میخواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم میلرزد، ورقههایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبههای یک گله اسبِ عربیِ جنگیِ تازه نعل شده میپیچد تویسرت...
میثم مطیعی توی سرم زمزمه میکند:
چرا دارن اسبا رو نعل تازه میزنن
عرش خداست سینه ای که میخوان پامال کنن...
زهرا سادات"
#مقتل_خوانی| #محرم| #روضه
مکروبه🇮🇷
میخواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم میلرزد، ورقههایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبههای یک گله اسبِ ع
لهوف میخوانم و انگار پرت میشوم درست وسطِ معرکه، گوشم پر میشود از صدایِ جانفرسایِ چکاچکِ شمشیرهایِ از نیام بیرون کشیده و شیههی اسبها و رجزخوانیها...
لهوف میخوانم و انگار پرت میشوم به تیتراژ اولِ مختارنامه، صدایِ علی اکبر سلطانی توی سرم فریاد میزند: برخیز که شور محشر آمد...
زهرا سادات"
#مقتل_خوانی| #روضه| #محرم
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افسارگسیخته فروکش میکند و جایش را صوتِ آرامشبخش و حزینِ مناجات اصحاب حسین علیه السلام پر میکند.
انگار صدایِ مناجات یارانِ حسین از خیمههایشان بلند میشود و میپیچد توی تاریخ و تکرار میشود و تکرار...
میثم مطیعیِ ذهنم زمزمه میکند:
آید زِ خیمه، آوایِ قرآن
این نغمهیِ زیبایِ یاران حسین است...
زهرا سادات"
#مقتل_خوانی| #محرم| #شب_عاشورا
مکروبه🇮🇷
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افس
به قولِ مهدی قزلی وقتی شبِ عاشورا، همه مشغول راز و نیاز بودند و عبادت، عباسِ علی قبضهیِ شمشیر به دستش، اطراف خیمهها نگهبانی میداد و قدم میزد و رجزِ حیدری میخواند.
اهالیِ خیمه صدایِ قدمهایِ عمو را میشنیدند و ته دلشان قرص میشد و دلشان گرم.
شبِ عاشورا هیچ ذکری مثلِ نگهبانی عمو نبود...
#مقتل_خوانی| #محرم | #شب_عاشورا