جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرکِ بتپرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود که بر زبان لاالهالاالله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها میکند و خانهٔ کعبه را عوض از صنمی سنگی میگیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همینجا بسنده میکرد و قلب قبله را با تیغ نمیدرید!
[ فتح خون، سید مرتضی آوینی ]
این کتاب را امانت گرفتم. فقط به خاطر حسِ خوب کبوترِ روی جلد. مصمم، بال تکان میداد. رو به یک دایره با منحنیها و قوسهای دورانی
که پیچ و تاب برگهای ریزِ شاخهی زیتون را در آغوش گرفته بودند.
میدانستم که قرار است با جنگ مواجه شوم. با روایتهای هفت بانوی سوری از محاصره یک شهر. اما نمیدانستم قرار است در چنین شرایطی بخوانمش.
امشب، بعد از خواندن اخبار ناگواری که از سوریه منتشر شد دوباره آمدم و به جلد نگاه کردم.
این بار اما نگاهِ زنی رو به آسمان میخکوبم کرد. زنی که بچههایش را درآغوش گرفته و به پرندهی صلح مینگرد...
🕊| خرده نوشتهها
از #کتاب باغهای معلق
_برای #سوریه دعا کنیم💔
پدر بزرگی که همیشه مظهر اقتدار بود. امروز شونههای مردونهش خم بود و از همیشه نحیفتر و شکستهتر. مثل یک بچهی بی مادر ساعتها زار زد. بدون خجالت. بدون ترس. اونقدر بلند بلند گریه میکرد که دلم میخواست اونجا نباشم و این اشکهای درشتی که گم میشن میون چین و چروک دور چشمهاش رو نبینم.
از دست دادن همسفر، همراه، همسر، رفیق سخته.
سخت...
آخ از شبِ غمباری که صدایِ بغضدار علی قلب زمین رو به آتیش کشید:
یا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.
فاطمه با من سخن بگو من علی ام...
اماه، یا فاطمه
ای شفیعهی محشر، تو لحظهایی که از تاریکی قبر وحشتزده و حیرانیم دستگیرمون باش.
به مادربزرگم فکر میکنم و نا خودآگاه لبخند میشینه رو لبم. وقتی خوش خندهترین و مهربونترین آدم دنیا بود. آخرین تصویرش برای من اون جسم کفن پوش سرد و بیجونِ وسط اتاق نیست. مگه میشه یادم بره عاشق رنگ سفید بود؟ چارقدای سفیدی رو که پشت گردنش گره میبست؟ اون موهای نارنجی حنا ریختهی خوشگلی که از گوشهی چارقد میزد بیرون؟ اون خندههایی که لپهاش رو سرخ میکرد؟
تصویر صبورِ بدن رنجورش یادم نمیره. تو اوج بیماری. تو اوج اختلال حواس. تو اوج زمینگیر شدنش هم فقط یه جمله ورد زبونش بود:
شکرِ خدا
از اینکه ننجونم شدی ممنونم. از اینکه اومده بودی به این دنیا و شدی مادرِ مادرم ممنونم. از اینکه بهمون عشق دادی، از اینکه مهر اهل بیت رو بهمون هدیه دادی ممنونم...
الان دیگه نمیتونم گریه نکنم....
مکروبه !
عمرِ گهواره به بوسیدنِ محسن نرسید...
این روزا روضهی حضرت مادر قلبم رو متلاشی میکنم.
قربونت برم حضرت زهرا😭😭
https://fatehe-online.ir/2763139
⤴️اگه ممکنه برا مادربزرگ مهربونم
فاتحه و قرآن بخونید.
و اینکه لطف کنید نشر بدید آدمای بیشتری ببینند.
نمیدونم چطوری لطفتون رو جبران کنم.
الهی خدای مهربون امواتتون رو مورد رحمت و مغفرت بیانتهای خودش قرار بده و همهی این صلواتها و ختم قرآنها نوری بشه برای در گذشتگانتون انشاءالله.
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
فَرَجَعَ؛ تاریخ هیچننوشته که «فَرَجَعوا». تاریخ هیچ فعل جمع ننوشته. تاریخ حواسجمع بوده. رسم در تمام جهان است که بعد از دفن و تجهیز میت، طایفه و عشیره متوفی زیر شانههای خانوادهاش را بگیرند و گلاب بر چهرهاش بپاشند و به خانه بیاورندش. همصحبتش شوند و سه روز غذا طبخ کنند و لحظهای تنهایش نگذارند. تاریخ اما نوشته که «فَرَجع». تنها برگشت. بیهیچ همراه. سپس با خانهای ساکت مواجه شد. و تاریک. و سرد. و بستری خالی از فاطمه در آن کنج مهیب و کشنده خانه. آنگاه تکیه بر دیوار زد و نشست؛ کوهی تکیهزده بر دیوار. گریست و شانههایش لرزید و از ریشهایش قطره اشک چکید و زیر لب گفت که من حالا مظلومترین مرد تاریخم. همین.
ماجرای من و کتابهام شده ماجرای اون تیر انداز تازه کاری که قبضه به بغل اون گردالوی مشکی وسط سیل رو هدف میگیره، اما تیر و ترکشی که از میون اون لولهی باریک و تیره عبور میکنه؛ درست میشینه گوشهی گوشهی سیبل.
اینه که هفت تا کتاب تو لیست درحال خواندنم منتظر و اخمالو برام چشم غره میرن و من بیسر و صدا و دزدکی کتاب دست پنهان آگاتا کریستی رو شروع و یک روزه تموم کردم.
خودم که اسمش رو گذاشتم سندرم مطالعه بیقرار!!!
وگرنه هیچ توجیه منطقی دیگهایی براش ندارم.
شما هم آیا؟؟؟
هدایت شده از ریحانه
❤ رهبر انقلاب: مادری یک افتخار است / تمسخر نقش مادری، یک سیاست استعماری است
🔹️رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران:
✏️ امروز من میبینم بعضیها به تبع همان سیاستهای سرمایهداران و استعمارگران و بدخواهان جوامع مستقل به خصوص جامعهی ما و به دنبال آنها مادری را بد تصویر میکنند. اگر کسی بگوید فرزندآوری لازم است برای خانوادهها طعنه میزنند مسخره میکنند که شما زن را برای بچه میخواهید برای فرزندآوری میخواهید.
✏️ مادری یک افتخار است. اینکه یک موجودی یک موجود انسانی را شما با زحمت زیاد چه در درون خودتان چه در بیرون در اوایل زندگیاش پرورش بدهید زحماتش را تحمل کنید او را بعنوان یک انسان پرورش بدهید، این افتخار کوچکی است؟ خیلی بااهمیت است، خیلی باارزش است. برای همین هم هست که در اسلام روی نقش مادر تکیه شده. ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
🖼 #بسته_خبری | #نقش_مادری #فرزندآوری
💻 @khamenei_reyhaneh
برای مردها خاطرات سربازی هیچ وقت تموم نمیشه. میتونند تا سالها خاطرات اولین کشیک شبانه روی برجک نگهبانی رو با هیجان برات تعریف کنند.
شاید اگه یکی بیاد وسطِ خاطرات سربازیش بگه یک شب یلدا رئیس جمهور بغل دستش نشسته بود کسی باورش نشه.
شاید خودش هم هنوز توی بهت باشه.
با خودش بگه حقیقت داشت؟ سر اون سفرهی ساده و خودمونی رئیس جمهور کنار ما نشسته بود؟ باهامون حرف زد و به خاطرههامون خندید؟
یلدایی که گذشت مبارک رفقا
زمستونتون پر از گرما و مهربونی
_ واقعااااا ببخشید بابت تاخیر_
سربازانِ شیطان میدوند و اسلحه میانِ دستانشان نعره میکشد وَ خون؛
خونِ معصومِ کودکان، زیر پوتینهایِ براقشان جاری میشود و یک جهان مینگرد که چقدر این روزها جایِ یک مرد خالی است. مردی که میگفت: زنگِ مرگ صهیونیستهای متجاوز به صدا درآمده...
_زهرا سادات "
#حاج_قاسم| #طوفان_الاقصی
حیات در ویرانی
به سبزیهای باغ نگاه میکنم. به ردیفهای منظمی از بوتههای چندپر و سر سبز. باد برگهایشان را به بازی گرفته و رایحهی خاکِ آبپاشی شده فضا را پر میکند.
باران دیشب تا توانست از خودش یادگاری به جا گذاشت. به قول حسینی زاد انگار دریا رفته بود آسمان و حالا دلتنگ برگشته بود رویِ زمین. رشته رشته. قطره قطره.
قطرهها توی بوتهها قایم شده بودند و گنجشکها چشم میگذاشتند تا پیدایشان کنند.
همیشه دوست داشتم یک باغ داشته باشم. یک باغچهی کوچکی حتی. از خودم میپرسم چرا هیچ وقت یک باغچه برای خودم نساختم؟ یک باغچه صف به صف از تربچه و شاهی و ریحان؟
ناخودآگاه ذهنم میرود سمت باغچهی کوچک "هاله" و قلبم فشرده میشود.
هاله یک زن سوری اهل "حلب" است.
وقتی کتاب" باغهای معلق" را میخواندم با او آشنا شدم و تا مدتها در ذهنم روایتش را مرور میکردم.
بعد از محدودیتهای گسترده و قطع دسترسی مردم به زمینهای کشاورزی اطراف "نبل" به دلیل ناامنی و در معرضِ خمپارهها بودن؛ مردم شروع کردند به کِشت مایحتاج خودشان در زمینهای کوچک داخلِ شهر. تا جایی که باغچههای خانهشان شده بود باغهای معلقی، برای رفع نیازِ گرسنگی.
هاله میگفت حیاط خانهشان خیلی کوچک بود با یک پاسیو بی استفاده و پر از سنگ ریزه. روزی روی زمین نشست و با حسرت سنگ ریزههای سخت و چسبیده روی زمین را کنار زد و در کمال ناباوری به خاک نرم کفِ خانه رسید.
پس با خوشحالی پاسیو را به باغچهی کوچکی تبدیل کرد و هر روز منتظر ماند تا جوانه بزنند. وقتی هر روز به قصد نابودی از آسمان سوریه بمب میبارید، در خانهی هاله هر صبح نعناها برگهای جدید میزدند. زعترها قد بلند و بالا میشدند و تربچهها بچههای صورتی به دنیا میآوردند و معجزه وار حیات ادامه داشت...
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ ۚ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۚ إِنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
و از آيات قدرت او آنكه تو زمين را خشك مىبينى. چون آب بر آن بفرستيم به جنبش آيد و گياه بروياند. آن كس كه آن را زنده مىكند؛ زندهكننده مردگان است، و او بر هر چيزى تواناست*
*سی و نه| فصلت
زهرا سادات
هدایت شده از مکروبه !
شبِ لَیلَةُ الرَّغائِب
اولین و بزرگترین خواستهی بشریت رو از خدا طلب کنید و
از تهِ تهِ قلبتون برای ظهور دعاکنید.🌱
لطف کنید و میونِ مناجات و دعاها و آرزوهاتون، به وقت ریزشِ قطرههای اشک روی سجاده، به یادِ همهی کسانی که ازتون التماسدعا داشتند باشید...
خلاصه رفقا مرام بزارید و به یاد ماهم باشید🌱
انشاءالله همتون حاجت رواشین به حق مولودِ کعبه.
#لیله_الرغائب