🔴 این آقا یکی از معروفترین روانپزشکهای دانشگاه استنفورد بود که روش ابداعیش در کاشت ایمپلنتهای مغزی برای درمان افسردگی یکیاز نوآوری های این رشته بود.
این آقا خودش بخاطر افسردگی خودکشی کرد!
🌱 یعنی عاقبت انسانِ بدون #خدا ، پوچی و عجز و تباهی است.
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی دوست دارم بدونم چی شد به این نتیجه رسیدن اسم جهان اولی رو اینا بذارن...
🗣 ◇اِلهـــــــــــام◇
#مهاجرت
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
فوق العاده است.
انجام بده و بعد ببین به چه #زندگی آرامش بخشی دست پیدا می کنی .👌
.
دکتر سعید #عزیزی
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۳۱ حتما می توانستم عاطفه را از شرکت جدا کنم ام
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت ۳۲
وقتی که به هوش آمد خیره نگاهش می کردم ...
حتی اگر یک لبخند می زد ...
یا یک اشاره می کرد ...
با همه بدیهایش به پایش می افتادم .
اما فقط #نگاهم کرد ...
سرد و خشک و بی احساس ...
او مرا نمی خواست ...
سردی نگاه او خاطره ی #مستی و آن شب لعنتی را به یادم آورد ، با خودم تکرار کردم :
من شیرین #خیانتکار را نمی خواهم ...
...بعد از فوت پدرم هنوز نتوانسته ام خودم را پیدا کنم.
دخترهایم را دیر به دیر می بینم.
از طرفی تنهایی حسابی #آزارم می دهد.
عاطفه در شرف ازدواج هست و آخر ماه مراسم کوچکی خواهند گرفت ، برای دوستم خیلی خوشحالم چرا که هر دو بهم علاقمند هستند و طی این مدت به خوبی همدیگر را شناخته اند.
شرکت هلند را به آن دو سپردم
و خودم فقط شرکت تهران را مدیریت میکنم.
داستان این زندگی از زبان مسعود به زمان حال رسیده بود ، مسعود ادامه داد...
+خانم کشاورز ! شیرین خوب کاری کرده که پیش مشاور آمده ، لطفا کمکش کنید تا حالش بهتر بشه. از زندگی ما چیزی نمونده ، اما می خوام تکلیفو مشخص کنم تا من راحت تر بچه ها رو ببینم و شیرین هم برای ادامه ی زندگیش برنامه ریزی داشته باشه.
_آقا مسعود من به خانومتون قول دادم که برای احیای این زندگی تلاش کنم ، با شنیدن حرف های شما ازتون می خوام شما هم نظرتون رو بهم بگید ...
اگر شرایط مناسبی پیش بیاد آیا دلتون می خواد این زندگی حفظ بشه؟
+شیرین دیگه منو نمی خواد با همه ی وجودم این رو حس کردم و...
هنوز قضیه #خیانتش در هلند برام حل نشده....
_پس هنوز تردید دارید....
می خواید یه جوری از این تردید خارج بشید؟
+حتما...
چی از این بهتر؟
_کار شیرین برای اعتماد به من راحت تر بود چون از طریق دوست مورد اعتمادش مرا انتخاب کرده بود اما از شما هم می خواهم یک مدت کوتاهی به من فرصت بدید تا به روش خودم پیش برم و تلاشمو انجام بدم بقیش رو هم می سپاریم به خدا...
مسعود سرش پایین بود و فکر می کرد بعد از مکثی گفت:
+موافقم هرچند زیاد امیدوار نیستم...
می ترسم وقت شما هدر برود...
_نگران نباشید حتی اگر در نهایت این زندگی به طلاق برسه ، یک طلاق #عاقلانه خیلی بهتر از زندگی پرتنشه ...
طلاق با فکر و درست می تونه برای ادامه ی زندگی به هر دو کمک کنه اما اگر طلاق با تردید اتفاق بیفته هر دو صدمه خواهید دید. من تلاشمو می کنم...
شیرین خانم قول همکاری دادن اگر شما هم کاملا موافقید بسم الله بگیم ...
+نمی دونم چرا...!!!
اما فکر می کنم می تونم زندگیم رو دست شما بسپارم ...
ان شاالله که خیره...
یاعلی
آقا مسعود رفت...
مذهبی تر از چیزی شده بود که فکر می کردم، چند ساعت بعد برای آقا مسعود پیغام صوتی ارسال کردم و بعد از تشکر از آمدنشان خواستم که به ۳سوالی که به شیرین هم داده بودم پاسخ دهد :
۱-اشتباهات خودش را در خراب کردن این زندگی بنویسد.
۲-اشتباهات شیرین را بنویسد.
۳-چه کارهایی انجام می داد این زندگی به اینجا نمی رسید؟
هر دو بعد از یکی دو روز پاسخ هایشان را برایم ارسال کردند ، پاسخ ها دقیقا با چیزی که فکر می کردم مطابقت داشت.
قبل از هر اقدامی باید قضیه شب جهنمی هلند را مشخص می کردم از شیرین خواستم که حضوری ببینمش
شیرین برایم تعریف کرد که :
+ آن شب به دعوت یکی از افراد طرف قرارداد به آن مهمانی دعوت شدیم،از شرکت ما هیچ کس شرکت نکرد،آن ها رد کردن اینجور دعوت ها را #توهین تلقی می کنند،برای همین من تنها به آنجا رفتم. مهمانی خوبی نبود همان لحظات اول متوجه شدم که نباید می رفتم از روی سیاست کاری کمی نشستم.
هیچوقت لب به مشروب نزده بودم .
آن شب هم آن دعوت را رد کردم،نوشیدنی دیگری به من تعارف کردند که من واقعا نمی دانستم اثر مست کنندگی دارد ، از روی کمی اطلاعات در آن دام افتادم و آنرا سر کشیدم.
اما همینکه احساس کردم حالم دارد تغییر می کند با یکی از همکارانم تماس گرفتم و به خانه ام رفتم.
تا به حال هیچ وقت به جز مسعود مردی به حریم من نزدیک نشده و از این بابت خدا رو شاکرم.
خیالم راحت شده بود ، از شیرین خواستم این قضیه را در فایل صوتی برایم ارسال کند تا #تحلیلش کنم
وقتی فایل ها را گوش کردم و به نظرم مناسب رسید ، برای آقا مسعود ارسال کردمش.
از او خواستم که با #دلش گوش کند و جوابش را به من بگوید.
مسعود به فاصله چند دقیقه بعد تماس گرفت.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
🔻 بازدید رایگان از موزهها و اماکن تاریخی اراک
🔹 همزمان با هفته فرهنگی اراک (۲۸ مهر تا ۴ آبان)، بازدید از تمامی موزهها و اماکن فرهنگیتاریخی زیر پوشش اداره میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی شهرستان اراک برای عموم رایگان است.
🔹این فرصت ویژه برای آشنایی با آثار ارزشمند تاریخی، فرهنگی و هنری اراک فراهم شده تا همه بتوانند از گنجینههای میراث فرهنگی این شهر بازدید کنند.
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
.
*فواید #پیادهروی*
#ورزش
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۳۲ وقتی که به هوش آمد خیره نگاهش می کردم ... ح
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت ۳۳
نفسش به شماره افتاده بود:
+نمی دونم چی باید بگم...
خدا خیرتون بده خانم کشاورز ...
هر چند اشتباهات شیرین خیلی زیاده و یکیش می تونه یه زندگی رو تموم کنه و کلا رفتنش به اون مهمونی کم اشتباهی نیست،اما از اینکه از زبونش شنیدم که چقدر همیشه به من وفادار بوده ، برام با ارزشه.
خانم کشاورز بقیه کارو به خودتون می سپارم از طرف من تام الاختیارید.
از آقا مسعود خواهش کردم دیگه هیچ وقت موضوع #خیانت_شیرین تو بحث ها مطرح نباشد و برای همیشه همین جا تمام شود ، او هم پذیرفت.
در پاسخ های شیرین و مسعود چیز #مشترکی بود و آن هم این که هر دو تعداد اشتباهاتی که برای خودشان نوشته بودند خیلی کمتر از تعداد اشتباهات طرف مقابلشان بود.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
و مطلب #مشترک دیگر این بود که هر دو به نکات خوبی اشاره کرده بودند که اگر انجام می دادند زندگیشان حفظ می شد اما این نکات هم #کامل نبود.
تصمیم گرفتم جلسه بعدی را به صورت #مشترک برقرار کنم اما به هیچ کدام اطلاع ندادم.
اول آقا مسعود رسید تا چای بنوشد شیرین هم وارد شد ، کمی هر دو دست و پایشان را گم کرده بودند ، همزمان به هم سلام دادند ، شیرین کمی معذب شد و این در چهره اش مشخص بود ...
مسعود هم همینطور و از تکان های سریع پایش میشد فهمید که چه #اضطرابی دارد.
من شروع به صحبت کردم:
_می دونم که از دیدن هم #شوکه شدید اما از اینکه به من اعتماد کردید ممنونم و بدونید که برای گرفتن تصمیم نهایی این ملاقات ها ضروری هستند.
اگر موافق هستید شروع کنیم ؟
آقا مسعود گفت :
+خواهش می کنم لطف می کنید شما.
شیرین با صدای گرفته گفت :
_ممنون از شما ...
هر دو گاهی تند و گاهی عمیق نفس می کشیدند.
لحظه ای به این فکر کردم که #خدایا سرنوشت یک زندگی ۱۰ساله با دو فرزند فقط به مویی بنده ، شاید همین جلسه و حرف هایی که می خواد زده بشه...
خدایا کمکم کن....
گاهی شدت احساس مسئولیت به قدری زیاد می شود که فشارش را روی قفسه ی سینه ام احساس می کنم اما همیشه به لطف خدا یقین دارم و فقط به پشتوانه او شروع می کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
من با شما دو نفر مفصل صحبت کردم ، هر دو آنالیز شخصیتی شدید ، و هر آنچه که باید می دانستم پرسیدم.
حالا دو تا برگه به دست شما می دم و می خوام با دقت بخونید...
...برگه ها را به دستشان دادم .
پاسخهای هر دو را که برایم ارسال کرده بودند در دو برگه پرینت گرفته بودم پاسخهای شیرین را به دست مسعود دادم و پاسخهای مسعود را به دست شیرین.
_ لطفا 5 دقیقه به نوشته های این برگه خوب فکر کنید و بعدش نظرتونو بهم بگید .
5 دقیقه برای من خیلی #کند گذشت.
در یک لحظه هر دو شروع به صحبت کردند.
شیرین همانطور که اشک می ریخت تند تند حرف می زد و آقا مسعود در حالیکه سعی می کرد خودش را کنترل کند اما عصبانی بود ، گفتم :
_خواااهش می کنم ...
یکی یکی لطفا
شیرین شروع کرد :
_ببینید خانم کشاورز چقدر راحت همه تقصیرها رو انداخته گردن من ؟؟!!!
از نظر مسعود مقصر اصلی من هستم ... مسعود خان برای تک تک این اشتباهاتی که انداختی گردن من بااااید جواب بدی که چرا ...
آقا مسعود پرید وسط حرفش :
+شما برگه ی خودتو نگاه کردی ؟؟؟
یه لیست بلند بالا رو انداختی گردن من !!!
شیرین می خواست جواب بدهد که من مانع شدم :
_ لطفا هر دو به این چیزی که میگم خوب دقت کنید .
اغلب زوجین موقع مشکل و قهر ، طرف مقابلو مقصر میدونن و نمی خوان سهم ایراد خودشون و سهم اشتباهاتشونو بپذیرن ، برای همینه که شما تعداد ایراداتی که از طرف مقابلتون گرفتید خیلی بیشتر از تعداد اشکالاتی هست که از خودتون نوشتید .
اگر هر کدوم از شما سهم اشکال خودشو از وسط برداره راه ما آسون تر میشه.
حالا ازتون خواهش می کنم بیایید با یک دید دیگه به این برگه ها نگاه کنید
بدون تعصب و بدون عصبانیت ...
اگر با این دید به برگه ی دستتون نگاه کنید می بینید که میشه روش فکر کرد و هر کدوم که #انصافا درست بود پذیرفت .
دلم می خواد قبل از هر چیزی شما دو نفر با #انصاف پیش برید نه با احساسات ، اینجا قرار نیست کسی به عنوان گناهکار و مقصر شناخته بشه یا کسی تبرئه بشه ، از نظر من هر دو #مقصر هستید پس نیازی نیست که خودتونو به من اثبات کنید .
با حرفهای من عقب نشینی کردند و به صندلیهایشان تکیه زدند.
آن جلسه ما حدودا 3 ساعت طول کشید با هم نظرات طرفین را بررسی کردیم .
بعضا صدایشان بلند می شد .
آقا مسعود گاهی قدم می زد و گاهی می نشست .
من هر جا لازم بود ...
راهنمایی نیاز داشتند ، انصاف را یادآوری می کردم .
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
هدایت شده از زاویه دید 🪐
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
👈آرزو نکن شرایط ساده تر بود،
👌آرزو کن تو قوی تر بشوی
👈 آرزوی مشکلات کمتر نکن،
👌 آرزو کن مهارت های بیشتری داشته باشی
👈 آرزوی چالش های کمتر نکن،
👌 آرزو كن دانایی بیشتری پیدا کنی...
#زاویه_دید
░⃟⃟🦋 @zaviyedid
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴این ویدئو در ظاهر یک کلیپ طنز است اما اصلا طنز نیست ! در قالب کلمات طنز از خشونتی پنهان که امروز زنان در حق هم روا میدارند صحبت میکند !
◀️رقابت عجیب زنان برای زیباتر دیده شدن باعث شده زنان اصیلی که مسئولیت پذیری اجتماعی و خانوادگی داشتند در معرض بحران قرار بگیرند !
▪️بیشتر مادران جوانی که گاها حتی فرصت کافی برای شانه کردن موهایشان با صدای گریه بچه در طول شب و روز ندارند نگران همین موارد هستند که نکند از معیارهای زیباییهای ساختگی اما پر زرق و برق عقب بمانند و کمتر مورد توجه قرار بگیرند !
متاسفانه فضای مجازی بالاخص اینستاگرام توانسته رقابت بر سر زیبایی را در عدهای از زنان نهادینه کند که نوعی خشونت علیه زنان است و زنان اصیل خانواده دار را به سمت بحران خود کمبینی بکشاند. آنچه که این بانو در قالب طنز بیان میکند همان ناله خاموش شکستگی های خود کم بینی است که کمتر زنان درباره آن صحبت میکنند .
جالب است خاطرهای برایتان تعریف کنم ...سال اول زن زندگی در مترو خانم بیحجابی نشسته بود، کمی بعد یک دختر خانم با موهای بسیار بلند و جذاب به داخل سالن وارد شد، این خانم بی #حجاب کمی به موهای زیباتر آن دختر جوان زل زده و روسری خود را سر کشید! که این رفتار همان علامت خود کم بینی است ..
◀️جامعه اگر دچار دگرگونی ارزشی شود ، حیا و نجابت و درایت زنانه نادیده گرفته شده و زیبایی ظاهری ملاک ارزیابی زنان شود قطعا ما در حفظ خانواده و جامعه دچار بحران خواهیم شد !
✍عالیه سادات
🍃__________________________
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
32.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️انتشار فیلم #عروسی دختر #شمخانی و تبعات اون
از زاویه نگاه #سیدکاظم_روحبخش به این مسئله نگاه کنیم .
جالب توجه هست .
تا آخر ببینید .
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۳۳ نفسش به شماره افتاده بود: +نمی دونم چی بای
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت ۳۴
من به #هدفم رسیده بودم .
هدفم این بود که هر دو ساعتی را با هم حرف بزنند ، گاهی داشتن ساعتی بحث درست می تواند کارگشا باشد ، تعداد کمی از زوجین هستند که بتوانند با انصاف و ادب طرف مقابلشان را نقد کنند.
نمی خواستم بیشتر از این #جلو بروند ...
برای قدم بعدی آنها برنامه ی دیگری داشتم ...
تا همینجا کافی بود ...
برای همین بهانه آوردم که وقت من تمام است و بقیه جلسه بماند برای فردا .
هر دو تازه #گرم شده بودند.
دلشان می خواست بیشتر حرف بزنند و خالی شوند اما من مانع شدم.
در طول مسیر تا خانه به تکه های پازلی که باید می چیدم تا این زندگی درست شود فکر می کردم .
در پارکینگ خانه که پیاده شدم ، شیرین ، مسعود و زندگی آنها و همه ی مراجعینم را در فضای ماشین جا گذاشتم و به سمت خانواده رفتم.
هدف اولم محقق شده بود :
1_هر کس تا حدودی اشکالات خودش را بپذیرد و نظر طرف مقابل را بشنود .
حالا نوبت مرحله ی دوم بود :
2_تفهیم اشکالاتی که من می دانستم اما خودشان به آنها فکر نکرده بودند و ریشه یابی مشکلات.
و گام آخر :
3_ارائه راهکار عملی.
نشانه های خوبی در پیامهایی که آقا مسعود و شیرین آخر شب برایم فرستادند دیدم.
اینبار باید با هر کدام به #تنهایی صحبت می کردم .
با شیرین پنجشنبه ای که فارغ بال بودم قرار گذاشتم ، به تهران که رسیدم ماشینم را در پارکینگ پارک کردم و با ماشین شیرین راهی شدم .
+ کجا برم خانوم کشاورز ؟
_برو ....
به سمت شمال تهران ...
تو راه از حال و هوای دیشبش برایم گفت :
+ممنونم خانم کشاورز ...
جلسه دیروز خیلی خوب بود ، هر چند خیلی از مسائل هنوز مونده ...
_ به وقتش عزیزم به اونها هم می رسیم ...
عجله نکن ...
شیرین را راهنمایی کردم تا به سمت مقصد برود ...
ماشین را کمی قبل تر پارک کردیم و مسیر سر بالایی کوتاهی را پیاده رفتیم ...
هوای تمیز برای قلب مریض من شفاست اما کوههای تهران به خصوص در پاییز از آلودگی در امان نیستند .
از دور غار مشخص شد ...
غار پر انرژی که طالب خودش را دارد ... شیرین متوجه شده بود کجا هستیم اما چیزی نمی گفت ...
سرش را پایین انداخته بود ...
شالش را آرام تا روی عینک دودیش پایین کشید ...
من هم چیزی نگفتم تا در حال و هوای خودش برود .
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
درب ورودی کهف الشهدا زیارت خواندیم و وارد شدیم .
_شیرین جان اینجا دلی سبک کنیم بعد با هم صحبت می کنیم ...
کسی در غار نبود ...
گوشه غار نشست و با ناخنهای بلند لاک زده اش کتاب دعائی را به دست گرفت و مشغول خواندن شد.
من هم سر قبر شهدا فاتحه خواندم .
کم کم صدای گریه اش بلند شد ...
بلند تر ...
فریاد شد ...
نگاهش نمی کردم ...
باید تخلیه می شد .
نزدیک در غار ایستادم ...
صدایش در غار می پیچید :
خدای مهربونم ...
تو فقط خدای این خوبا هستی ؟؟؟
پس من رو سیاه چی ؟؟؟
چرا ولم کردی خدا ؟؟؟
من همون شیرین تو هستم ...
همون شیرینی که عاشق نگاهت بود ...
کجا گمت کردم ؟؟
کجا گم شدم ؟؟
به چی فروختمت ؟؟
از ضجه های شیرین منم اشک می ریختم ...
چادرم را به صورتم کشیدم و
با دل شکسته برای همه ی مراجعینم و خانوادم و خوشبختی همه زوجین دعا کردم .
چقدر حال خوبی بود حال بنده ای که به سمت خدایش باز می گردد.
شیرین حرفهایش را زد و اشکهایش را ریخت .
کمی آب به او دادم و کمکش کردم از غار دل بکند و راهی شدیم ...
من رانندگی کردم ، به نزدیک ترین پارک رفتیم و روی میز شطرنج رو به روی هم نشستیم .
حرفهای مهمی با او داشتم و این حالش برای اثر بخشی حرفهای من لازم بود ...
...دست هایش را روی پیشانی اش گذاشته بود.
_شیرین خانم هروقت آروم شدی شروع کنیم.
+خوبم...
بفرمایید
-یه کم تو برام حرف بزن ...
+چی بگم ...
چی دارم بگم ...
احساس می کنم به بن بست رسیدم عشق زندگیمو از دست دادم ...
مسعود آخر ماه داره با عاطفه ازدواج می کنه...
بچه هام چی میشن؟
نمی دونم ...
چی بگم واقعا ...
خدا انگار مرا فراموش کرده...
نا امیدی کاملا در حرفها و حال شیرین هویدا بود .
_شیرین جان برام چند تا از نعمت هایی که الان داری رو اسم ببر .
+نعمت...
خب...
جسمم هنوز سلامته ، دوتا بچه دسته گل دارم ، پدرم و مادرم و ...
مکثی کرد...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
🍃 #ملکه_باش یکسبکزندگیست.
عضو شوید.👇
🍃@malakeh_bash
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۳۴ من به #هدفم رسیده بودم . هدفم این بود که
.
#تحلیل_خیانت_شیرین ۸
شهداء همیشه کارگشا بوده و هستند ، مثل همینجا که به فریاد شیرین رسیدند ، تا خودش رو پیدا کنه و دوباره به فکر به دست آوردن معنویت از دست رفته خودش بیفته .
بله شهداء همیشه منشاء خیر و برکتند.
مثل شهید ۱۸ ساله اراکی ،
شهید #مجتبی_پژمان
خدا می دونه تا حالا حاجت چند نفر رو داده .
اگر گذارتون افتاد به گلزار شهدای اراک
قطعه۲ ردیف ١٣ شماره ٤
سری به شهید پژمان بزنید .🥀
.
#التماس_دعا
.