eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.3هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5هزار ویدیو
126 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۳۰ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresanehh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه مردمی مالواجرد
╭┅─────────┅╮ 📚#چنـددقـیقـہ‌دلـت_را_آرام‌کن ╰┅─────────┅╯ 📖#قسـمـت_بیست‌وپنجم
╭┅─────────┅╮ 📚 ╰┅─────────┅╯ یعنے ... -بیا با هم یہ سر بریم خونہ ے سید اینا...😐 -خونہ‌ے سید؟؟😳🤔 همراہ هم رفتیم و رسیدیم جلوے در خونہ‌ے آقاسید -زهرا اینجا چرا اومدیم؟!🤨😒 صبر ڪن خودت میفهمی بیا بریم تو. نترس وارد حیاط شدیم... زهرا سر راہ پلہ وایساد و دستم رو گرفت و گفت:😔 ریحانہ...🥺 ریحانہ...🥺 و شروع ڪرد بہ گریہ ڪردن😭 -چے شدہ زهرا؟؟🙄 -محمد مهدے یہ هفتس برگشته -چے؟😮😯 راست میگے؟😲😲😲 اصلا باورم نمیشہ🥹🥹🥹 خدا رو شڪر🤲🤲 خب الان ڪجاست؟ -تو خونہ🏠 هست -خب بریم پیششون دیگه -صبر ڪن 😔 باید حرف بزنم باهات😞 🧕در همین حین مادر سید اومد بیرون -زهرا جان چرا تو نمیاین؟! -الان میام خالہ جون.. ریحانہ جان از بچہ هاے پایگاہ هستن -سلام دخترم.خوش اومدی😊 -سلام🙂 -الان میایم خالہ -ریحانہ..سید دوتا پاش رو توے سوریہ جا گذاشتہ و اومده😢 این یڪ هفتہ اے ڪہ اومدہ با هیچڪس حرف نزدہ و فقط اروم اروم اشڪ میریزہ😢😢 .ریحانہ گفتم شاید فقط دیدن تو بتونہ حالش رو بهتر ڪن 💢ولے... هنوز هم اگہ منصرف شدے قبل اینڪہ بریم داخل برو دنبال زندگیت -چے میگے زهرا🤨 من تازہ زندگیم برگشتہ...بعد برم دنبال زندگیم؟!🥹🥹🥹 و بدون توجہ بہ زهرا رفتم بہ سمت داخل خونہ و زهرا هم پشت سرم اومد و بہ سمت اطاق رفتیم. آروم زهرا در اطاق رو باز ڪرد سید روے تخت دراز🛌 ڪشیدہ بود و سرم💉 بهش وصل بود و سرش هم بہ سمت پنجرہ🖼 بود بہ باز شدن در واڪنشے نشون نداد خیلے سعے ڪردم و از اشڪام خواهش ڪردم ڪہ این چند دقیقہ جارے نشن😭😭 -اهم..اهم..سلام فرماندہ🫡🫡 ❣️با شنیدن صداے من سرش رو برگردوند و بهم نگاہ ڪرد👀 ویہ نفس عمیقے ڪشید و برگشت سمت پنجرہ -زهرا : ریحانہ جان من میرم بیرون و تو هم چند دقیقہ🕢 دیگہ بیا ڪہ بریم. زهرا رفت و من موندم و آقاسید -جالبہ...آخرین بارے ڪہ تو یہ اطاق تنها بودیم شما حرف میزدین و من گوش میدادم مثل اینڪہ الان جاهامون عوض شدہ.. ولے حیف اینجا ڪامپیوترے ندارم باهاش مشغول بشم مثل اون روزہ شماااااآاا بازم چیزے نگفت😑 🤗من خیلے بہ خوش قولے شما ایمان دارم. توے نامتون📜 چیزے نوشتہ بودید ڪہ... میدونم پر روییم رو میرسونہ ولے امیدوارم روے حرفتون وایسید باز چیزے نگفت😑 از سڪوتش لجم در اومد و بهش گفتم🤨 -زهرا گفتہ بود پاهاتونو جا گذاشتید ولے من فڪ میڪنم زبونتونم🤐 جا گذاشتید و بلند شدم و بہ سمت در حرڪت ڪردم ڪہ 😬😬 گفت :😐 -ریحانہ خانم؟😌 آروم برگشتم و نگاهش ڪردم چیزے نگفتم🙂 -چرا؟؟؟؟🫤😟😟 🦋 ☫ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🇮🇷☫🇮🇷 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهر_عشق 📖 #قسمت_بیست‌وپنجم 5⃣2⃣ با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت.. و من سخت تر صدای
📚 📖 6⃣2⃣ پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم... مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد.. و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه چندساله ام از ،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.... میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم.. تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است... نمیخواست از خانه خارج شوم.. و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..که مقابل در اتاق رژه میرفت کسی نزدیکم شود... صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،.. در تمام این مدت از حضورش بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود.. که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، گریه میکردم... از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت: _مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه! میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود... از این اتاق و با این زن نامحرم میکشید.. که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست _مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون! و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم: _باهاش چیکار کردن؟ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه ،دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد: _باید خانواده اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن. سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده اش اهل حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد _خواهرم! دیگه شما باهاش داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده اش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کسی دیگه ای شما همسرش بودید! و زخم ابوجعده هنوز روی رگ غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد _اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره! و دوباره صدایش پیشم شکست _التماس تون میکنم نذارید! کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اون شب تو حرم بودید! قدمی راکه به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید: _والله اینا از اونی هستن که فکر میکنید! صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا ننشیند و با تلخی خاطره درعا خبر داد _میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو ، ساختمون رو و بعد همه کشته ها رو کردن! دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته تر کرد _بیشتر دشمنیشون به آزادی و دموکراسی و اعتراض به حکومت بشار اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو حمص دارن شیعه ها رو میکنن! که چندسال پیش به توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه ها رو و زن و دخترهای شیعه رو ! شش ماه در آن خانه... ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠