eitaa logo
مکروبه !
2.1هزار دنبال‌کننده
281 عکس
24 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
اشک‌هایم بار سفر بسته‌اند و خرامان کوچ می‌کنند تا خودِ گونه‌هایم و این هبوطِ غم‌ انگیز، خطوط نگاهم را درهم می‌‌شکند وقتی‌که لرزان و از پسِ پرده‌ی اشک زیارت‌نامه می‌خوانم. وقتی‌که دست ارادتم می‌نشیند روی قلبم، وقتی که سلامت می‌دهم: «السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ السَّلامُ عَلَى أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ» آقاجان با تمام امیدم بقچه‌ی درد‌ها و دلتنگی‌هایم را، در برابرِ نگاه مهربانت پهن می‌کنم؛ تقاضایم فقط این است که کاسه‌ی نیاز وجودی‌ام را پر کنی از خودت! از نگاه پر مهر و زیبایت. مولای من می‌خواهم خالی شوم از همه تعلقات دنیوی... [به مدد دست‌های مهربانت محتاجم ای دست‌گیر نیازمندان]🌱 زهرا سادات"
وسط روضه کمرم گرفت، اصوات بالقوه‌ی آخ و اوخی که آماده‌یِ بالفعل شدن بودند رو تو آستانه‌ی حنجرم کشتم و لب گزیده و آروم از میون جمعیتِ نشسته تو هال خودم رو به اتاقی که بچه‌ها توش بودند رسوندم. فواد با آجرهاش تفنگ درست می‌کرد. انگار اولش یه کلت بود چون چندتا کیو کیو از زبونش سُر خورد بیرون ولی بعدش تغییر کاربری داد و از رو اون همه صوت رگباری می‌شد حدس زد که تفنگ آجریش حالا تبدیل به یه کلاشینکف شده. برام جا باز کرد. فوری یه بالش دست و پا کردم و به کمرم اجازه دادم یه مقدار استراحت کنه. یه پسر شش هفت ماهه تو اتاق بود که سه‌تا دختر بچه مراقبش بودند. شاید سنشون به زور به هشت نه سال می‌رسید اما غرقِ حسِ مادری بودند. نازش می‌کردند. یه عالم ادا اطوار در می‌آوردند تا بخنده، صدای نق نقش که بلند می‌شد هول می‌کردند، هرکدوم یه جور برایِ آروم شدنش تلاش می‌کرد. بی‌هوا اشکم چکید، دلم رفت تو خیمه‌های بنی‌هاشم، کنار دخترک‌هایی که برای آروم شدن علیِ اصغر تموم تلاششون رو می‌کردند. دلم رفت میون خیمه‌ها، کنار گهواره‌ی شیرخواره‌ی کربلا... صدای هق‌هق نوزاد بلند شد، مادرش سراسیمه اومد تو اتاق. تو بغل مادرش آروم شد و شدت اشک‌های من بیشتر. صدایِ روضه‌خون پیچید تو اتاق؛ تلظی مکن نازنینم تلظی مکن جانِ بابا  مبادا که دشمن ببیند تکان خوردنِ شانه‌ام را زهرا سادات" | | (ع)
درد تو دلِ سنگ را هم آب کرد... |
من بیشتر حدیثِ کساء را تماشا می‌کنم. مثل یک فیلم عاشقانه‌یِ زیبا. یک صحنه‌هایی را هم هی می‌زنم عقب دوباره می‌بینم مثل آن یک لحظه درنگ قشنگِ او؛ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ فَاِذا وَجْهُهُ يَتَلَأْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ فى لَيْلَةِ تَمامِهِ وَ كَمالِهِ
مکروبه !
من بیشتر حدیثِ کساء را تماشا می‌کنم. مثل یک فیلم عاشقانه‌یِ زیبا. یک صحنه‌هایی را هم هی می‌زنم عقب د
رایحه‌یِ مادرانه‌اش را می‌توانی عمیقا نفس بکشی و طنین صدای بهشتی‌اش را وقتی که می‌گوید؛ يا قُرَّةَ عَيْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى... من خیلی وقت‌ها که کم می‌آورم می‌نشینم و حدیث کسا را تماشا می‌کنم مثل یک فیلم عاشقانه‌یِ زیبا...
این روزها ورد زبونم این بیتِ؛ کاش، نفس نفس جوانی‌ام تمامِ زندگانی‌ام، شود پسندِ تو
ولی ما با وجودِ همه‌یِ تفاوت‌هایِ عیانی‌ که داریم، وقتی پایِ عشقِ امام حسین به میون میاد خیلی شبیهِ هم می‌شیم. بغض، اشک و دلتنگی وجهِ اشتراک ماست. [اِلى الحُسَينِ نَعود حُبُّ الحُسَينِ يَجمَعُنا]🌱 _زهراسادات"