eitaa logo
روضه رضوان
1.3هزار دنبال‌کننده
584 عکس
292 ویدیو
32 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس اشعار اهل بیت علیهم السلام + مقتل عربی🌷 امیر حسین سعیدی پور آیدی ما 👈 @amir_saidi کپی فقط با ذکر لینک ⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ 🔹🔹🔹🔹لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ و أحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن‏ مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ و أومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّهِ. قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرض‏ 🔸🔸🔸🔸هنگامى كه حسين عليه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، دفاع‏ كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا يارى دهنده‏اى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟» پس صداى زنان، به ناله برخاست. امام عليه السلام، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: «كودك خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى كنم». او را گرفت و مى‏خواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد. امام عليه السلام به زينب عليها السلام فرمود: «او را بگير!». سپس، كف دستانش را زير خون گلوى اوگرفت تا پُر شدند. خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه بر من وارد مى‏شود، برايم آسان است؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست». امام باقر عليه السلام در باره آن خون‏ فرموده است: «از آن خون، يك قطره هم به زمين، باز نگشت». 📚لهوف سید بن طاووس ، ص ۱۶۸ @marsieha
۲ 🔹🔹🔹فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ و أصحابِهِ إلَا القَليلُ، فَقامَ ونادى: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟ هَل مِن مُعينٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ. ثُمَّ تَقَدَّمَ إلى بابِ الفُسطاطِ، ودَعا بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ وهُوَ طِفلٌ فَجي‏ءَ بِهِ لِيُوَدِّعَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بني أسَدٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام الدَّمَ بِكَفَّيهِ‏ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ. ثُمَّ قالَ: رَبِّ إن كُنتَ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمينَ. قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم تَسقُط مِنَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ، ثُمَّ حَمَلَهُ فَوَضَعَهُ مَعَ قَتلى أهلِ بَيتِه‏ 🔸🔸🔸حُمَيد بن مسلم می گوید: وقتى حسين عليه السلام ديد كه از خاندان و يارانش، جز اندكى باقى نمانده است، برخاست و ندا داد: «آيا كسى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست؟ آيا فريادرسى هست؟ آيا ياورى هست؟». صداى مردم، به گريه بلند شد. سپس به جلوى درِ خيمه آمد و فرزندش عبد اللّه را كه خردسال بود، خواست. او را آوردند تا با او خداحافظى كند كه مردى از بنى اسد، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد. حسين عليه السلام، خون او را با كفِ دو دستش گرفت و آن را به سوى آسمان پاشيد و آن گاه گفت: «پروردگارا! اگر يارىِ آسمانى‏ات را از ما دريغ داشتى، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستمكاران، بگير». امام باقر عليه السلام در باره آن خون‏ فرمود: «از آن خون، يك قطره هم به زمين باز نگشت». سپس حسين عليه السلام، او را بُرد و كنار كشتگان خاندانش قرار داد. 📚 مثير الأحزان، ص ۷۰ @marsieha
۳ 🔹🔹🔹 عن حُميد بن مُسْلِم ولَمّا قَعَدَ الحُسَينُ عليه السلام، اتِيَ بِصَبِيٍّ لَهُ فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، زَعَموا أنَّهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: قالَ عُقبَةُ بنُ بَشيرٍ الأَسَدِيُّ: قالَ لي أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: إنَّ لَنا فيكُم يا بَني أسَدٍ دَماً. قالَ: قُلتُ: فَما ذَنبي أنَا في ذلِكَ رَحِمَكَ اللّهُ يا أبا جَعفَرٍ! وما ذلِكَ؟ قالَ: اتِيَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَبِيٍّ لَهُ، فَهُوَ في حِجرِهِ، إذ رَماهُ أحَدُكُم يا بَني أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ كَفَّيهِ صَبَّهُ فِي الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ، إن تَكُ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمين. 🔸🔸🔸از حُمَيد بن مسلم برايم نقل شده كه: وقتى حسين عليه السلام نشست، يكى از كودكانش را برايش آوردند. حسين عليه السلام، او را در دامانش نشاند. اين كودك را عبد اللّه بن حسين پنداشته‏اند. عُقْبة بن بشير اسدى، گفته است: امام باقر عليه السلام به من فرمود: «ما از شما بنى اسد، خونى طلب داريم». گفتم: گناه من در اين ميان چيست خدايتْ رحمت كند، اى ابو جعفر؟ ماجرا چيست؟ حسين عليه السلام فرمود: « روز عاشورا، يكى از كودكان حسين عليه السلام را برايش آوردند. در دامانش نشسته بود كه يكى از شما اى بنى اسد، تيرى به سويش انداخت و او را ذبح كرد. حسين عليه السلام، خونش را گرفت و هنگامى كه كفِ دو دستش از آن خون، پُر شد، آن را بر زمين ريخت و سپس گفت:" اى خدا! اگر يارىِ آسمانى‏ات را از ما دريغ كردى، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستم‏ پيشگان بگير. 📚تاريخ الطبري ج ۵ ص۴۴۸ @marsieha
۱ 🔹🔹🔹فَلَمّا لَم يَبقَ مَعَهُ إلّا أهلُ بَيتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، و أحسَنِهِم خُلُقاً فَاستَأذَنَ أباهُ فِي القِتالِ، فَأذِنَ لَهُ؛ ثُمَّ نَظَرَ إلَيهِ نَظرَةَ آيِسٍ مِنهُ، و أرخى عليه السلام عَينَيهِ وبَكى. ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ صلى الله عليه و آله، وكُنّا إذَا اشتَقنا إلى نَبِيِّكَ نَظَرنا إلَيهِ. فَصاحَ وقالَ: يَا بنَ سَعدٍ، قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعتَ رَحِمي. فَتَقَدَّمَ نَحوَ القَومِ، فَقاتَلَ قِتالًا شَديداً، وقَتَلَ جَمعاً كَثيراً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ وقالَ: يا أبَتِ! العَطَشُ قَد قَتَلَني، وثِقلُ الحَديدِ قَد أجهَدَني، فَهَل إلى شَربَةِ ماءٍ مِن سَبيلٍ؟ فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ: واغَوثاه! يا بُنَيَّ مِن أينَ آتي بِالماءِ، قاتِل قَليلًا، فَما أسرَعَ ما تَلقى جَدَّكَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله، فَيَسقيكَ بِكَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها. فَرَجَعَ إلى مَوقِفِ النِّزالِ، وقاتَلَ أعظَمَ القِتالِ، فَرَماهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِيُّ بِسَهمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى: يا أبَتاه عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ، هذا جَدّي يُقرِئُكَ السَّلامَ، ويَقولُ لَكَ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَينا، ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ. فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ، وقالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ! ما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ! وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ. قالَ الرّاوي: وخَرَجَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليه السلام تُنادي: يا حَبيباه، يَا بنَ أخاه! وجاءَت فَأَكَبَّت عَلَيهِ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَأَخَذَها ورَدَّها إلَى النِّساءِ. ثُمَّ جَعَلَ أهلُ بَيتِهِ يَخرُجُ مِنهُمُ الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ القَومُ مِنهُم جَماعَةً، فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام في تِلكَ الحالِ: صَبراً يا بَني عُمومَتي، صَبراً يا أهلَ بَيتي، صَبرا فَوَاللّهِ لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَدا 🔸🔸🔸🔸هنگامى كه جز اهل بيتِ امام عليه السلام، كسى با او نمانْد، على اكبر عليه السلام كه از زيباروى‏ترين و خوش‏خوترينِ مردم بود، بيرون آمد و از پدر، اجازه نبرد خواست. امام عليه السلام به او اجازه داد. سپس، مأيوسانه به او نگريست و سرش را پايين انداخت و گريست. سپس گفت: «خدايا! گواه باش. جوانى به نبرد آنها مى‏رود كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن، شبيه‏ترينِ مردم به پيامبر توست و ما هر گاه مشتاق پيامبرت مى‏شديم، به او مى‏نگريستيم». سپس، بانگ برآورد و فرمود: «اى پسر سعد! خداوند، رَحِمت را قطع كند، همان گونه كه رَحِم مرا قطع كردى». سپس على اكبر عليه السلام به پيش آمد و به سختى با دشمن جنگيد و گروه فراوانى را كُشت. سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: اى پدر! تشنگى، مرا كُشت و سنگينىِ آهن، مرا به رنج افكنده است. آيا آبى براى نوشيدن، يافت‏ مى‏شود؟ حسين عليه السلام گريست و گفت: «واى، واى! اى پسر عزيزم! از كجا آب بياورم؟ اندكى بجنگ كه خيلى زود، جدّت محمّد صلى الله عليه و آله را مى‏بينى و او از جام لَبالَبش، شربتى به تو می ‏نوشانَد كه ديگر هرگز تشنه نشوى». على اكبر عليه السلام، به ميدان باز گشت و بهترين نبردش را به نمايش گذاشت. مُنقِذ بن مُرّه عبدى، تيرى به سوى او پرتاب كرد و او را به زمين انداخت. على اكبر عليه السلام، ندا داد: اى پدر! سلام بر تو! اين، جدّم است كه به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: «زودتر، به سوى ما بيا». سپس، صيحه‏اى كشيد و جان داد. حسين عليه السلام آمد و بر بالاى سرش ايستاد و گونه بر گونه‏اش نهاد و فرمود: «خداوند، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند! چه قدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، گستاخ بودند! دنيا، پس از تو، ويران باد!». زينب عليها السلام دختر على عليه السلام، بيرون آمد و فرياد مى‏زد: اى محبوب من! اى زاده برادرم! آن گاه، آمد و خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت. حسين عليه السلام نيز آمد و او را بلند كرد و به نزد زنان، باز گردانْد. آن گاه، مردان خاندان حسين عليه السلام، يك به يك، به ميدان رفتند و دشمن، گروهى از آنان را به شهادت رساند. حسين عليه السلام، در آن حال، بانگ بر آورد و فرمود: «اى عموزادگان! شكيبا باشيد. اى خاندان من! شكيبايى كنيد. شكيبايى كنيد كه به خدا سوگند، پس از امروز، هيچ گاه خوارى نخواهيد ديد». 📚لهوف سید بن طاووس ، ص۱۶۶ @marsieha
۲ 🔹🔹🔹فَتَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ وامُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ وهُوَ يَومَئِذٍ ابنُ ثمانَ عَشرَةَ سَنَةً، فَلَمّا رَآهُ الحُسَينُ عليه السلام رَفَعَ شَيبَتَهُ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، كُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِكَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ، اللّهُمَّ فَامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ، وإن مَنَعتَهُم فَفَرِّقهُم تَفريقاً، ومَزِّقهُم تَمزيقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا ثُمَّ عَدَوا عَلَينا يُقاتِلُونّا ويَقتُلُونّا. ثُمَّ صاحَ الحُسَينُ عليه السلام بِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: ما لَكَ؟! قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ، ولا بارَكَ لَكَ في أمرِكَ، وسَلَّطَ عَلَيكَ مَن يَذبَحُكَ عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعتَ رَحِمي، ولَم تَحفَظ قَرابَتي مِن رَسولِ اللّهِ! ثُمَّ رَفَعَ عليه السلام صَوتَهُ وقَرَأَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ* ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». ثُمَّ حَمَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ وهُوَ يَقولُ: أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّ نَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ‏ وَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ أطعَنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَنثَني‏ أضرِبُكُم بِالسَّيفِ حَتّى يَلتَوي ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ عَلَوِيّ‏ فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى ضَجَّ أهلُ الكوفَةِ لِكَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم، حَتّى أنَّهُ رُوِيَ أنَّهُ عَلى عَطَشِهِ قَتَلَ مِئَةً وعِشرينَ رَجُلًا، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ كَثيرَةٌ، فَقالَ: يا أبَه! العَطَشُ قَد قَتَلَني، وثِقلُ الحَديدِ قَد أجهَدَني، فَهَل إلى شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبيلٌ، أتَقَوّى بِها عَلَى الأَعداءِ؟ فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ: يا بُنَيَّ! عَزَّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى عَلِيٍّ وعَلى أبيكَ أن تَدعُوَهُم فَلا يُجيبونَكَ، وتَستَغيثَ بِهِم فَلا يُغيثونَكَ، يا بُنَيَّ! هاتِ لِسانَكَ، فَأَخَذَ لِسانَهُ فَمَصَّهُ، ودَفَعَ إلَيهِ خاتَمَهُ، وقالَ لَهُ: خُذ هذَا الخاتَمَ في فيكَ، وَارجِع إلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أرجو أن لا تُمسِيَ حَتّى يَسقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها أبَداً. فَرَجَعَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى القِتالِ، وحَمَلَ وهُوَ يَقولُ: الحَربُ قَد بانَت لَها حَقائِقُ وظَهَرَت مِن بَعدِها مَصادِقُ‏ وَاللّهِ رَبِّ العَرشِ لا نُفارِقُ جُموعَكُم أو تُغمَدُ البَوارِقُ‏ وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ تَمامَ المِئَتَينِ، ثُمَّ ضَرَبَهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِيُّ عَلى مَفرِقِ رَأسِهِ ضَربَةً صَرَعَهُ فيها، وضَرَبَهُ النّاسُ بِأَسيافِهِم، فَاعتَنَقَ الفَرَسُ فَحَمَلَهُ الفَرَسُ إلى عَسكَرِ عَدُوِّهِ، فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم إرباً إرباً، فَلَمّا بَلَغَت روحُهُ التَّراقِيَ، نادى بِأَعلى صَوتِهِ: يا أبَتاه! هذا جَدّي رَسولُ اللّهِ، قَد سَقاني بِكَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا أظمَأُ بَعدَها أبَداً، وهُوَ يَقولُ لَكَ: العَجَلَ! فَإِنَّ لَكَ كَأساً مَذخورَةً. فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ! يا بُنَيَّ، ما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ، وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفا. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: لَكَأَنّي أنظُرُ إلَى امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً كَأَنَّهَا الشَّمسُ طالِعَةً، تُنادي بِالوَيلِ وَالثُّبورِ، تَصيحُ: وَاحَبيباه! وَاثَمَرَةَ فُؤاداه! وانورَ عَيناه! فَسَأَلتُ عَنها فَقيلَ: هِيَ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ. ثُمَّ جاءَت حَتَّى انكَبَّت عَلَيهِ، فَجاءَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام حَتّى أخَذَ بِيَدِها ورَدَّها إلَى الفُسطاطِ. ثُمَّ أقبَلَ مَعَ فِتيانِهِ إلَى ابنِهِ، فَقالَ: احمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّى وَضَعوهُ عِندَ الفُسطاطِ الَّذي يُقاتِلونَ أمامَه‏. 📚مقتل الحسين خوارزمی ج۲ ص ۱۳۰ @marsieha 👇👇👇ترجمه👇👇👇
🔸🔸🔸🔸🔸ترجمه🔸🔸🔸🔸🔸 على اكبر عليه السلام كه مادرش ليلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى و آن هنگام، هجده ساله بود، گام پيش نهاد. هنگامى كه حسين عليه السلام او را ديد، محاسن سپيدش را رو به آسمان كرد و گفت: «خدايا! تو بر اين قوم، گواه باش كه جوانى به سوى آنان رفت كه از نظر صورت، سيرت و سخن گفتن، شبيه‏ ترين مردم به پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‏شديم، به روى او مى‏نگريستيم. خدايا! بركت‏هاى زمين را از آنان، باز دار و چون چنين كردى، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر و حاكمان را هيچ گاه از آنان، راضى مدار، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى ‏مان دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند كه با ما بجنگند و ما را بكُشند». آن گاه، حسين عليه السلام بر عمر بن سعد، بانگ بر آورد كه: «چه مى‏خواهى؟ خداوند، خويشاوندىِ تو را قطع كند و كارت را بر تو مبارك نگردانَد و كسى را بر تو مسلّط كند كه تو را در بسترت بكُشد، همان گونه كه خويشان مرا از ميان بردى و نزديكى‏ام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را پاس نداشتى». آن گاه، صدايش را بلند كرد و اين آيه را قرائت كرد: «خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران راى بر جهانيان برگزيد. آنها دودمانى بودند كه برخى، از برخى ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست»». سپس على اكبر عليه السلام، حمله بُرد و چنين رَجَز خواند: من على، پسر حسين بن على ام. به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك‏تريم. و به خدا سوگند كه بی نَسَب (ابن زياد)، نمى‏تواند بر ما حكم برانَد. شما را آن قدر با نيزه مى‏زنم تا اين كه خم شود [و آن قدر] شما را با شمشير مى‏زنم تا آن كه در هم پيچد؛ زدنِ جوان هاشمىِ علوى. وى، پيوسته مى‏جنگيد تا ضجّه كوفيان، از فراوانىِ كُشتگانشان، بلند شد. حتّى روايت شده كه او با وجود تشنگى، صد و بيست مرد از آنان را كُشت. سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى كه زخم‏هاى فراوانى به او زده بودند، گفت: اى پدر! تشنگى مرا كُشت و سنگينىِ آهن، تاب مرا بُرد. آيا آبى براى نوشيدن هست تا با آن در برابر دشمن، نيرو بيابم؟ حسين عليه السلام گريست و فرمود: «اى پسر عزيزم! بر محمّد و على و پدرت، سخت است كه از آنان، چيزى بخواهى و آن را اجابت نكنند، و از آنان، يارى بخواهى و تو را يارى نكنند. پسر عزيزم! زبانت را [بيرون‏] بياور». آن گاه، زبانش را گرفت و آن را مكيد. سپس، انگشترش را به او داد و فرمود: «اين انگشتر را به دهانت بگير و براى نبرد با دشمنت، باز گرد كه من، اميد می ‏برَم كه شب نرسيده، از كاسه لبريز جدّت، چنان شربتى بنوشى كه پس از آن، ديگر هرگز تشنه نشوى». پس على اكبر عليه السلام به ميدان باز گشت و حمله بُرد و چنين رَجَز مى‏خواند: حقيقتِ جنگ، نمايان شده است‏ و پس از آن، راستى و پايدارى، آشكار مى‏شود. به خداى صاحب عرش، سوگند، نه شما را رها می ‏كنيم‏ و نه شمشيرهايمان را غلاف مى‏كنيم. او به جنگ، ادامه داد و دويست نفر را كُشت. سپس، مُنقِذ بن مُرّه عبدى، ضربه‏اى بر فرقِ سرش زد كه او را به زمين انداخت. ديگر سپاهيان نيز شمشيرهايشان را بر او فرود آوردند. او از گردن اسب، آويخت. اسب، او را به ميان دشمن بُرد و آنان، او را با شمشيرهايشان، تكّه‏تكّه كردند. چون جان به گلويش رسيد، با بالاترين صدايش ندا داد: اى پدر! اين، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه با كاسه لبريزش، به من شربتى نوشانْد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو می ‏فرمايد: «بشتاب كه كاسه ‏اى برايت، نگاه داشته‏اند!». حسين عليه السلام، بانگ بر آورد: «خداوند، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند، اى پسر عزيزم! چه قدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، گستاخ بودند! دنيا، پس از تو، ويران باد!». حُمَيد بن مسلم مى‏گويد: گويى هم‏ اينك به زنى می ‏نگرم كه به سان خورشيدِ هنگام طلوع، به شتاب، بيرون مى‏آيد و آه و ناله سرداده، فرياد می ‏كشد: واى، محبوب من! واى، ميوه دلم و نور چشمم! در باره‏ اش پرسيدم. گفتند او زينب، دختر على است. سپس، آمد تا خود را بر روى پيكر او انداخت. حسين عليه السلام به سوى او آمد و دستش را گرفت و بلند كرد وبه خيمه‏ اش باز گردانْد. آن گاه، با جوانان خاندان خود به سوى فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببريد!» آنها، او را از آن جايى كه بر زمين افتاده بود، برداشتند و آوردند و پيشِ روى خيمه‏ اى نهادند كه جلوى آن می جنگيدند. @marsieha
☘اشاره امام سجاد به شهادت علی اکبر☘ دَعا يَزيدُ لَعَنَهُ اللّهُ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ: مَا اسمُكَ؟ فَقالَ: عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ. قالَ: أوَلَم يَقتُلِ اللّهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ؟ قالَ: قَد كانَ لي أخٌ أكبَرُ مِنّي يُسَمّى عَلِيّا فَقَتَلتُموه‏. ابو مِخنَف: يزيد و(در برخی منابع ابن زیاد ذکر شده)كه خدايش لعنت كند، امام زين العابدين عليه السلام را خواست و به او گفت: نامت چيست؟ فرمود: «على بن الحسين». گفت: مگر خدا، على بن الحسين را نكُشت؟ فرمود: «من برادر بزرگ‏ترى داشتم كه على ناميده می شد و شما او را كُشتيد. 📚مقاتل الطالبین ص۱۱۹ @marsieha
☘تبارشناسی حضرت علی اکبر☘ ☘☘معاویه دایی مادر حضرت علی اکبر است.☘☘ على اكبر، نخستين فرزند پسر امام حسين عليه السلام بود. علّت ناميده شدن او به «علىِ بزرگ‏تر»، اين بود كه امام حسين عليه السلام به دليل شدّت علاقه‏اى كه به نام پدر بزرگوارش داشت، نام سه فرزند پسرِ خود را «على» گذاشت. على اكبر، در يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى، متولّد شد. كنيه او ابو الحسن، و مادرش ليلى دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفى است. گفتنى است كه مادر ليلى، يعنى مادر بزرگ على اكبر، ميمونه دختر ابو سفيان بوده است به عبارت دیگر معاویه دایی مادر ایشان محسوب می شود و به همين جهت، بر پايه گزارشى، معاويه، او را شايسته‏ ترين فرد براى خلافت می ‏دانست و او را چنين توصيف كرد: شايسته‏ ترين فرد براى اين كار (خلافت)، على بن الحسين بن على عليهما السلام است. جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و دليرى بنى هاشم، سخاوت بنى اميّه و فخر ثقيف را دارد. و بنابر آنچه در کتب تاریخی گفته اند که : از على اكبر عليه السلام فرزندى و نسلی باقی نماند. 📚 دانش نامه امام حسین ج۱ص۳۱۵ @marsieha
عمه جان گهواره را بنگر چه تابی می خورد اصغرم از نوک انگشتش چه آبی می خورد دیدی ای عمه عجب انگشت خود را می مکید جای آب از نوک انگشتش تبسم می چکید روی دستم آن قدر زد دست و پا کز تاب رفت آن قدر بوسیدمش تا اصغرم در خواب رفت دست های کوچکش را چون به صورت می کشید اشک از چشمان مستش روی گونه می چکید چون به خیمه می روید آهسته تر نجوا کنید قطره ی آبی برای اصغرم پیدا کنید هر چه اصغر خواب باشد فکر بابا کمتر است عمه سرگردان تر از بابا به یاد اصغر است با عمو می رفت میدان حرف اصغر بود آب کاش تا سقا نیاید باشد او در خیمه خواب دست خود را چون عمو روی لب اصغر کشید من خودم دیدم که اشکش روی قنداقه چکیده است 🖋یداللهی @marsieha
۶۱.mp3
2.51M
🎙۱ شعر ابتدایی و آغازین مجلس