشمانم سرِ بازار شام
تار می بینم! برایم جستجو مشکل شده
میکشم دست کبودم را به روی صورتت
بوسه بر پیشانی و زخم ِ گلو مشکل شده!
#حلقه_ادبی_ریان
#غزل
#امام_حسین ع
#زیارت_اربعین
#پیاده_روی
#وحید_دکامین
#گربهشأنتواژههاداردروایت
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود
فیضِ شعر از جانب لطفت عنایت میشود
یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم اشک های من دوایت میشود
هر که آمد تحت قُبّه در جوار مدفنت
در روایت هست مشمول عنایت میشود
بر دل گم کرده راهی، چون رسول ترک هم
یک نگاهی میکند چشمت، هدایت میشود
با نگاه لطف آقا نوکر درمانده اش
بعد از اینها صاحب صدها کرامت میشود
کار او دنیا نمی ماند زمین از لطف دوست
در قیامت همْ به حبّ او شفاعت میشود
هرکه پایش باز شد در هیئتت دانسته است
هرچه می بخشی به سائل بی نهایت میشود
پرچمت را هرکه دید و گفت چیزی جز سلام
حاصل این کرده اش روزی ندامت میشود
گو به هرکس اربعین میل زیارت کرده است
با توسّل بر رقیه او ضمانت میشود
هرکسی را کربلا مهمان خوانت میکنی
او به دستان علمدارت سقایت میشود
.
.
در طواف پیکر صد پاره ات از تیر و تیغ
محشری برپا شده گویی قیامت میشود
پیش چشم مادرت زهرا میان قتلگاه
بر تن عریان تو دارد جسارت میشود
#حلقه_ادبی_ریان
#قصیده
#حضرت_رقیه س
#ازحرمرفتیوآتشزدهشدبالوپرم
#منصوره_محمدی_مزینان
#حلقه_ادبی_ریان
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم
بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم
چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم
چند روزی است که از حال دلم بی خبری
چند روزی است که از حال سرت بی خبرم
شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو
جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم
مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که
می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم
کاش میشد که دوباره به مدینه برویم
تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم
کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم
حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم
سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان
هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم
گر چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا
معجر سوخته ای هست ببندم به سرم
کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو
باخودم محض تبرک به مدینه ببرم
آبرو بود که از کاخ ستم می بردم
باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم
دست و پا گیر شدم مرحمتی کن بِبَرم
که در این قافله با تاول پا دردسرم
بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است!
کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
#حلقه_ادبی_ریان
#واحد
#واحد_سنگین
#حضرت_رقیه.س
#سعیده_کرمانی
#سعید_حمیدیانفر
#حلقه_ادبی_ریان
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#بنداول
چی بگم از سختیای قافله
کاش بابا جون بالای نی نبودی
هی عقب افتادم و هی رسیدم
پیش چشمم هی بودی هی نبودی
بااینکه سوخته موهات هنوزم
از همه باباها سری
بیا باهم حرف بزنیم
حرفای بابا دختری
رو نیزه دست دشمنی
ولی بابایی منی
من الذی ایتمنی
بابا بابایی
#بنددوم
شنیدم یه شهری تو راهمونه
کاش یکم با ماها مهربون باشن
کاش بفهمن که ماهم مسلمونیم
کاشکی مرهم واسه زخممون باشن
الهی که نذارن که چشمی
آروم بباره با خودش
کاشکی یه دختر واسه من
چادر بیاره با خودش
سنگینه دست دشمنو
سنگینه گوشای منو
خوب بلدن سنگ زدنو
بابا بابایی
#بندسوم
منو باز پیدا کنی یه شب بابا
خودتو هرجوری که شد برسون
تاول پامو فراموش می کنم
اگه باز بیای بریم به خونه مون
بیا بریم یه جایی که هیشکی
حرفی از آشوب نزنه
وقتی که قرآن میخونی
روی لبت چوب نزنه
برای رگای حنجرت
سوختگی موی سرت
میمیره آخر دخترت
بابا بابایی
#حلقه_ادبی_ریان
روضه حضرت رقیه(س)
یکی از روضه خونها تو تهران میگه شب ۵صفراماده شدم برم هیئت روضه ی حضرت رقیه یه دخترسه چهارساله داشتم گفت بابا کجامیری گفت دخترم میرم هیئت گفت بابا مگه چه خبره گفتم دخترم امشب شب شهادت بی بی رقیه است گفت بابارقیه کیه گفتم دختر امام حسینه بابا چندسالشه گفت دختر هم سن و سال خودته گفت بابا میخوای بری هیئت میشه منم بیام گفت دخترم تومریضی ایشاالله اگه شفابگیری میبرمت گفت باباحالاکه منونمیبری میشه بهش بگی بیاد پیش من من باهاش بازی کنم گفت دخترم اونم نمیتونه بیاد بابا چرا نمیتونه بیادگفتم چطور جوابشو بدم گفت دخترم اونم مریضه اون پاهاش دردمیکنه گفت بابا چرا پاهاش دردمیکنه گفتم دخترم ازبس رو خارهای بیابان دویده پاهاش دردمیکنه گفت بابامگه کفش به پاش نداشت گفتم نه دخترم کفشاشو غارت بردن گفت دخترم اجازه میدی برم گفت لباسمو پوشیدم کفشاموپوشییدم اومدم دم در برم بیرون دوباره ایستاد یه جمله گفت آتیشم زد گفت بابا گفتی کفشاشودزدیدن بابا مگه کفشاشو دزدیدن باباپیشش نبود بابانبودبغلش کنه گفت نه گفت بابا مگه عمو نداشت نه دخترم گفت بابا یادته یه روزی من کفشامو گم کردم باباتوبغلم گرفتی، بابامگه عمونداشت بابانداشت فرمود دخترم عموشو کشتن باباشو سرشو بریدن شب یتیم نوازیه آروم آروم دلا روببریم خرابه بمیرم برااون ساعتی که بهونه بابا گرفت سر بریده بابا رو برا دختر آوردن این دختر یه نگاه به طبق کرد یه نگاه به عمه فرمود عمه منکه غذا نخواستم عمه به من بگو بابا کجاست فرمود رقیه جان مقصودت تواین طبقه رقیه جان بابا توطبقه روپوشو کنار زد یه مرتبه سر باباش حسین رو دید سرشو بغل گرفت گفت بابا
نمیشه باورم،جام توخرابه هاست
قربون این سرت،بگو تنت کجاست
به خستگی زینب کبرا
خسته شدم دیگه از این دنیا
آخه مگه چندسالمه بابا واویلا
دنبال من دوید،موهامو میکشید
این جوری شد بابا،که قامتم خمید
بدجوری افتادم من از ناقه
باباببین دلم پر ازداغه
غم از ازل برای عشاقه
بابا بابا
الهی بین این روضه نشین خواهری نباشه داغ برادر دیده باشه یتیم برادرو بزرگ کرده باشه،میگه تا سر بریده رو بغل گرفت نگفت بابا زدنم نگفت موهامو کشیدن نگفت بابا کتکم زدن، تاسر بریده روبغل گرفت گفت بابا نبودی اونقده عمه جانم زینبوزدن یه وقت زینب ببینه رقیه یه طرف سر برادر یه طرف اومد رقیه رو بغل گرفت
رقیه منکه آزارت نکردم
پدرمردوخبردارت نکردم
گرسنه مردی و سیرت نکردم
رقیه منکه دلگیرت نکردم
#حضرت_رقیه_س_