eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
615 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 شب دوازدهم : کاروان اسرا و مصيبت های حضرت زینب و امام سجاد (علیهما السلام) فردای روز عاشورا، «عمر بن سعد بن ای وقاص» لعنه الله علیه ابدا" ، جنازه‌های لشکر خويش را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و به روش شهدای مسلمین دفن کرد، اما پیکر امام حسين(علیه السلام) و اصحاب او را همچنان در بيابان باقي گذاشت و فرمان حرکت به سوی کوفه را صادر کرد. هر يک از قبايل کوفه و عرب، برای آنکه خود را نزد «عبیدالله ابن زياد» عزيز کنند، سرهای مطهر شهداء را بين خود تقسيم کردند و آنها را بر نيزه زدند و آماده حرکت شدند. آنگاه زنان و کودکان اهل بيت(علیهم السلام) را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسرای کفار به سوی کوفه بردند. آن لعین دستورداد که اسرا را از کنار بدن مطهر شهداء عبور دهند و ماجرای کوبیدن سر زینب سلام الله علیها به محمل مربوط به این لحظه است. چون سر امام حسین علیه السلام را خولی لعین، همان شب برای خشنودی ابن زیاد (عبیداله بن مرجانه) به کوفه برده بود و چون دیر شده بود در تنورش گذاشت. (ماجرای کوبیدن سر زینب - س - به محمل پس از دیدن سر برادر بر روی نیزه در مقابل خود، که مداحان امروزی می گویند مربوط به این واقعه است.) چون ابن سعد با اسيران نزديک کوفه رسيد ، مردم شهر برای تماشا جمع شده بودند. زنی از اهل کوفه که از بلندی بر اسيران مشرف بود پرسيد: "شما اسيران کدام طايفه‌ايد؟" گفتند: "اسيران آل محمد!" آن زن متأثر شد، فرود آمد و چادر و مقنعه و جامه‌هايی آورد تا بانوان اهل بیت خود را بپوشانند... پيش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسين(علیه السلام) را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وی عصايی از چوب خيزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام(علیه السلام) می زد. اين جسارت عجیب وی، اعتراض بسياری از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» که صحابي پيامبر (صل الله علیه و آله) و از ياران اميرالمؤمنين (علیه السلام) در جنگ صفين بود و در آن هنگام کهنسال شده بود به عبيدالله نهيب زد: "چوب خود را بردار! به خدا سوگند پيغمبر را ديدم که همين جای چوب تو را مي‌بوسيد" و سپس شروع به گريستن کرد. ابن زياد پلید پاسخ داد: "اگر نه اين بود که پيرمردي خرف و ديوانه شده‌ای گردن تو را مي‌زدم!". زيد برخاست و در حالي که بيرون می رفت گفت: "ای مردم عرب! از امروز بنده شديد. پسر فاطمه(سلام الله علیها) را کشتيد و پسر مرجانه (فاحشه زناکار) را امارت داديد! به خدا قسم نيکان شما را خواهد کشت و اشرار شما را به کار خواهد گرفت". سپس اسرا را بر ابن زياد وارد کردند... وی هنگامي که امام سجاد (علیه السلام) را ديد پرسيد: "کيستی؟" فرمود: "علي بن الحسين" آن ملعون گفت: "مگر علي بن الحسين را خدا نکشت؟!" امام فرمود: "برادری داشتم که علی نام داشت. ولی مردم او را کشتند" ابن زياد گفت: "خدا کشت!" امام این آیه را خواندو فرمود: "الله يتوفي الانفس حين موتها" یعنی خداوند روح ها را در هنگام مردنشان تحویل می گیرد. ابن زياد خشمگين شد و گفت: " در پاسخ من دليری مي‌کني؟ او را ببريد و گردن بزنيد". در این هنگام حضرت زينب (علیها سلام) فریاد برآورد : "ای پسر زياد! هر چه خون از ما ريختی، بس است" و امام را در آغوش گرفت و فرمود: "والله از او جدا نمي‌شوم. اگر مي‌خواهی او را بکشی، باید مرا نيز بکشی". ابن زياد کمي به آن دو نگريست و گفت: عجبا که اين زن دوست دارد با برادرزاده‌اش کشته شود! او را رها کنيد که او خود با اين بيماری که دارد ، خواهد مرد»… امام سجاد (علیه السلام) سپس رنج سفر به شام و غم اسيری و عذاب در دربار يزيد را تحمل کرد… و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت کربلا بود… حضرت رین العابدین (علیه السلام) در محرم سال 94 هجری، هنگامی که 57 سال داشت، با زهر يکی از فرزندان «عبدالملک مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد. حضرت در اين ايام، تمامی فرزندان خود را جمع کرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علی عليه السلام» (که او نيز در مصيبت کربلا حضور داشت و در آن زمان کودکي 4 ساله بود) را وصی خود قرار داد و وی را «باقر» ناميد. ایشان امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار کرد و به آنان موعظه و وصيت نمود. سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود: " تو را وصيت مي‌کنم به آنچه وصيت کرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت که پدرش او را وصيت کرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود که: "زنهار ستم مکن بر کسی که ياوری بر تو غير از خداوند ندارد" ا▪️▪️🔲▪️▪️ا ناله‌یِ واعطشا بر جگرش می‌افتاد آب میدید به یادِ قمرش می‌افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید یادِ لالایِ رباب و پسرش می‌افتاد با دلی خون شده میگفت که: الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می‌افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه‌ی شهر از رویِ نیزه علمدار سرش می‌افتاد می‌شکست آینه‌یِ صبر و غر
ورش را زجر تا به جانِ اُسرا با کمرش می‌افتاد روضه‌ی گم شدن و دفنِ رقیه می‌خواند تا به صحرا و خرابه نظرش می‌افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می‌افتاد وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می‌افتاد . . . الا لعنة الله علي القوم الظالمين؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رباب خسته پی حرمله به افغان است کنار نیزه طفلش زهوش مادر رفت در آتش دل دختر حرم نفس میزد نگاه هرزه به غارت به سمت دختر رفت کنار نیزه ی راست چگونه خواهر رفت توان پیکر بی جان پس از برادر رفت ندیده ام همه تیری که بر تنت آمد لباس کهنه و انگشتر مطهر رفت @majnon1396
بسم الله الرحمن الرحیم آ ن کودکی که کاسه شیرش تو  داده ای گویا پی فروش سر شیر خواره است این کوفیان به دخترکان قول داده اند گویا غنیمتیِ سفر گوشواره است این جا جهاز دختر کوفی رسیده است اینجا به دست کوفه النگوی پاره است @majnon1396
بسم الله الرحمن الرحیم هفت حسین علی اصغر..ع دربین هلهله. سره اصغر به نی زدند نامردمان به دور سره نیزه .مِی زدند ازپشت خیمه ها تن اوجا به جاشده سرنیزه آمدوزتنش سرجدا شده تاب وتوان زسینه ی اصغر رهاشده دیدی سرش به گوشه خورجین فناشده دیدی رباب نیزه به پهلو ی اصغرت دیدی توجای زخم سرو روی اصغرت آخر رباب زخم دلت رانمک زدند یکسرتورابه شام وبه کوفه کتک زدند 📕📕.شعر..آرمین غلامی ..مجنون کرمانشاهی__ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 ________________________________ کانال اشعار مجنون کرمانشاهی: telegram.me/joinchat/BLyiyzwCdbN4o2vuMYL3ZA
بسم الله الرحمن الرحیم در زیر پای مرکب اعدا بهم مریز خورشید خانواده‏ ی زهرا، بهم مریز چشم‏ انتظاری من ه خواهر کفایت است تنهاترین مسافر دنیا بهم مریز شمروسنان سرازتن نازت ربوده اند ای سربریده ی دل صحرابهم مریز گویاکه چشم ودست وسرت جابجاشده من که نمرده ام زبلایا بهم مریز خاکی به سر کنم که تنت راکشیده اند جسمی نمانده برتنت آقا بهم مریز شال تورا ز گو دی گودال برده اند غارت نموده پیکرت اعدا بهم مریز حال وهوای خواهرتو دیدنی شده ازمردنم میانه ی صحرا بهم مریز آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم حسین جان..شب هفت تو رفتی و دل من بیقرار است گل من ازچه رو دور توخار است زبعدکشتنت دیدم سره تو گهی کنج تنور گه روی دار است 📝شعر.آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی).. .
شب هفت _اباعبدالله الحسین_سلام_الله_علیه   در شام ودرکوفه تن یارم کشیدند باکعب نیزه، سمتِ بازارم کشیدند این معجری را كه سرم دارم کشیدند این جا چه شأنی دارد این معجر، کجایی!   ای مرغ عشق من تورا بی پَر نمودند جسمِ توراباخنجری بی سر نمودند خنده به اشک دیده ی خواهر نمودند افتاده روی تلِّ خاكستر کجایی   دست پلیدی کرده بر رویم جسارت باشمروخولی وسنان رفتم اسارت دیدم تن وامامه ات رفته به غارت ای سربریده، هستی خواهر-کجایی  درزیرچکمه پیکرت از حال افتاد خولی پی دزدیدن اموال افتاد دیدم تنت درگوشه ی گودال افتاد تسبیح عبا عمامه انگشتر ، کجایی بر روی نیزه چشم تر داری ،برایم آیا زدخترها خبر داری،برایم اصلاً دلی خونین جگر داری، برایم دیدم نگاه آخرت را در کجایی این پیچش بادصبا ازجانب توست بروی نیزه این دعاازجانب توست دارالشِفای این دواازجانب توست افتاده ام در گوشه ی بستر، کجایی!   اینجا مسیرِ كوفه تا شام بلابود یامقصداینِ مردهاشام بلابود ازبعداین کرب وبلاشام بلابود از بس فنا گردیده ام من در کجایی   (مجنون کرمانشاهی)