eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
48.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
389 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 @majmazakerinee مدیریت👇 @khadeemeh110 تبلیغات پزشکی نداریم❌ https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
سر می کنم بدون تو شب های تار را هر شب قصیده می شوم این انتظار را در حسرت بقیه ی خوبان روزگار سر می کنم بقیه ی لیل و نهار را هی چنگ می زنم به ِغزل های ناگزیر هی شعر می شوم کلمات دچار را خورجین من پر از غزل انتظار شد هر شب به دوش می کشم این کوله بار را با گریه گشته ام  صد و ده بار بیشتر دنبال رد پای تو هر شب بحار را (باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدی) تکرار می کنم غزل شهریار را از بس که بی تو گل به نظر خار می رسد ترجیح می دهم که نبینم بهار را ای آرزوی گم شده باید نگاه کرد بی تو کدام پنجره ی بی بخار را؟ خشکیده زنده رود من آخر کجا برم؟ عصر سه شنبه گریه ی بی اختیار را سرشار غربتم به تو آورده ام پناه دریاب این پرنده ی بی برگ و بار را من بارها بدون تو در خواب دیده ام کابوس بی پرندگی این دیار را سوهان روح من شده قم ای بهار من سرسبز کن طبیعت این شوره زار را تا کی بدون روی تو گل های کاغذی از خود در آورند ادای بهار را هی جمعه های بی خبر از راه می رسند باید چه کرد این خبر ناگوار را؟ سبحان آنکه روز ازل عاشقانه ریخت در چشم مستت این هیجان خمار را سبحان آنکه در شب گیسوی تو کشید زیبایی رها شده در آبشار را ای کاش در مدار خودش زیر و رو شود منظومه ای که با تو ندارد قرار را چل شب کشیده ام به هوای تو مثل ابر تا کوه خضر گریه دنباله دار را در حسرت نگاه تو بیرون کشید اشک از چشم من چهل غزل آبدار را ایاک نعبد دل تسبیح پاره شد ایاک نستعین چه کنم داغ یار را ای آبروی هر دو جهان در قنوت من آبی بریز این جگر داغدار را کو آن‌نسیم جمعه ی موعود تا سحر قد قامت الظهور بخواند بهار را یا ایهاالعزیز مرا کشت این فراق کوته کن این حکایت دنباله دار را بعد از هزار و یکصد و هشتاد و چار سال بر هم بزن معادله ی روزگار را یک روز می رسد که به خونخواهی حسین رو می کنی اراده ی پروردگار را یک روز می رسد که به تاوان مجتبی سیراب می کنی جگر ذوالفقار را دنیا نشسته تا بتکانی فقط خودت از چادر غریبی مادر غبار را دارد غروب می شود و باز هم ندید در امتداد جاده کسی آن سوار را
فرازی از یک ممدوحۀ محمد و محبوبۀ خدای کز کبریا رسیده درود مکررش.. آوای وحی میرسد از صحن خانه‌اش بوی بهشت می‌رسد از خاک معبرش.. پا می‌نهد گرسنه به محراب بندگی آن کو رسد طعام بهشتی ز داورش این است کوثری که خدا داد بر رسول دشمن چه غم که خواند در آن روز، ابترش دشمن گرفته بود کمین در خط رسول فکر هزار فتنه نهان بود در سرش.. می‌خواست بعد مرگ پیمبر شود خموش آن جاودانْ چراغِ همیشه منورش غافل از آن‌که بعد پدر می‌کند قیام بر دفع کفر، دختر اسلام‌پَروَرَش.. از مسجد مدینه تو گویی رسد هنوز آوای خطبه، بلکه اِلی صبح محشرش مسجد، شراره از در و دیوار برکشید شد داغ‌دیده دخت نبی، تا سخنورش.. با گریه از صحابه کمک خواست آن زمان یک تن نداد پاسخ او غیر شوهرش آن اشک و آه و ناله و فریاد و آن سکوت بالله نبود هیچ‌کس این‌گونه باورش نفرین بر آن سکوت که در موج فتنه‌ها طغیان و ظلم و جور، عَلَم شد برابرش نفرین برآن سکوت که از آن سکوت بود، اسلام هر چه آمده امروز بر سرش بالله اگر قیام نمی‌کرد فاطمه نامی نبود زاحمد و فرقان و داورش دین نبی به همت زهرا دوام یافت نقش بر آب، نقشۀ خصم ستمگرش.. خورشید عمر او به جوانی غروب کرد پوشیده شد به خاک عذار منورّش در هر دلی مزاری از آن آل عصمت است پیدا اگرچه نیست نشانی ز منبرش.. مردانه راه فاطمه باید گرفت کو، تا پای مرگ کرد حمایت ز رهبرش بس راز نانوشته بماند ز غصه‌اش گیرم شوند جمله سماوات دفترش
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار در مدح گل باغ علی، میثم تمار آن شیردل بیشه سر سبز ولایت آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار در چرغ کمال علوی، اختر دانش بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار پرسید از آن شیفته آل محمد فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع آرند زبان از دهنت فرقه اشرار گفتا که اگر دادن جانم به ره توست جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار فرمود که ای یار علی! در همه احوال بینم که در این راه کشی محنت بسیار در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف لبخند تمسخر زده با حالت انکار چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار میثم ز سر دار بلا سر به در آورد چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش گویا به ثنای علی و عترت اطهار فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ احمد چو علی هست و علی، احمد مختار دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است قرآن محمد به فصاحت کند اقرار دانید علی کیست؟ علی محور توحید دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار بالله! که با طاعت کونین نباشد بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار از منطق او کاخ ستم شد متزلزل گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار با خشم رسیدند و بریدند زبانش کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار در راه علی کشته شدن آرزویش بود جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار گردید ز خون سر او سرخ، محاسن آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار قاتل سر نورانی او برد به کوفه گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک در بین عدو عترت خود دید گرفتار «میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم قصیده مدح امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجهُ الشّریف بردار تیغِ غیرتِ سردارِ خیبر را تا که ببیند این جهان تکرارِ حیدر را از کعبه تا شام و فلسطین و یمن باید با دیده‌های خود ببیند شورِ محشر را با گردشِ شمشیر نَه... با گردشِ چشمَت آقا به پا کُن دولتِ اللّهُ اکبر را تکیه بزن بر کعبه با ذکرِ علی مولا آرام کن با این خُروشت قلبِ کوثر را روزِ تقاصِ ظلم و جَبرِ جِبت و طاغوت است خشنود کن مظلومِ بی‌حامی و یاور را تنها قرارِ بی‌قراری‌هایِ زهرایی آقا بیا و شاد کن یک بار مادر را پُر کن حرم را با دمِ نابِ اَناَالمهدی همراه با خود کُن عموجانِ دلاور را جانِ رقیّه آمدی یک روضه مهمان کن در صحنِ آن دردانه‌یِ بی‌خانه نوکر را بیت‌المقدّس بی‌قرارِ انقلابِ توست باید ببیند قبله  قبله‌گاهِ آخر را حتماً سپاهِ قدس با قاسمْ سلیمانی یک بار با تو می‌کند تسخیر خیبر را بیت المقدّس... سامرا... مشهد... مدینه... طوس دارند بر سر شوقِ وصلِ رویِ گوهر را ای ماهِ آلُ‌اللّه  یامهدی سلامُ‌اللّه هموار کن راهِ وصالِ کویِ دلبر را آقا دلِ ما کربلایِ با تو می‌خواهد با خود ببر این اربعین دلتنگ و مضطر را روضه بخوان با گریه در صحنِ عموجانت با ما بگو رازِ دو دستِ آب آور را مَشک و عَلَم افتاد حُرمت از حرم پر زد چنگی رسید از راه و با خود برد معجر را آویزه‌یِ دردانه شد غارت زبانم لال باید بگیری خود تقاصِ آهِ دختر را
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد
س از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌ است که از حال دلم بی خبری چند روزی است که از حال سرت بی خبرم شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم کاش میشد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌ چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته ای هست ببندم به سرم کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو باخودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم می بردم باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است! کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
سلام الله علیها ای درِ تو قبله‌گاه اهل تولّیٰ! خاک رهت آبروی عرش معلّیٰ! زهرهٔ ازهر توئیّ و طاهر و اطهر عفّت داور توئیّ و عصمت کبریٰ فضّهٔ دربارِ تو مربّی مریم قنبر درگاه تو مدرّس عیسیٰ خوشه‌بر خِرمن عفاف تو ساره ریزه‌خور خوان عصمت تو صفورا بود معمّا اگر که خلقت انسان ذات جلیل تو کرد حلّ معمّا دختر حوّائی و سلالهٔ آدم قبله‌گه آدمیّ و زادهٔ حوّا از دو جهان جز نبی تو از همه اعلم از دو سرا جز علی تو از همه اعلیٰ ذات جمیل تو نخل بار رسالت چهر منیر تو مِهر عالم معنیٰ خاک سرای تو تاج تارَک یوسف گَرد رواق تو کحل چشم زلیخا سُبحهٔ خاکین تو نگین سلیمان چادر پشمین تو تفاخر حورا امّ ائمّه، نه، بل‌که امّ نبیّین شاهد عرضم بس است "امّ ابیها" نطق تو الهام‌بخش موسیِ عمران طبع تو آرام‌بخش روح مسیحا حلقهٔ درگاه تو منادی جنّت دستهٔ دستاس تو سریر ثریّا چیست به غیر از تو متن آیت یاسین؟ کیست به غیر از تو بار دوحهٔ طاها؟ غیر نبی گو که دارد هم‌چو تو دختر؟ غیر علی گو که دارد هم‌چو تو همتا؟ گر که به نسوان رسید امر رسالت نام تو می‌بود زیب مطلع طغرا لیک بدین‌حیرتم بدان‌همه عزّت از چه شدی خار بعد رحلت بابا؟ هیچ پیمبر نشد که بعد وفاتش آتش کینش زنند بر در مأویٰ نیلی گهی عارضت ز ضربت سیلی سقط جنینت گهی ز کینهٔ اعدا گاه شد از ضرب در کبودت پیکر گاه سیه شد ز تازیانه‌ات اعضا «طائی»، ای دخت پاک احمد مرسل! لطف تو دارد به هر دو کون تمنّا
علیه السلام ما تا قیامت نوکر شیخ الائمه هستیم پای منبر شیخ الائمه مدیون قال الصادقیم و بر سر ماست الطاف سایه گستر شیخ الائمه در سایه سار او پر و بالی گرفتیم هستیم زیر شهپر شیخ الائمه مانند دنیا، آخرت هم سربلندیم با التفات دیگر شيخ الائمه گردد حسینی بودن ما مُهر و امضا روز جزا با جوهر شیخ الائمه شمع وجود او فروزانست و عالَم پروانه ای دور سر شیخ الائمه دنیا چه باشد؟ دانه ی تسبیح دستش! خورشید هم انگشتر شیخ الائمه از عالمان عصر خود گردیده هرکس زانو زده در محضر شیخ الائمه با احتجاج خود به قلب دشمنان زد جانم به فتح خیبر شیخ الائمه آن لوح محفوظی که در عرش خدا هست برگی بُوَد از دفتر شیخ الائمه در صدر تسبیحات و تعقیبات مان است ذکر تبری محور شيخ الائمه بعد از نماز خویش لعنت می فرستیم بر قاتلان مادر شیخ الائمه وقتی که دائم میوزد عطر پیمبر همچون صبا دور و بر شیخ الائمه - - با مصطفی گردد طرف آن که بگیرد شمشیر بالای سر شیخ الائمه عمری مصیبت ها کشید اما چه گویم از لحظه های آخر شیخ الائمه مقتل نوشته مثل شمعی آب گردید از زهر کاری پیکر شیخ الائمه زهرا چو آمد لحظه ی آخر کنارش کرب و بلا شد بستر شیخ الائمه ما را عزادار غریب کربلا کرد در روضه حال مضطر شیخ الائمه از شدت گریه برای داغ گودال خونبار شد چشم تر شیخ الائمه نقل سر و تشت طلا و خیزران بود مرثیه ی دردآور شیخ الائمه قطعا حمیده در مدینه امنیت داشت بزمی نرفته همسر شیخ الائمه در مجلس نامحرمان ناموس او رفت؟ کی رفت اسارت خواهر شیخ الائمه؟ ناگفته ها را باید از زینب بپرسیم از عمه جان مضطر شیخ الائمه ✍️به قلم:
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد