eitaa logo
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
277 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
769 ویدیو
51 فایل
--کانال رسمی متولد بهار ۱۳۷۲🌿 پیوسته به سیدالشهدا بهار ۱۳۹۵🕊️ :/ آرمان ما تشکیل جامعه انقلابی و مهدوی است! •سایت‌جهت‌آشنایی↓ http://shahiddaneshgar.ir •صفحه اینستاگرامی↓ @maktab.abbasdanshgar.ir •جهـت ارتبـاطات بیشـتر↓ @mohammadmahdi1996 @Y_akhoondi
مشاهده در ایتا
دانلود
*اَیُّھا‌النَّاس...! بِخواهیدڪہ‌آقابرسد.. بُگذارید،دِگردردبہ‌ِپایان‌برسد! همگۍدَرپَس‌هرسجده بہ‌ِخالق‌گوئیدڪہ‌بہ‌مارحم‌ڪند! یوسُف‌زَهرا‌بِرسد..🖐🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🌻ـ🕊» بسم‌رب‌محمد‹ص›|✧⁩ ـ نورانی‌وزیباست،همه‌روۍ‌محمــد خآتم‌شدھ‌از‌بهره‌خدا،سوۍ‌محمــد ـ نوری‌است،بھ‌رخسآرھ‌‌ۍ‌دلدار... دل‌داده‌به‌سویش‌،وفآ‌ڪوۍ‌محمــد 🌻¦↫ 🕊¦↫@maktababbasdanshgar
🔊 صدای اذان که در دانشگاه می‌پیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا می‌کرد. از جلوی در هر اتاقی که رد می‌شد و می‌دید که سرباز ها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه می‌گفت: " کار تعطیل! " اگر همکارانش را هم می‌دید، غیر مستقیم آن ها را به نماز دعوت می‌کرد و می‌گفت: " ما رفتیم نماز! " جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد می‌شد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت می‌کرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم که عباس رفته است. برای خواندن نماز شب به اتاق خودش می‌رفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد.
بیاید یاد بگیریم وقتی ثواب کردیم ؛ داخل ِکیسه سوراخ نریزیم ! یعنی ثوابمونو با گناه ها نشوریم بره . .🌱
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...شمارۀ پدر عباس
۳۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...بعد از احوال‌پرسی گفتم آشنایی با شهید عباس من را کشانده به تلاش برای ورود به دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام). لطفاً سر مزار شهید برای من دعا کنید تا به هدفم برسم. در کمال ناباوری گفتند که «اتفاقاً الان دارم می‌رسم سر مزار عباس.» گفتم: «۲۷ تیر تولدمه و امروز ۲۰ تیره. من هدیۀ تولدم رو از عباس می‌خوام.» گفت: «ان‌شاءالله.» بعد کلی التماس دعا گفتم و خداحافظی کردم. شش روز گذشت. روز ۲۶تیر۱۳۹۷ حوالی ساعت ۵ عصر گوشی‌ام زنگ خورد. شماره خصوصی بود. با تعجب جواب دادم. گفتند: «فردا به گزینش سپاه بیا.» باورم نمی‌شد. دقیقاً روز تولدم شهید عباس هدیه‌ام را فرستاد. فردایش وقتی رفتم گزینش، فردی که مشخصات شناسنامه‌ای‌ام را بررسی می‌کرد، گفت: «چقدر خوش‌شانسی که روز تولدت اومدی!» توی دلم گفتم: خوش‌شانسی من رفاقت با شهید عباس بود که لطف خداوند و ائمه اطهار(علیهم‌السلام) شامل حالم شد. وارد دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام) شدم. در محوطۀ دانشگاه در چندین نقطه عکس شهید عباس نصب است. در مدت دورۀ آموزشی که در دانشگاه بودم، هرجا عکس شهید را می‌دیدم برای شادی روحش صلوات می‌فرستادم. علاقه به شهید عباس باعث شد به فکر برگزاری یک مراسم در شهرستان دزفول بیفتم. پیگیری‌ها نتیجه داد و توانستیم با حضور فرماندهان سپاه و مسئولان شهر مراسم باشکوهی برای شهید بگیریم. در آن برنامه، جوانان زیادی با شهید عباس آشنا شدند. امیدوارم بتوانم رهرو راستین راه شهدا باشم و در این مسیر ثابت‌قدم بمانم... ...
بما قضیت عمرک یا ابن آدم؟ -بحب الحسین...🤍 - ای فرزندِ آدم، عمرت را چگونه گذراندی؟ -با عشقِ حسین...🤍 -
[ فَاسْتَجَبْنَ‌ لَهُ‌ونَجَّیْنَاهُ‌مِنَ‌الْغَمَّ‌ وَکَذَّلِلکَ‌نُنْجي‌الْمؤْمِنِینَ ] +پس‌ندایش‌رااجابت‌کردیم‌واز‌اندوه، نجاتش‌دادیم؛ واین‌گونه‌مؤمنان‌رانجات‌میدهیم.. 🌸¦↫
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۳۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...بعد از احوال‌پ
۳۸✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 🔹آقای عبداللهی : شهادت دو شهید دلم را به درد آورد: یکی شهادتِ مدافع حرم، شهید الله‌دادی که در آتش دشمنان سوخت و دومی شهادت مدافع حرم، شهید عباس دانشگر. یادم هست تا اسم حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) به میان می‌آمد، عباس بغض می‌کرد و حالت مصیبت‌زدگان را می‌گرفت و می‌گفت احساس می‌کنم که این مادر، همین چند سال پیش به شهادت رسیده است. داغ شهادت اهل‌بیت(ع) همواره تازه است. وقتی مثل حضرت زهرا(س) به شهادت رسید، فهمیدم خانم حضرت زهرا(س) از گریه‌های عباس برایش شهادت نوشت. او مثل خود حضرت زهرا (س)، بین در و دیوار سوخت. هروقت به حرم حضرت معصومه(سلام‌الله علیها) می‌روم، به آن بانوی گرامی می‌گویم دست ما را هم مثل عباس بگیر و نگذار زمین‌گیر بمانیم. در حین زیارت احساس می‌کنم عباس به من می‌گوید یادت باشد که مسئولیت بزرگی را بر عهده گرفته‌ای! راست می‌گوید. می‌دانم امنیت کشور خیلی دشوار به دست می‌آید. یک‌ بار که برای مأموریتی به مرز رفته بودم، لمس کردم که میان امنیت و ناامنی یک تار مو فاصله است. هرشب موقع خواب می‌گویم: خدایا، حافظ حافظان مرزها باش. در مأموریت‌های جهادی، مسئولیت‌ معرفی شهید عباس را به دوش گرفتم. در این راه مشکلاتی داشتم اما متوقف نشدم و به راهم ادامه دادم. حالا جوانان بسیاری شیفتۀ عباس هستند. حرف آخر با عباس! تو مرا بیدار کردی. مرا از جهل نجات دادی. زندگی‌ام را مدیونت هستم. الحق که جوانِ مؤمنِ انقلابی بودی و خواهی بود. ...