eitaa logo
🌷دوستان شهدا🌷
224 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
73 فایل
اگر... تیر دشمن...💣 جسم شہدا را شڪافت... تیر بدحجابــے... قلب آن ها را میدرد...💔 شہدا شرمنده ایم.. میسر نگردد به کس این سعادت به کعبه ولادت به مسجد شهادت یا علی @yazahra0118 یا زهرا
مشاهده در ایتا
دانلود
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴میدونستید شهید متولد کربلاست؟ پیشنهاد میکنم حتما این کلیپ رو ببینید @maliche11gol 💐💐💐💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ موافقت سوئد با آتش زدن تورات مقابل سفارت رژیم صهیونیستی 🔹‌ پلیس سوئد با درخواست یک شهروند سوئدی برای آتش زدن تورات مقابل سفارت رژیم صهیونیستی در استکهلم موافقت کرد. 🔹‌ هویت فردی که می‌خواهد فردا تورات را آتش بزند، مشخص نیست و به‌نظر می رسد او می‌خواهد پایبندی سوئد را به اصل آزادی بیان به چالش بکشاند. 🔹‌ پ.ن: تفاوت آزادی عقیده در ایران و سوئد در همین حد که سوئد اجازه ی توهین به هر عقیده و مقدساتی رو میده و توی ایران توهین به هر دین و عقیده ی مقدسی ممنوعه @maliche11gol
🌷دوستان شهدا🌷
#قسمت_هفتم #سالهای_نوجوانی 4 برگزار می شود و همه ی فامیل دورهم جمع می شوند و کف امشب مراسم حنابدا
لباس های مرا عوض کردم و لباسی تازه به تن کردم مثل شب قبل همه شادی خودشان را با شعر های محلی و دست زدن ابراز میکردند بعد از ساعتی عروس داماد آمدند همه به کوچه رفتیم و از کوچه تا اتاق عروس داماد همراهی کردیم تا در جایگاه مخصوص خود نشستند جشن شادی تا پاسی از شب ادامه پیداکرد بعد از آن داماد به پشت بام می رود با با پرتاب میوه های پائیزی به سمت پائین مراسم را تمام کند این یک رسم است که مردم از دست داماد میوه می گیرند بعد از این که عروس و داماد به خانه ی جدیدشان رفتند ما هم به خانه برگشتیم تازه از مدرسه به خانه آمده بودم هنوز زمان زیادی نگذشته بود تا فرصت کنم لباس هایم را عوض کنم با هیجان داشتم به مراسم فردا شب فکر می کردم. خب این مراسم فقط سالی یکبار اتفاق می افتد و باید سعی کنم همه چیز را آماده بگذارم داخل اتاق رفتم وسایل را کمی جابجا کردم. کرسی را به سمت وسط اتاق بردم تا جایش تغییر کند چند پارچه ی رنگی از داخل کمد برداشتم و روی کرسی انداختم ، داخل انباری رفتم چراغ نفتی قدیمی را از روی طاقچه برداشتم و دورنش را پر از نفت کردم و روی کرسی قرار دادم از داخل ویترین شیشه ای ظرف بزرگی را برای میوه برداشتم تقریبا همان اندازه ی ظرف کناری بود فقط کمی بزرگتر تا عصر مشغول کارهای خانه بودم نزدیک غروب رفتم مغازه پایین 5چند کیلو تخمه آفتاب گردان خریدم و به سمت خانه برگشتم نزدیک خانه که رسیدم دوستم زهرا را دیدم سالم کردم و از مراسم شب برایش گفتم زهرا هم گفتم ظرف های آجیل را آماده کرده و فقط روشن کردن آتش زیر کرسی مانده است. بعد خداحافظی از زهرا داخل اتاق رفتم و لباس هایم را عوض کردم تا آماده شوم می دانستم بعد از نماز مغرب و عشا فامیل هایمان می آیند مادربزرگم که زودتر از همه می آید (منظور سراشیبی که از در خانه تا مغازه هست) نویسنده : تمنا🥰🥰🕊🕊 کپی آزاد🦋🦋
هدایت شده از 💗۳۱۳💗
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا فقط مربوط به مسلمانان و اسلام است؟ ----------------------- اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج https://eitaa.com/maliche11gol
🌷دوستان شهدا🌷
#قسمت_هشتم #سالهای_نوجوانی لباس های مرا عوض کردم و لباسی تازه به تن کردم مثل شب قبل همه شادی خودشا
بعد از نیم ساعت در خانه به صدا آمد در را که باز کردم پدر و برادرم داخل خانه آمدند بعد از شستن سر صورتشان لباس هایشان راعوض کردند به مادرم کمک کردند تا باقی مانده ی کار ها را انجام دهند. بعد از اینکه همه ی فامیل ها به خانه ی ما آمدند همگی دور کرسی نشستیم ، مادر بزرگم بالای اتاق نشست. همه با هم صحبت می کردند و احوال پرسی می کردند نگاهم به میوه های داخل ظرف افتاد انار های قرمز درشت در کنارش نارنگی و سیب چقدر ساده و دل انگیز است. در کاسه های گل دار پر از نخودچی و کشمش بود یه مشت برداشتم و با اشتها خوردم مزه شور و شیرین آن را دوست داشتم. مادربزگم شروع به صحبت کرد او از قصه ی ننه سرما و ورود او به زمستان می گفت که با کوله باری از برف می آید در حالی که صورتش از برف پوشیده شده و لباس پشمی بزرگی به تن کرده و در پشت سرش هو هوی باد سرد شنیده می شود... مادربزرگم همین طور ادامه می داد ما هم با دقت به قصه گوش می کردیم این داستان ها برای آماده شدن مان در سرمای زمستان شدید است. ساعت از نیم شب گذشت خواب به چشم همه آمد خاله ها و دایی هایم خداحافظی کردند و من مادرم رختخواب پهن کردیم و من غرق در قصه ننه سرما آماده ی خواب شدم چون فردا صبح باید به مدرسه می رفتم چشمانم را بازکردم نگاهم به شیشه ی مه گرفته ی اتاق افتاد افتاد بلند شدم دستی بر شیشه کشیدم کمی مه شیشه را پاک کردم نگاهم به حیاط افتاد ،حیاط پر از برف شده بود فوری به حیاط دویدم صدای مادرم آمد که گفت: سرما میخوری لباس بپوش! از اشتیاق زیاد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم شروع به برف بازی کردم غرق بازی شدیم نویسنده تمنا🌻🌱 کپی آزاد🕊❤️
♦️جانباز هشت سال دفاع مقدس که برای سرود ملی به هر سختی شده خودشو به زحمت میندازه! VS 🔹وطن فروش مثلا ورزشکاری که زورش میاد پرچمو یکم بالا بگیره! " مهدی طیبی " @maliche11gol
در پی گشت شبانه مدافعان امنیت در منطقه ای از تبریز، یکی از بسیجیان به نام امیر حسین پور مورد ضرب و شتم اشرار قرار گرفته و امروز به شهادت رسید. @maliche11gol