eitaa logo
مکروبه !
2.1هزار دنبال‌کننده
269 عکس
23 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم می‌لرزد، ورقه‌هایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبه‌های یک گله اسبِ عربیِ جنگیِ تازه نعل شده می‌پیچد توی‌سرت... میثم مطیعی توی سرم زمزمه می‌کند: چرا دارن اسبا رو نعل تازه می‌زنن عرش خداست سینه ای که می‌خوان پامال کنن... زهرا سادات" | |
مکروبه !
می‌خواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم می‌لرزد، ورقه‌هایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبه‌های یک گله اسبِ ع
لهوف می‌خوانم و انگار پرت می‌شوم درست وسطِ معرکه، گوشم پر می‌شود از صدایِ جان‌فرسایِ چکاچکِ شمشیرهایِ از نیام بیرون کشیده و شیهه‌ی اسب‌ها و رجزخوانی‌ها... لهوف می‌خوانم و انگار پرت می‌شوم به تیتراژ اولِ مختارنامه، صدایِ علی اکبر سلطانی توی سرم فریاد می‌زند: برخیز که شور محشر آمد... زهرا سادات" | |
مولای من، امام حسین مهربونم! امشب دستِ دلِ روسیاهمو برداشتم و خمیده و سربه زیر اومدم که تو آغوش مهربونت منو هم جا بدی...
آقایِ حُر پادرمیونی کنید برای ما سر به‌ زیر‌هایِ گردن خمیده از گناه! که دمِ خیمه‌گاه حسینیم و رو سیاه از سنگینی‌کوله‌هامون با خرواری از گناهان ریز و درشت و عهد و پیمان‌ وفا نشده و یک جفت چشمِ خیس و بارونی. پادرمیونی کن یا شیخ، تا ما هم از مولامون بشنویم: إرفع رأسکَ جوان! سرت رو بلند کن جوون 💔 زهرا سادات" | |
لهوف می‌خوانم و می‌رسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیده‌یِ طبل‌‌های جنگی و شیهه‌ی اسب‌های بی‌لجامِ افسارگسیخته فروکش می‌کند و جایش را صوتِ آرامش‌بخش و حزینِ مناجات اصحاب حسین علیه السلام پر می‌کند. انگار صدایِ مناجات یارانِ حسین از خیمه‌هایشان بلند می‌شود و می‌پیچد توی تاریخ و تکرار می‌شود و تکرار... میثم مطیعیِ ذهنم زمزمه می‌کند: آید زِ خیمه، آوایِ قرآن این نغمه‌یِ زیبایِ یاران حسین است... زهرا سادات" | |
مکروبه !
لهوف می‌خوانم و می‌رسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیده‌یِ طبل‌‌های جنگی و شیهه‌ی اسب‌های بی‌لجامِ افس
به قولِ مهدی قزلی وقتی شبِ عاشورا، همه مشغول راز و نیاز بودند و عبادت، عباسِ علی قبضه‌یِ شمشیر به دستش، اطراف خیمه‌ها نگهبانی می‌داد و قدم می‌زد و رجزِ حیدری می‌خواند. اهالیِ خیمه صدایِ قدم‌‌هایِ عمو را می‌شنیدند و ته دلشان قرص می‌شد و دلشان گرم. شبِ عاشورا هیچ ذکری مثلِ نگهبانی عمو نبود... | |
وسط روضه کمرم گرفت، اصوات بالقوه‌ی آخ و اوخی که آماده‌یِ بالفعل شدن بودند رو تو آستانه‌ی حنجرم کشتم و لب گزیده و آروم از میون جمعیتِ نشسته تو هال خودم رو به اتاقی که بچه‌ها توش بودند رسوندم. فواد با آجرهاش تفنگ درست می‌کرد. انگار اولش یه کلت بود چون چندتا کیو کیو از زبونش سُر خورد بیرون ولی بعدش تغییر کاربری داد و از رو اون همه صوت رگباری می‌شد حدس زد که تفنگ آجریش حالا تبدیل به یه کلاشینکف شده. برام جا باز کرد. فوری یه بالش دست و پا کردم و به کمرم اجازه دادم یه مقدار استراحت کنه. یه پسر شش هفت ماهه تو اتاق بود که سه‌تا دختر بچه مراقبش بودند. شاید سنشون به زور به هشت نه سال می‌رسید اما غرقِ حسِ مادری بودند. نازش می‌کردند. یه عالم ادا اطوار در می‌آوردند تا بخنده، صدای نق نقش که بلند می‌شد هول می‌کردند، هرکدوم یه جور برایِ آروم شدنش تلاش می‌کرد. بی‌هوا اشکم چکید، دلم رفت تو خیمه‌های بنی‌هاشم، کنار دخترک‌هایی که برای آروم شدن علیِ اصغر تموم تلاششون رو می‌کردند. دلم رفت میون خیمه‌ها، کنار گهواره‌ی شیرخواره‌ی کربلا... صدای هق‌هق نوزاد بلند شد، مادرش سراسیمه اومد تو اتاق. تو بغل مادرش آروم شد و شدت اشک‌های من بیشتر. صدایِ روضه‌خون پیچید تو اتاق؛ تلظی مکن نازنینم تلظی مکن جانِ بابا  مبادا که دشمن ببیند تکان خوردنِ شانه‌ام را زهرا سادات" | | (ع)