#ام_البنین
#وفات
رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است
بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!
هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است
محبتت رقمی در دل علی دارد
که رو به آینه در حال ضربدر شدن است
رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت
مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است
حسودهای مدینه تو را نمی فهمند
و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است
تمام می شود این غم همین که برگردی
فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است
تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت
نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است
سکوت کن که ادب یادداشت بردارد
سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است
که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست
نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است
دو دست خویش به جای تو داده فرزندت
وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است
حسین تا که نماند به روی نیزه غریب
سفارشت به پسرها بدون سر شدن است
خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم
ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است
به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم
بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است
خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو
کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است
#ام_البنین
#وفات
ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست
هر بار بی قراری زینب تو را شکست
بر سر گرفت چادر زهرا... سکوت کرد
آهی کشید و بغض لبت بی هوا شکست
هر بار یاد فاطمه کردی دلت شکست
وقتی دلت شکست، دل مرتضی شکست
ای هم نفس ترین علی بعد فاطمه
قلبت میان غربت یک ماجرا شکست
پیشانی ات که گنبد محراب را شکافت
وقت هجوم تیغ به شیر خدا شکست
ده سال پیر قصه ی اشک حسن شدی
از زخم هر زبان که دل مجتبی شکست
وقتی حسین رانده شد از شهر مادریش
باید نوشت حرمت آل عبا شکست
#ام_البنین
#وفات
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعهی خیبر اگر به نام علیست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
به لرزه بود از او پشت هفتپشت ستم
یل تو یکتنه یک تن نبود، لشگر بود
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود
اگر فتاد روی خاک میشود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
🖋علی انسانی
#ام_البنین
#وفات
مادرم در گوش من خوانده است: یا ام البنین
ذکر من تا روز محشر هست: یا ام البنین
هرکسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول
قبل از آن در زیر لب گفته است: «یا ام البنین»
مستجاب الدعوه شد هر کس که در این روزگار
بر گدایان درت پیوست یا ام البنین!
ما همیشه محضر تو عرض حاجت کرده ایم
هر کجا خوردیم بر بن بست یا ام البنین!
هفت پشتم را نظر کردم تماماً بوده اند
نوکر عباس تو دربست یا ام البنین!
در حمایت از غریب کربلا، عباس تو
دست داده تا بگیرد دست یا ام البنین!
فرق او را با عمودی تا دم ابرو شکافت
آن «حکیم بن طُفِیلِ» پست یا ام البنین!
خون چکید از چشمهایش روی نیزه تا که دید
دست زینب را کسی می بست یا ام البنین!
بعد عباست برای غارت اهل حرم
حرمله با شمر شد همدست یا ام البنین!
گرچه قدّت تا شده از غصه زینب ولی
حرمتت با کعب نی نشکست یا ام البنین
🖋مهدی علی قاسمی
#ام_البنین
#وفات
من اگر گریه برایت نکنم پس چه کنم
روضه خوانی به عزایت نکنم پس چه کنم
چه کنم مادرم و داغ جوان سنگین است
تا دمِ مرگ صدایت نکنم پس چه کنم
من که از قبر تو و کرببلا دورم دور
شهر را کرببلایت نکنم پس چه کنم
باز هم سائل هرساله تو پشت در است
یادِ آن دست عطایت نکنم پس چه کنم
ماهِ من ، بعد تو چشمم که می افتد بر ماه
تو بگو باز هوایت نکنم پس چه کنم
پسرم دست تو را دست خدا می بوسید
گریه بر دست جدایت نکنم پس چه کنم
تو سرت خورد عمود و سر من درد گرفت
گریه بر فرق دوتایت نکنم پس چه کنم
تیر بر مشک تو خورد و جگرم تیر کشید
من از آن تیر شکایت نکنم پس چه کنم
میرسید آب اگر خیمه نمی سوخت دلم
من به جای تو سِقایت نکنم پس چه کنم
رفت بر نیزه سرت زودتر از راس حسین
همه عمر دعایت نکنم پس چه کنم
پسر فاطمه عالم به فدای سر تو
پسرم را که فدایت نکنم پس چه کنم
غم بی مادری از بی کفنی سخت تر است
جای او گریه برایت نکنم پس چه کنم
🖋میرزایی
@marsieha
#ام_البنین
#وفات
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین
زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین
خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد
ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین
من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین
گفت راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست
از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین
در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟
شکر ، پیش قدمِ تو قمرم ریخت حسین
مادر آن است که یار غم زهرا بشود
پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین
پسرانم همه بودند سپرهای حسین
سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین
آب اگر ریخت ز مشک پسرم ، شرمنده...
آبرو بود که از چشم ترم ریخت حسین
مرغ باغ ملکوتِ تو شده عباسم
او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین
مادرت آمد و دست پسرم را بوسید
عرق شرم ز روی پسرم ریخت حسین
@marsieha
#حضرت_زینب
#وفات
بانوی قد خمیده، رنج و بلا کشیده
مثلِ تو کس به عالم، جور و جفا ندیده
ای شعرِ تو شکسته، در حنجر و گلویم
ای درد تو هزار و، من از کدام گویم؟
ای بغضِ خسته تو، در سینه ام نهفته
شعرم ز غربتِ تو، جز اندکی نگفته
می سوزم، در آتشِ غمِ تو
اشکِ من، دارو و مرهمِ تو
ذکرِ لبِ تو والعصر، با شرحه شرحه آه!
خورشیدِ غم بر آید، همراهِ گریه با ماه
ای ابرِ آسمانت، هر شب بهانه دارد
در کنجِ غربت و غم، گل آشیانه دارد
مصداقِ آیه های، صبر و سکوتِ قرآن
از تو به آیه آیه، شد کربلا نمایان
آید سکوتِ سرد از، کرببلای عشق ات
آید صدای درد از، گلدسته دمشق ات
می سوزم، در آتشِ غمِ تو
اشکِ من، دارو و مرهمِ تو
هستی محرابی
#حضرت_زینب
#وفات
کنج حیاط خانه خود، بین بسترش
بانو رسیده بود به ساعات آخرش
خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی
رد می شدند خاطره ها از برابرش
خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام
می سوخت آسمان ز نفس های آخرش
همراه هر نفس زدنش، آه می کشید
آن کهنه یادگاری خونین دلبرش
هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش
این مدّتی که بود بدون برادرش
یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود
از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش
یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ
دریای اشک بود دو تا دیده ی ترَش
یک سال و نیم بود که او آب رفته بود
یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش
وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید
مثل حسین سرور و سالار بی سرش
#حضرت_زینب
#وفات
خودم دیدم که صحرا لاله گون بود
زمین از خون یاران غرقه خون بود
خودم دیدم فضای آسمان ها
پر از انا الیه راجعون بود
خودم دیدم که نور چشم زهرا
جراحات تنش از حد فزون بود
خودم دیدم که بر هر برگ لاله
نوشته این سخن با خط خون بود
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل می رسم می بویم او را
خودم دیدم گلوی اصغرش را
خودم در بر کشیدم اکبرش را
اگر چه از کنار نهر علقم
زگریه منع کردم خواهرم را
خودم دیدم که زهرا ناله می کرد
خودم دیدم سرشک مادرم را
مکن منعم اگر با این همه داغ
زنم بر چوبه محمل سرم را
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل میرسم می بویم او را
خودم دیدم که دلها مرده بودند
خودم دیدم همه افسرده بودند
خودم دیدم کبوترهای معصوم
همه در زیر پر، سر برده بودند
خودم دیدم که گلهای نبوت
زبی ابی همه پژمرده بودند
همان جایی که فرزندان زهرا
بجرم عشق سیلی خورده بودند
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل میرسم می بویم او را
گل من یک نشان در بدن داشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت
#حضرت_زینب
#وفات
بر قرار و در مدارِ با وفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت
مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی
دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت
لحظه ها را در تبِ داغِ جدایی زیستی
خون جگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا
مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی
بی زمان در بارگاهِ قدس با عشقِ حسین
پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی
آمدی از «جانِ عالَم» خود پرستاری کنی
دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی
غیرِ زیبایی ندیدی در بلا بارانِ عشق
از اَلَستِ عاشقی قالوا بلایی زیستی
از نیستان دور ماندی، داغ غربت بر جگر
در هوای ناله های نینوایی زیستی
خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش به جان
هم نَفَس با آیه های روشنایی زیستی
عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی
تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی
پر بزن! وقتِ پریدن آمد ای که سال ها
در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی
اردستانی
#حضرت_زینب
#وفات
داغت شراره ای به همه آشیانه ها
ذکر تو و حسین تو قرآنِ خانه ها
تنها ز تازیانه تن تو نشد کبود
بر قلب ماست آن اثر تازیانه ها
ایمان و عشق و غیرت و دین را چو آب برد
دشمن تو را به جانب بزم شراب برد
از بس که داغ ماند روی داغ بر دلت
همچون خیام کرب و بلا سوخت حاصلت
در بین خنده و کف و شادی به شام بود
هجده سر بریده در اطراف محملت
روزی به روی دامن پر مهر فاطمه
روزی دگر به گوشه ویرانه منزلت
در خلوت تو اشک و دعا و انابه بود
یک شب سر بریده چراغ خرابه بود
بر غربت تو شمع شب تار گریه کرد
در لاله زار آبله ات خار گریه کرد
حتی سه ساله ای که به ویرانه دفن شد
تا صبح با دو دیده خونبار گریه کرد
آن شب که روی دامن طفلش گرفت جا
رأس بریده بهر تو بسیار گریه کرد
مانند مادرت که غریبانه دفن شد
دردانه ات به گوشه ویرانه دفن شد
اشک تو سیل چشم همه خلق عالم است
با آه تو همیشه جهان ماه ماتم است
وقتی تو در خرابه نهی روی خود به خاک
در چشم شیعه، ماه صفر هم محرم است
نبوَد عجب بسوزد اگر هست و بود را
تا شعله های دل ثمر نخل میثم است
چشمی بده که باز بگریم برای تو
آتش بزن که آب شوم در عزای تو
حاج غلامرضا سازگار
#حضرت_زینب
#وفات
صبر از زبان عجز ثنا خوان زینب است
عقل بسیط، واله و حیران زینب است
در خطبه اش که کوفه از آن شد سکوت محض
گفتی که ممکنات همه به فرمان زینب است
ابن زیاد شوم به دارالاماره اش
رسوا ز منطق شرر افشان زینب است
بر هم مزن اساس جفا کاری یزید
لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است
افزون بود ز حوصله خلق عالمی
درد و غمی که در دل سوزان زینب است
در ماتم حسین، پریشانی جهان
عکسی ز حال زار پریشان زینب است
هر آیه در صحایف علوی به وصف صبر
نازل بر انبیا شده در شاُن زینب است
ایوب صابر است ولیکن در این مقام
انصاف ده که ریزه خور خوان زینب است
در قتلگاه جسم برادر به روی دست
بگرفت کای خدای من این جان زینب است
قربانی توست بکن از کرم قبول
کاری چنین به عهده ایمان زینب است
با اینکه با عیال برادر به شهر شام
در دست اهل ظلم، گریبان زینب است
دارد صغیر امیدی و از روی اعتقاد
چشمش به لطف بی حد و پایان زینب است