مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت73 🔴با شک به تانیا گفتم :مجوز این شکلیه؟.. . تانیا چشماشو ریز کرد و گفت : من چه می دونم
#قرعه
#قسمت74
🔴 به خدا من کاری به پسرا ندارم.. تو فکر کردی من چه جوریم؟..م..من اصلا پسر جماعت رو تحویلم نمی گیرم.. .
چونه ش رو نوازش کردم و گفتم :خوب کاری می کنی..بهتره از این به بعد هم هیچ پسری رو تحویل نگیری..سرت تو کار خودت باشه..این خوبه..اوکی؟
با لحنی که شک هم چاشنیش بود گفت :تو..تو کی هستی؟ این حرفا رو واسه چی می زنی؟..
مشکوک شده بود..نمی خواستم اینطور بشه.. برای اینکه ذهنشو منحرف کنم و به وقت دنبال جوابش نباشه اروم شالشو باز کردم..ترس برگشت تو وجودش..خودشو محکمتر به ون چسبوند..
" رادوین👇"
با لبخند خاصی به طرفش رفتم..صدای قدم هامو شنید و رفت عقب.. تا حدی که پشتش کاملا به ون چسبیده بود. حسابی ترسیده بود و به خودش می لرزید.. منم همینو می خواستم.. ترس تا سر حد مرگ..
دختره ی عوضی..به من میگه نامرد؟.. تازه به دوران رسیده؟..هه.. حالیت می کنم دختر جون.. دستامو گذاشتم دو طرفشو اروم گفتم :چیه؟.. ترسیدی؟..اره؟..بدجور داری می لرزی.. می دونی چیه؟..
صورتمو بردم جلو..دقیقا کنار صورتش ..ادامه دادم : عاشق اینم که اینجا وایسم و ببینم که از زور ترس و لرز داری پس میافتی..
خواست دهانشو باز کنه و حرف بزنه که دستمو محکم روی دهانش گذاشتم و فشار دادم :ساکت شو.. شنیدی؟..ساکت..شو.. می خوای چی بگی؟.. می خوای توهین کنی؟..می خوای بگی عوضی با من چه کار داری؟..اره؟.. خب من برات گفتم تو دیگه زحمتشو نکش.. تو فرض کن من عوضی و پستم..اصلا هر چی دلت می خواد فکر کن..
با سر انگشتم صورتشو لمس کردم. چون دستم جلوی دهانش بود هیچی نمی گفت ولی صداشو نامفهوم می شنیدم.. تکون می خورد با صدای بلند گفتم :
تکون نخور.. وگرنه...
دیگه تکون نخورد..ولی هنوز هم بدنش لرزش داشت و اینو خیلی خوب حس می کردم..
یادته امشب جلوی در چیا می گفتی؟..دور برداشته بودی اره؟..چار دیواری اختیاری؟..فکر کردی چون پولداری هر غلطی دلت خواست می تونی بکنی؟..بچه مایه داره بی دردی دیگه..لوس ومامانی بار اومدی.
با دادی که سرش زدم به گریه افتاد..دستمو برداشتم.. با ناله گفت :نه..به خدا نه..من.. من..
-بسه... ببند دهنتو..
مکث کوتاهی کرد و با شک گفت :تو واسه چی اینا رو بهم میگی؟ اصلا تو این چیزا رو از کجا می دونی؟..کی هستی لعنتی؟
-هه. پس مشکوک شده بود..
منو نمی شناسی ولی من تو رو خیلی خوب می شناسم. حتی نامزد عزیزت روهان رو..اونم یه خرپوله عوضيه مثل تو.. .
با تعجب گفت : تو اینا رو از کجا می دونی؟..بگو کی هستی؟ چی می خوای؟ پول؟..
قهقهه زدم و گفتم :کی هستم بماند ولی پولات ارزونیه خودت و وجود پول پرستت..
--پ..پس چی؟..چی می خوای؟..
اروم گوشه ی شالش رو تو دستم گرفتم. نمی دونم چی حس کرد که با ترس گفت :ن..نه..
https://eitaa.com/manifest/1684 قسمت بعد
مانیفست - رمان
#لجبازی #قسمت73 🔵آهی کشیدم و برگشتم سرجام.....خواستم برم بیرون آب بخورم که صدای اس ام اس گوشیم بل
#لجبازی
#قسمت74
🔵سریع پریدم توی آشپزخونه.....چند دیقه بعد بابا و مامان همراه آقای شکوهی و خاله مهتاب و پرمیس و درآخر هم
پارسا اومدن داخل....خوبی آشپزخونه این بود که ته سالنه و از در ورودی چیز زیادی مشخص نیست!....برای همینم
نتونستم خوب پارسا رو بررسی کنم!....
وقتی همه رفتن توی پذیرایی منم از آشپزخونه بیرون اومدم و رفتم سمت پذیرایی....نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
ـ سلام...خوش اومدین....
به سمت خاله مهتاب رفتم و همونجور که باهاش دست میدادم گفت:
ـ حالت خوبه دخترم؟!...به خدا وقتی فهمیدم پرمیس سهل انگاری کرده خیلی عصبانی شدم!....دیگه شرمنده شدیم
عزیزم!
نه به این با محبتی مادر نه به این بی محبتی دختر!...من نمیدونم این پرمیس به کی رفته!...لبخندی زدم و گفتم:
ـ مرسی شما لطف دارین....به هر حال اتفاقیه که افتاده....
با آقای شکوهی هم احوال پرسی کردم....نگاهم افتاد به پارسا....تیپش رو بررسی کردم....مثل همیشه خوش
پوش....با دیدن نگاهم لبخند محوی زد و گفت:
ـ خوبید نفس خانوم؟!....بلا به دور...
منم نا خودآگاه لبخند محوی زدم و گفتم:
ـ ممنون سلامت باشید....
نزدیک تر شد و قلب من اومد تو پاچه ام!...صداش رو پایین آورد هرچند توی اون شلوغی کسی متوجه
نمیشد!....ولی صدای پایینش نفسم رو حبس میکرد:
ـ واقعا نگرانت شدم....!!
از اینکه جمع نبست و منو مفرد خطاب کرد اصلا ناراحت نشدم!....بلکه داشتم ذوق مرگ میشدم!....آب دهنم رو به
سختی قورت دادم و به زور گفتم:
ـ ممـ....نون!
چیز دیگه ای نگفت و منم روی مبل دونفره کنار پرمیس نشستم....
**********
دستی به روی پیشونیم کشیدم....اه اه چطور با این باند خودم رو تحمل کردم؟!....به زخم بخیه نگاه کردم....پیشونیم داغون بوده ها!....آروم آروم با زخم خشک شده اش بازی کردم.....خیلی شیک و بدون درد کند و افتاد....لبخندی به
خودم زدم....از جام بلند شدم....گوشیم رو برداشتم و وارد آلبوم عکسام شدم.....دوباره به عکس پارسا خیره
شدم.....یاد شبی که برای عیادتم اومده بودن افتادم.....
اون شب....بعد از اینکه بهم گفت نگرانم شده و منم رفتم تو هپروت،چیز دیگه ای نگفت و نشست....دلم میخواست بشینم همینجور نیگاش کنم!....ولی خب مراعات کردم!...
یه یک ساعتی نشستن وقتی خواستن برن....موقعی که پارسا بلند شد با بابا خدافظی کنه از فاصله دور بدون اینکه
متوجه بشه ازش عکس گرفتم!!....نمیدونم اگه پرمیس این عکسش رو توی گوشیم ببینه چی کار میکنه!....موقعی که داشتن میرفتن....با یه لبخند محو
گفت"انشاالله هیچوقت نیام عیادتتون....تو دلم گفتم ایشالا دفعه بعد با خانواده و گل و شیرینی بیای
خواستگاری!!....ولی بازم محجوب سرمو انداختم پایین!...همچین دختر خجالتی هستم من!
از آلبوم عکسام خارج شدم....بعد از مهمونی....به جز وقتایی که میرم کلاس زبان دیگه ندیدمش....ولی عجیبه
ها!....این استاده که زن بود و قرار بود قبل پارسا بیاد چرا خبری ازش نیست؟!....الان یک ماهی هست که پارسا میاد
سر کلاس!....یه چیز دیگه عجیبه....جدیدا پارسا وقتی تدریس میکنه هر چند دقیقه یه بار یه نگاه به من میکنه و دوباره درس رو ادامه میده!
شونه ای بالا انداختم و از جام بلند شدم....از اتاق بیرون اومدم....از در اتاق آرشام رد شدم....صدای یه موزیک از در نیمه بسته اتاق شنیده میشد:
ـ تا ته قصه بمون با من
بذار این دلخوشی عادت شه
بیا همخونه من تا عشق
اینجا هم رنگ عبادت شه
از آهنگش خوشم اومد....آروم در نیمه بسته رو باز کردم....نگاهم افتاد به آرشام....روی صندلی میز تحریر نشسته بود و سرش رو گذاشته بود روی میز....فکر کنم خوابه!...آخه آدم که خوابه این همه صدای آهنگ رو میده بالا؟!....به
همون آهستگی که اومده بودم عقب گرد کردم و خواستم برم که صداش خشکم کرد:
ـ کاری داری؟!
برگشتم...چشماش سرخ بود....خو بگیر بخواب چشمات قرمز شده!....ولی آدمی که خوابش میاد که انقدر چشماش قرمز نمیشه!....اینایی که من میبینم چشم نیستن که...دوتا گوجه ان....!
ـ با تو ام؟!
ـ ها؟!
ـ میگم کاری داری؟!
ـ نه....
ـ پس چرا بدون در زدن اومدی داخل؟!
ـ خو در باز بود!
ـ هر دری باز بود که معنی نداره بدون اجازه بری...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
ـ خب باش بابا...بیا بزن....ایـــــش!
خواستم برم که به با صدای آرومی گفت:
ـ تو....پارسا رو....دوست داری؟!
آروم آروم برگشتم و بدون اینکه به چشماش نگاه کنم گفتم: ....
https://eitaa.com/manifest/1912 قسمت بعد