eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.3هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5هزار ویدیو
126 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۳۰ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresanehh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه مردمی مالواجرد
📚#قلب‌های‌بی‌تپش💓 📖#قسمت‌‌دهم0⃣1⃣ باشگاه بدن‌سازی بهادر یکی از اماکن ورزشی بزرگی بود که پیشرفته‌تری
📚💓 📖⃣1⃣ کیومرث با ناراحتی سری تکان داد و رفت بیرون. سرگرد رو کرد به زن و پرسید: - چند وقته اعتیاد داری؟ چهره ی جذاب زن درهم فرو رفت و با دستپاچگی پرسید: - چطور مگه جناب سروان؟ با کنجکاوی به او تاکید کردم: - جناب سرگرد! شکوهی با قاطعیت سوالش را تکرار کرد و زن به آرامی گفت: - دو سال. شکوهی شروع کرد به گشتن اطراف و پرسید: - این‌جا رو اجاره کردین؟ - بله. - و این کیف شماست؟ سایه ی ترس افتاده بود روی چهره ی زن. سرگرد تمام محتویات آن را بیرون ریخت و در انتهای داخلش زیپ مخفی کوچکی پیدا کرد و با بیرون کشیدن بسته ی کوچک شیشه از درون آن، رنگ از رخ زن پراند. سرگرد آن را سبک و سنگین کرد و ابروانش را بالا انداخت و گفت: - می‌دونی که بیش‌تر از سی گرم اعدام داره؟ - به خدا من فقط مصرف می‌کنم. - بستگی داره به گزارش ما. اینارو از کی گرفتی؟ - کیومرث منو می‌کشه. - فرقی نمی‌کنه. اگه چیزی نگی دادگاه حکم اعدامت رو می‌ده اما آگه بگی، دیگه کیومرث نیست که تو رو بکشه. من مطمئنم شاهین خالدار با شما در ارتباطه. فقط یه آدرس بده. قول می‌دم به خاطر همکاری با پلیس بهت تخفیف بدن. اسمت چیه؟ - فرزانه. - به نظر نمی‌یاد از قماش اینا باشی. مدرک تحصیلیت چیه؟ - لیسانس حسابداری. - عجب! حیف شد افتادی دست این جونورا. آدرس شاهین رو بده. منم می‌گم این جنسا مال کیومرثه. - خب واقعاً هم ماله اونه. - چه بهتر. زود باش. تصمیت رو بگیر. نهایتش چند ماه می‌ری زندون. بهتر از اعدامه. اگه چیزی نگی و کیومرث هم اعتراف نکنه همه ی تقصیرها میوفته گردن تو. کاغذ و خودکاری به او دادم و بعد از کمی مکث و دودلی آدرس را نوشت. درست در همان منطقه ی مورد نظر ما. - چند نفر باهاشن؟ - معمولاً سه یا چهار نفر تو خونه هستن. - مسلح؟ - نمی‌دونم! من فقط سه بار رفتم اونجا. کیومرث و فرزانه را به دست ماموران سپردیم و در حالی که با بی‌سیم تقاضای نیروی می‌کردیم با سرعت به طرف مخفی‌گاه رفتیم. با توجه به سابقه ی شاهین مطمئن بودم که مسلح‌اند. مخفی‌گاه شاهین یک خانه ی بزرگ ویلایی بود. چند نفر را از خانه ی مجاور به پشت‌بام فرستادمو به طور کامل آن‌جا را محاصره کردیم و بعد از باز کردن قفل در، خیلی آهسته وارد شدیم. یکی دو نفری توی بالکن سیگار می‌کشیدند که به محض دیدن ما فریاد زدند و دویدند داخل. بی‌معطلی به دنبالشان رفتم. بیش‌تر از سه چهار نفر بودند و همگی تا بن دندان مسلح. به راحتی تسلیم نمی‌شدند. آگه تسلیم هم می‌شدند، از طناب عدالت رهایی نداشتند. درگیری اتاق به اتاق ادامه داشت تا این‌که به شاهین رسیدم. معلوم بود فشنگ‌هایش تمام شده و دویدطبقه ی بالا. به دنبالش از پله‌ها بالا رفتم و در آخرین اتاق به تله افتاد. گرگ خونخوار بالاخره تسلیم شد. چشمانم را تنگ کردم و غریدم: - بازم به هم رسیدیم گردن کلفت. گاوصندوق بزرگی گوشه اتاق توجهم را جلب کرد. با اسلحه تهدیدش کردم که آن را باز کند... ********* چشمانم را بستم و اشهدم را خواندم اما قبل از این‌که لبه ی تیز چاقو شاهرگم را بدرد، صدای شلیک گلوله‌ای در اتاق پیچید و خون شاهین به صورتم پاشید. سرگرد جنازه ی شاهین را کنار زد و با حرص گفت: - جهنم جای این لاشخوراس. در مورد من و تو هم خدا باید تصمیم بگیره. ترسیدی؟ نشستم و صورتم را با آستین کتم پاک کردم؛ گفتم: - تا حالا چند باری تا دو قدمی مرگ رفتم اما دروغ چرا؟ هر وقت بهش نزدیکشی می‌ترسی. تموم شد؟ همه رو گرفتین؟ - آره اما طبق معمول از رئیس باند خبری نیست. مث روح می‌مونه. خیلی کمکم کردی. ممنونم. سرهنگ وثوق باید از داشتن آدمی مث تو به خودش بباله. خندیدم و باشوخی گفتم: _اینو به خودشم بگین. عملیات پاک‌سازی شروع شده بود. شاهین و سه نفر دیگر از افرادش کشته شده بودند و باقی هم با جراحت تسلیم شده بودند. همانطور که گفتم مجازات همه اعدام بود و برای همین تا پای جان مقاومت می‌کردند. خوش‌بختانه دستم به خون کسی آلوده نشد و توانستم سر قولم به شقایق باقی بمانم. با این وجود، حالم گرفته بود. سرم را پایین انداختم و به فکر فرو رفتم. نمی‌دانم چرا در آن لحظه تا این اندازه بی‌تاب او شدم. شاید فقط چند لحظه تا دیدارش فاصله داشتم...دلم برای یک لحظه هوایش راکرد.. ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠