eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
998 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
117 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه مردمی مالواجرد
📚#قلب‌های‌بی‌تپش💓 📖#قسمت‌‌هفتم7⃣ گفت: - قبل از این‌که بیام این‌جا چند باری به بهانه‌های مختلف ازم خو
📚💓 📖⃣ - تو خسته نمی‌شی؟ - از چی؟ - از این‌که مرتب دنبال خلافکارا می‌کنی. - نه! نمی‌شم. می‌دونی که نمی‌شم. تا وقتی که پیداش کنم و بکشمش خسته نمی‌شم. - تو آدم‌کش نیستی سعید. قلب مهربونی داری. - نیستم. من مهربون نیستم. دیگه نیستم. نمی‌تونی این چیزا رو بهم تلقین کنی. - منو دوست داری؟ - این چه سوالی‌ئه که می‌پرسی؟ - پرسیدم منو دوست داری؟ - معلومه که دوستت دارم. چرا می‌پرسی؟ - آگه اونو بکشی دیگه منو نمی‌بینی. دیگه خدا دوستت نداره. ببین خدا خیلی ما رو دوست داره که بهمون اجازه می‌ده همدیگرو ببینیم. خرابش نکن سعید. - تو از کجا می‌یای پیش من؟ - از پشت لحظه‌ها. - کدوم لحظه‌ها؟ - لحظه‌های بی‌قراری تو. - دوسِت دارم. - منم همین طور. - امشب خیلی شاعرانه حرف می‌زنی. پس جواب سؤال همیشگی منو بده. چطور ممکنه که می‌بینمت؟ چرا خدا چنین اجازه‌ای به ما داده؟ - باشه. شاعرانه جوابت رو می‌دم اما به شرطی که باور کنی. قبول؟ مسخرگی نکنی‌ها. - باشه. قول می‌دم. هر جوری که می‌خوای جواب بده. - معصومیت روح تو دل کائنات رو اسیر خودش کرده و به من چنین جراتی داده. اگر این پرده ی صفا دریده بشه، ما دیگه نمی‌تونیم پیش هم باشیم. اینو از ته قلبم می‌گم سعید، باور کن. بهش عمل کن. - به چی عمل کنم؟ - آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. - فکر کردی نمی‌تونم جوابت رو بدم؟ حافظ به خود نپوشید این خرقه ی می‌آلود/ ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را. - بهم قول بده سعید. - بیا نزدیک‌تر. نزن این حرفارو. - نمی‌خوام. تا بهت نزدیک می‌شم نفست بند می‌یاد. بهم قول بده... - باشه...قول می‌دم...نه...نباشه...باشه...نباشه... صدای خنده‌اش برای بار دوم در گوشم طنین انداخت و با خیال او به خواب رفتم. ***** قبل از این‌که از خانه بیایم بیرون، مادرم با نگاه غمگینی به بدرقه‌ام آمد و با مهربانی پرسید: - بازم خواب موندی سعید؟ خمیازه‌ای کشیدم و گفتم: - به‌به حاج خانم. سحرخیز شدی! - خسته نباشی جناب سروان. لنگ ظهر می‌رن سر کار؟ چشات مثل همیشه قرمز شدن. - تو که می‌دونی وقتی شب خونه ی شما می‌مونم بدخواب می‌شم. تازه بعد از نماز صبح خوابیدم. ـ علت بدخوابی تو یه چیز دیگه‌س. نباید بذارم دیگه توی اون اتاق بخوابی. یاد اون خدابیامرز می‌افتی. دفعه ی بعدی که اومدی جاتو توی یه اتاق دیگه پهن می‌کنم. امشب می‌یای؟ در حالی که بند کفشم را می‌بستم، سرم را بلند کرده و چشمان سرخم را به او دوختم و گفتم: ـ نه! دیگه بسه. با امشب می‌شه سه شب. هر شب تنهایی رو به یک شب در اتاق غریبه ترجیح می‌دم. ـ امشب دخترخاله زهرا با بچه‌هاش شام می‌یان در حالیکه به سمت در حیاط می‌رفتم و انگشتم را تکان می‌دادم و با خنده گفتم: - برای من نقشه‌های پلید نکش مادر. - خیلی وقته دخترش رو ندیدی. حالا چی می‌شه اگر... - حالا وقتش نشده. در ضمن خودت خوب می‌دونی که دوست ندارم از فامیل دختر بگیرم. شام منتظرم نباش. از قول منم از بابا خداحافظی کن. عمه فاطمه هم راضی نیست. پای عمه‌اتو وسط نکش. کمی برایش ادا در آوردم. اما فایده نداشت. نگاه محزون مادرم از نگاه عمه فاطمه، نگران‌تر به نظر می‌رسید. ـ خدا پشت و پناهت پسرم. مواظب خودت باش. در حیاط را پشت سرم بستم. صدای غرغر مادرم هنوز به گوش می‌رسید. نمی‌دانم چرا هیچ کس درکم نمی‌کرد. حتا یک لحظه هم نمی‌توانستم چهره ی زنم را از خاطر ببرم. همه جا با من بود. در برابر چشمانم. چطور می‌توانستم او را ترک کنم؟ ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠