♦️قسمتهای رمان #مممحمد۲
🔺قسمتاول
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/17982
🔺قسمتدوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/17994
🔺قسمتسوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18007
👈 این لیست تکمیل میشود.
♦️قسمتهای رمان #مممحمد۲
🔺قسمتاول
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/17982
🔺قسمتدوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/17994
🔺قسمتسوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18007
🔺قسمتچهارم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18023
🔺قسمتپنجم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18040
🔺قسمتششم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18053
🔺قسمت هفتم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18066
🔺قسمت هشتم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18075
🔺قسمت نهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18094
🔺قسمت دهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18121
🔺قسمت یازدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18141
🔺قسمت دوازدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18155
👈 این لیست تکمیل میشود.
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
✔️ چند نکته مهم درخصوص مستند داستانی #مممحمد۳
۱. به هیچ وجه ذخیره و یا کپی و منتشر نکنید. راضی نیستم.
۲. قرار است کمی فکر کنیم و در بعضی موضوعات به چالش بیفتیم.
۳. اگر کسی اشخاص و افراد حاضر در رمان را میشناسد، حق ندارد به کسی بگوید و رازنگهدار باشید.
۴. هر کس حوزوی و یا دانشجوی فلسفه و یا ادیان و مذاهب و یا الهیات است و یا علاقمند به این مباحث میباشد، حتما یک بار هم که شده این داستانرا مطالعه کند.
۵. این رمان، مانند دیگر مستندات داستانی، کاملا واقعی است و از شخصیتهای مختلف آن اجازه گرفتم. انشاءالله روح سه بزرگواری که در طول این سالها مرحوم شدند، با اباعبدالله الحسین علیه السلام محشور باشد.
مستند داستانی #مممحمد۳
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🔹مستند داستانی #مممحمد۳
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_اول
👈[پسر نمیتواند خود را پیدا کند مگر اینکه از سایهی پدر بیرون بیاید و به شخصیت خود شکل دهد. زیگموند فروید]
جهرم/شب هشتم محرمالحرام/سال 1384
مثل الان نبود که همه درگیر فضای مجازی شده باشند و حداکثر نهایت عرض ادبشان به دو سه شب منتهی به تاسوعا و عاشورا باشد. همه یادشان هست که دهه شصت و هفتاد و هشتاد و تا حدودی هم دهه نود، همه شهرها علیالخصوص شهرهایی که هنوز درگیر مدرنیته نشده بودند، دهه محرم در آنجاها قیامت به پا میشد. مثل روز حشر که جایجای زمین دهان باز میکند و اموات بلند میشوند و همگی به طرفی حرکت میکنند، دهه محرم از همان شب اول، سیل جمعیت در تکیهها و هیئات و مساجد و دستهها بهطرف مغناطیس حسینی در جوشوخروش بود و هر چه به تاسوعا و عاشورا نزدیک میشد، این جوشوخروش و حرارت، به اعلی درجه خودش میرسید.
آن سال، یعنی سال 1384، حاج عبدالرسول، یا همان اوستا رسولِ جوشکارِ بابای محمد، با حدوداً هفتاد سال سن، با همان پایی که سی سال میلَنگاند و چشمانی که از دوران نوجوانیاش به خاطر برقِ جوشکاری قرمز شده بود و حتی سیاهی یکی از چشمانش به خاطر شدت آسیبهای کاری اصلاً پیدا نبود، با دستان پر از پینه و خسته، وسط دسته عزاداری، در هوای سر و سوزِ زمستان، گاریِ موتور برق را با زحمت به طرف جلو حرکت میداد.
در دستگاه امام حسین علیهالسلام همه سرکار خودشان هستند. نوحهخوان نوحه میخواند و سخنران، وعظ و خطابه میگوید. سینهزن، سینه میزند و علمدار، علم به دوش میکشد. حتی حساب کسانی که چایی دم میکنند و قندانها را پر میکنند، از حساب سقّاها جداست و مثلاً چایی دم کن و سقّا در کارِ راننده حاجآقا و مداح و یا در تعیین پاکت روضه و سایرین دخالت نمیکند و بالعکس.
اوستا رسول چون هم جوشکار بود و هم عمرش را با برق و موتوربرق و سیم و این چیزها سپری کرده بود، در اولِ دسته زنجیرزنی و سینهزنان محله اَسفریزِ جهرم، در کل دهه محرم با یکی از دوستانش که از قضا او هم اسمش رسول بود و از زور بازو اما از سادهدلی خاصی برخوردار بود، گاریِ سنگینِ موتوربرق را حرکت میدادند. آن موتوربرق، برق کل دسته عزاداری محله اسفریز را تأمین میکرد. یک سیم ضخیم و شاید صدمتری از موتوربرق، تا آخرین بلندگو و روشنایی دسته سینهزنی کشیده شده بود.
اوستا رسول باید حواسش میبود که هم گاری را به جلو حرکت بدهند و هم سرعتشان متعادل و متناسب با حرکت دسته باشد و هم این که آن سیم در دستوپای مردم گیر نکند. ازآنجاکه گرفتن سیم و از زمین بلندکردن آن موردعلاقه کودکان و نوجوانان نبود و از طرفی هم بزرگترها آن کار را چندان در شأن خودشان نمیدیدند و همه ترجیح میدادند که یا سینهزن باشند و یا زنجیرزن، اوستا رسول مرتب حواسش به پشت سرش بود که سیم روی زمین باشد و از زمین فاصله نگیرد و درعینحال، فشارِ کشیدنِ سیم از طرف گاری بلندگوها زیاد نشود که سیم را از موتوربرق جدا کند و برق کل هیئت عزاداری قطع شود. بهمحض این که سیم از زمین فاصله میگرفت، اگر کسی نبود که آن را بگیرد و در حدفاصل موتوربرق و دسته زنجیرزن بایستد و مراقب باشد، ممکن بود به مردم آسیب برسد و در آن تاریکی حواسشان نباشد و زمین بخورند.
رسم این بود که ابتدا دسته بزرگ زنجیرزنی راه میافتاد. شاید سیصد چهارصد نفر نوجوان و جوان دهه پنجاهی و شصتی و هفتادی، در دو خط موازی هم میایستادند و همگی با پیراهن مشکیِ یکدست، مرتب زنجیر میزدند. البته بودند بعضیها که بازوهای بزرگی داشتند و توصیههای دلسوزانه بزرگترها را قبول نمیکردند و با آستین رکابی زنجیر میزدند. بگذریم. سپس آقایان امیرزاده و خدامی و مجیدی که امامحسینیهای اسفریز بودند، به کمک سه چهار نفر از جوانان دیگر که به مداحی علاقه داشتند و اثبات شده بودند، فوراً اقدام به تشکیل دستههای سینهزنی میکردند و مثلاً ده تا دسته هفتاد هشتادنفری تشکیل میشد و نوحههای خودشان را یکی دو مرتبه در امامزاده تمرین میکردند و وقتی خوب در ذهنشان جا میگرفت، راه میافتادند و از امامزاده بهطرف مقصد که معمولاً مساجد و تکیههای محلههای اطراف بود حرکت میکردند.
ادامه ... 👇
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
رو به استاد کرد و گفت: «استاد! چرا نباید به شهید اول و شهید ثانی ایراد بگیرم؟ آقا من قبول ندارم. قبول ندارم که اینا بیان تو لمعه بنویسن [زن مرتدّ را نباید کشت اگر چه ارتداد فطری باشد؛ بلکه حکم او اینست که پیوسته در حبس نگاهش داشته و اوقات نماز حاضرش میکنند و او را میزنند تا توبه نماید. وی را در زندان به بدترین و سختترین کارها وادار کرده و خشنترین البسه را به او پوشانده و نامطلوبترین غذا را به او میدهند و پیوسته به این حال نگاهش داشته تا توبه کرده یا از دنیا برود. اگر ارتداد به طور مکرّر واقع شد مرتد را در مرتبه چهارم میکشند. (ترجمه و شرح متن لمعه) ؛ ج 4؛ ص 245] آخه چرا؟ شاید یکی دلش خواست مسیحی بشه؟ نه؟ یهودی بشه. نه؟ اصلاً سُنی بشه. چرا باید اینهمه بلا سرش بیاد؟»
استاد که دید نخیر! جو کلاس دارد به هم میخورد، عینکش را به چشم زد و قبل از این که ادامه متن را درس بدهد گفت: «اینجا کلاس فقه هست. برو از استاد کلام و عقایدت بپرس!»
و محمد که قصد نداشت کوتاه بیاید پرسید: «استاد ینی میفرمایید که شهید اول و ثانی پا تو کفش عقاید کردند و وسط کتاب فقهی، مسئله عقیدتی مطرحکردن؟ خب منم همین و میگم. میگم اشتباه کردند. البته دو تا اشتباه کردند. هم این که اینجا جاش نبود که اینو بنویسن و هم اینجوری دارن اسلام را خشن و غیرمنطقی نشون میدن. بد میگم؟»
بین بچهها پچپچ افتاد. استاد دو سه مرتبه آرام به میز زد تا همه ساکت شوند. یکی از طلبهها که ابوذر نام داشت و اهل محمودآباد بود و با محمد سر و سری داشت که بعداً مینویسم، به میثم که صدایش خوب و اهل شهرستان نکا بود، آرام و درِ گوشی گفت: «تا حالا حاجآقا رو اینجوری ندیده بودم. همیشه لبخند و خوش و خرم و باانرژی درس میداد.»
میثم که البته او هم پسر عالی بود و با محمد مشکل خاصی نداشت، آرام به ابوذر گفت: «مگه این پسره میذاره؟ هیچکس حاضر نیست باهاش هم بحث بشه الا صالح. از بس سر بحث، ذهن آدمو گیرپاج میکنه. آخه یکی نیست به این بگه چته تو؟ بشین سر جات و درستو بخون تا بگذره و بره. این سوالا چیه میپرسی؟»
بقیه هم همین بودند. داشتند دو نفر دو نفر، یا سه نفر سه نفر، پشت سر محمد بد میگفتند و دلشان برای استاد طباطبایی میسوخت.
اما حال محمد برخلاف بقیه، نهتنها بد نبود. بلکه خیلی هم حال خوبی داشت. چون هم حرفش را زده بود. هم مخالفتش را ابراز کرده بود و هم استاد کم آورده بود که البته و صدالبته این یک حس فوقالعاده خوشایند برای محمد به ارمغان آورده بود که فقط او این حس پیروزی را داشت.
و امان از این حس پیروزی!
و صدامان از حس پر غرور تاختن به فقه...
و حس دل خنکشدن از زیرسؤالبردن علما و زعمای بزرگ شیعه!
ادامه دارد...
#مممحمد۳
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
در رمان #مممحمد۳ اسم آیت الله منتظری آورده بودم. بعضی از جوانترها چندان شناختی نسبت به ایشان ندارند. به همین علت، نامه تاریخی امام راحل(رحمت الله علیه) به منتظری که در روزی مثل امروز نوشته شده را میفرستم. به نظرم این نامه را بخونید، کاملا متوجه موضوع منتظری میشید👇
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
♦️لیست رمانهای موجود در کانال
🔺رمان #نه
قسمت اول
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/15046
قسمت دوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/16054
🔺رمان خاطرات کاملا #کرونایی
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18214
🔺رمان #هادی_فرز
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18216
🔺رمان #بهار_خانوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18215
🔺رمان #تقسیم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18217
🔺رمان #حیفا(2)
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14429
🔺رمان #یکی_مثل_همه۱
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/16210
🔺رمان #یکی_مثل_همه۲
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/16211
🔺رمان #یکی_مثل_همه۳
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/16415
🔺رمان #مممحمد۲
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18012
🔺رمان #مممحمد۳
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19996
🔺رمان #خط_سوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/18787
🔺رمان #قبیله_عصیان
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20962
صوتهای جلسات #یهود_پژوهی
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19124
صوتهای جلسات #معادپژوهی
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20292
«و العاقبه للمتقین»