eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
331 عکس
37 ویدیو
1 فایل
ثواب تک به تک کلمات این کانال تقدیم به روح خواهر بزرگترم(ابناء‌الحیدر) لطفا برای شادی روحش فاتحه قرائت کنید. نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم می‌لرزد، ورقه‌هایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبه‌های یک گله اسبِ عربیِ جنگیِ تازه نعل شده می‌پیچد توی‌سرت... میثم مطیعی توی سرم زمزمه می‌کند: چرا دارن اسبا رو نعل تازه می‌زنن عرش خداست سینه ای که می‌خوان پامال کنن... زهرا سادات" | |
مکروبه🇮🇷
می‌خواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم می‌لرزد، ورقه‌هایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبه‌های یک گله اسبِ ع
لهوف می‌خوانم و انگار پرت می‌شوم درست وسطِ معرکه، گوشم پر می‌شود از صدایِ جان‌فرسایِ چکاچکِ شمشیرهایِ از نیام بیرون کشیده و شیهه‌ی اسب‌ها و رجزخوانی‌ها... لهوف می‌خوانم و انگار پرت می‌شوم به تیتراژ اولِ مختارنامه، صدایِ علی اکبر سلطانی توی سرم فریاد می‌زند: برخیز که شور محشر آمد... زهرا سادات" | |
آقایِ حُر پادرمیونی کنید برای ما سر به‌ زیر‌هایِ گردن خمیده از گناه! که دمِ خیمه‌گاه حسینیم و رو سیاه از سنگینی‌کوله‌هامون با خرواری از گناهان ریز و درشت و عهد و پیمان‌ وفا نشده و یک جفت چشمِ خیس و بارونی. پادرمیونی کن یا شیخ، تا ما هم از مولامون بشنویم: إرفع رأسکَ جوان! سرت رو بلند کن جوون 💔 زهرا سادات" | |
مکروبه🇮🇷
آينه بودي و ترک خوردی از همه بی هوا کتک خوردی
ذهنم؛ ابرِ ورم کرده‌یِ روضه‌هایِ مجسمِ، می‌خواد بباره بی‌هوا، پراکنده، ویران کننده یهو اشعاری به سراغم میان که عین دشنه قلب رو می‌شکافه مثل همین حالا مثل این ابیاتِ کشنده؛ پيرمردان ناتوان حتّی با عصا مي زدند بر بدنت همه را سياه مي ديدی به فدای نفس نفس زدنت... زهرا سادات"
وسط روضه کمرم گرفت، اصوات بالقوه‌ی آخ و اوخی که آماده‌یِ بالفعل شدن بودند رو تو آستانه‌ی حنجرم کشتم و لب گزیده و آروم از میون جمعیتِ نشسته تو هال خودم رو به اتاقی که بچه‌ها توش بودند رسوندم. فواد با آجرهاش تفنگ درست می‌کرد. انگار اولش یه کلت بود چون چندتا کیو کیو از زبونش سُر خورد بیرون ولی بعدش تغییر کاربری داد و از رو اون همه صوت رگباری می‌شد حدس زد که تفنگ آجریش حالا تبدیل به یه کلاشینکف شده. برام جا باز کرد. فوری یه بالش دست و پا کردم و به کمرم اجازه دادم یه مقدار استراحت کنه. یه پسر شش هفت ماهه تو اتاق بود که سه‌تا دختر بچه مراقبش بودند. شاید سنشون به زور به هشت نه سال می‌رسید اما غرقِ حسِ مادری بودند. نازش می‌کردند. یه عالم ادا اطوار در می‌آوردند تا بخنده، صدای نق نقش که بلند می‌شد هول می‌کردند، هرکدوم یه جور برایِ آروم شدنش تلاش می‌کرد. بی‌هوا اشکم چکید، دلم رفت تو خیمه‌های بنی‌هاشم، کنار دخترک‌هایی که برای آروم شدن علیِ اصغر تموم تلاششون رو می‌کردند. دلم رفت میون خیمه‌ها، کنار گهواره‌ی شیرخواره‌ی کربلا... صدای هق‌هق نوزاد بلند شد، مادرش سراسیمه اومد تو اتاق. تو بغل مادرش آروم شد و شدت اشک‌های من بیشتر. صدایِ روضه‌خون پیچید تو اتاق؛ تلظی مکن نازنینم تلظی مکن جانِ بابا  مبادا که دشمن ببیند تکان خوردنِ شانه‌ام را زهرا سادات" | | (ع)
غمِ این وداع، داغِ این نگاه عاشقانه، خم شدن این شانه‌هایِ مردانه، آدم رو می‌کشونه به شبِ تاریکِ مدینه، به شبِ غمباری که صدایِ بغض‌دار علی قلب زمین رو به آتیش کشید: یا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ. فاطمه با من سخن بگو من علی ام... زهرا سادات" | |
هدایت شده از مکروبه🇮🇷
ذهنم؛ ابرِ ورم کرده‌یِ روضه‌هایِ مجسمِ، می‌خواد بباره بی‌هوا، پراکنده، ویران کننده یهو اشعاری به سراغم میان که عین دشنه قلب رو می‌شکافه مثل همین حالا مثل این ابیاتِ کشنده؛ پيرمردان ناتوان حتّی با عصا مي زدند بر بدنت همه را سياه مي ديدی به فدای نفس نفس زدنت... زهرا سادات"