8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شروعیدوباره
🔳👆سخنان حکیمانه حضرت آیت الله بهجت ره درباره خودسازی.
🔹چکنیم که سلمان شویم؟
#شب_جمعه
🌹رویاے شریف عطرسیب اسٺ حرم
تفسیرِدوسوره عجیب اسٺ حرم
🌹هم سوره ڪوثرسٺ و هم سوره قدر
هرآیہ شفاسٺ پس طبیب اسٺ حرم
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓چه شد که شیخ فضلالله نوری به دار آویخته شد؟
@ravianerohani
▪️بعد از فتح تهران، مخالفان شیخ فرصت را غنیمت شمرده، واهمه خود از روشنگری های شیخ را در میان سردمداران حاکم مطرح ساختند.
▪️در منزل سپهدار تصمیم به اعدام شیخ گرفته شد. یپرم خان بر جنایت اصرار داشت و سپهدار راضی بود و سردار اسعد هم سکوت کرد. روز یازدهم رجب ١٣٢٧ ق هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به منزل شیخ هجوم بردند و خانه را محاصره کرده، پشت بام ها را اشغال کردند.
⚫شهادت
▪️نادعلی، پیشکار مخصوص شیخ، می گوید: در میان شیون و زاری و ناله اهل خانه، یوسف خان ارمنی دست شیخ را گرفته، کشان کشان بیرون آورد و درون درشکه انداخت و فرمان حرکت داد. سواران مجاهد دور درشکه را گرفته و یکسره شیخ را به اداره نظمیه در میدان توپخانه بردند و در ضلع شرقی عمارت نظمیه زندانی کردند.
▪️بعد ازظهر سیزده رجب، شیخ را برای محاکمه به عمارت گلستان بردند و در تالار آن، شیخ ابراهیم زنجانی شروع به محاکمه کرد.
▪️جالب اینجاست كه وقتی محاكمه صورت می گرفت، در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی كه می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی كردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان كرد و گفت: افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعبادو حدود یك ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب ١٣٢٧ قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی كنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت كرد و فرمود:
▪️خدایا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش كه من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد كردم، گفتند قوطی سیگارش بود.
▪️خدایا تو خودت شاهد باش كه در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم كه مؤسس این اساس لامذهبین هستند كه مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است. محاكمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص). آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت.
▪️در آستانه ی اعدام یكی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد كه شما این مشروطه را امضا كنید و خود را از كشتن برهانید و او در جواب فرمود:
▪️دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم كرد.
▪️طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیكر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شیخ كف می زدند و شادی می كردند و چه بی احترامی هایی كه به جنازه ی شیخ نكردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: "شیخ فضله به درک رفت!" از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: "همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!" یعنی به گوش محمدعلی شاه.
▪️در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد!
▪️جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفتند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند.
▪️سپس یک مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا به دست، مقابل سر آقا ایستاد؛ با عصا چادر نماز را از روی آقا پس زد و همین طور که تماشا می کرد فحش نثار آقا می کرد. این شخص شارژدافر سفارت عثمانی بود؛ ...
▪️انتقال مخفیانه جنازه شهید به قم
خانواده ی وی، جنازه ی شیخ را مخفیانه به منزل بردند و در اتاقی در حالی كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تیغه كردند و برای این كه كسی بویی نبرد مراسمی ظاهری گرفتند و جنازه ای غیر واقعی را در قبرستان دفن كردند و صورت قبری برای آن ساختند. پس از هیجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند، می آمدند و پشت دیوار فاتحه می خواندندو می رفتند. احتمال خطر از هر سو می رفت،دختر شيخ فضل الله نقل مي كند: دیشب مرحوم آقا را خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من در همان عالم خواب گریه می کردم، آقا به من گفت: "گریه نکن، همان بلاهایی را که سر سید الشهدا آوردند، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا دربیاورند تا درنیاورده اند زود آن را به قم بفرست."
▪️جنازه ی مطهر شیخ را بعد از ١٨ ماه بدون آن كه كم ترین آسیبی دیده باشد از اتاق در آورده و مخفیانه به قم انتقال داد.
@ravianerohani
#حضرت_معصومه
#شهادت
رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر
که دست هایِ خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه یِ خود قلب پرپری دارم
نه سایه یِ پدری نه برادری دارم
دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برایِ دیدنم آیا کسی نمی آید؟
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به رویِ بستر مرگم رضا رضا گویم
اگر فراق برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سَرِ برادر را
تمامِ زمزمه ام زینب است در دَمِ مرگ
که دوخت سویِ عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه هایِ مادر را
سرِ پدر به نِی و عمه در هجومِ سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشمِ دختر را
میان بزم شراب و کنارِ نامحرم
چو دید چشمِ ستمگر لبانِ پَرپر را
به پیشِ چشمِ یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبانِ ترک خورده خیزران می زد
#حضرت_معصومه
#مدح
تا که دل را آه سینه راهی قم میکند
با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم میکند
آه چون از دل برآید کار آتش میکند
بیمحابا رخنهای در جان هیزم میکند
آن ضریحی که بود گرم طوافش جبرییل
حضرت حق قبلهی حاجات مردم میکند
هرکه دارد عقده در دل یاد قبری گمشده
هر سهشنبه در حریمت نذر گندم میکند
با سلامی نمنم اشک از دو دیده میچکد
کاسهی خالی ما لبریز از خم میکند
نیمهشبها در حرم تا صحنگردی میکنم
ناگهان دل یاد قبلهگاه هفتم میکند
لفظ خواهر گوییا مانوس گشته با بلا
خون زینب در رگان تو تلاطم میکند
کس ندیده تا به حالا خواهری گیسوپریش
جستجوی یار زیر نیزه و سم میکند
با وجودی که حدود مقتلش را دیده بود
باز هم جسم عزیز مادرش گم میکند
#حضرت_معصومه
#مدح
سلام خواهـر قـرآن، سلام دختـر دین
سلام مــادر عصمت، سـلالۀ «یاسین»
سلام دختر«طاها» و نور و طور سلام
سلام ای گهـرِ هفت بحــر نـور، سـلام
تـو وارث شـرف و احتــرام فـاطمــهای
تو دختِ موسـیِ کاظـم تمام فاطمهای
عجیب نیست کـه بابا به تو سلام کند
و یـــا امـــام رضـــا در بــرت قیــام کند
تــو پـارهای ز تـن پــاک احمــدی، بانو
تــو مـــادرِ قـــمِ آل محمّـــدی، بـانـــو
حریـم تـو حــرمِ یــازده اــمام هُداست
مــزار گمشــدۀ فاطمـه در آن پیداست
تـو شـو نکــرده بـرای تـمام خلق، امی
تـو زینبِ دگــرِ فاطمـه، بـه شهر قمی
بـه حُـرمت حَـرَمت انبیـــا قیـــام کننـد
زیـــارتِ حــــرمِ یـــازده امـــام کننـــد
تـو چـون امــام رضــا دُرّ هفـت دریایــی
بــه اش آل محمــد همیشـه زهــرایی
سزد که اهل سماوات،خاک پات شوند
خوش آمدی به قم ای اهل قم،فدات شوند
خوش آمدی بـه دیار قـم عمـه سادات
قـدم قدم به قدومت ز اهـل، قم صلوات
به این مقام و این شوکت و این اجلال
سـزد امــام رضـــا آیــدت بـه استقبـال
عجـب نبـــود اگـــر بـــود از ره تجلیـل
ز مــامِ ناقـــۀ تـــو روی دوشِ جبــرائیل
عجب نبــود کــه آن روز از فــراز فلک،
به خـاک بوسیَت آینـد، فـوج فـوجِ ملک
عجب نبـود کـه گوینـد اهل قم، یکسر
که گشته حضرت صــدّیقه وارد محشر
عجب نه اهـل قـم ار افتخـار میکردند
به جـای شـاخۀ گل، سر نثار میکردند
زنان شهـر قـم از هـر طرف، مقـابل تو
ز روی بـام فشاندنـد گـل به محمل تو
ز نـاقـهات همگـی احتــرام مـیکردند
نهاده دست به سینه،سلام میکردند
به احترام تو قم شاخه شاخه گل آورد
جنـایت و ستـم شـــام را تـلافی کـرد
به محفلِ تو فشاندند اشک،جای گلاب
زدند نالـه که زینب کجــا و بـزم شراب؟
به هــر قـدم صلـواتت نثـــار میکردند
تو را به خانـۀ «موسی بنخزرج» آوردند
به بند ناقۀ تو، دسته دسته چنگ زدند
ولی به محمل زینب ز بـام، سنگ زدند
قسم به عـزّت تو، ای به مقدمِ تو درود
که جـای عمــۀ ســادات در خرابـه نبود
به سوی عمۀ تو شامیـان چو رو کردند
به جای گل،سرِ نی،هیجده سر آوردند
به اجـر ایـن همه ارضِ ادب، کرامت کن
به روز حشر،تو از اهل قم، شفاعت کن
#حضرت_معصومه
#مدح
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان...
🖋برقعی
#عبدالعظیم_حسنی
حُسن پیدای حَسن سرّ نهان حسنی
بلکه جانان همه خلق و تو جان حسنی
تو به باغ دل ما سرو روان حسنی
نخل طاها و گل عطر فشان حسنی
#عبدالعظیم_حسنی
#مدح
افق فضل و شرف را قمری پیدا شد
یا که در طور ولایت، شجری پیدا شد
باز از بحر ولایت گُهری پیدا شد
نخل سرسبز ولا را ثمری پیدا شد
در سماوات و زمین، جشن عظیم است امشب
عید میلاد کریم ابن کریم است امشب
در ریاض علوی سرو روان این پسر است
نجل مولای کریمان جهان این پسر است
بهترین زاده ابناء جهان این پسر است
فخر دین، قبله دل، کعبه جان، این پسر است
اوست سروی که بُوَد دامن هستی چمنش
صلوات همه بر حُسنِ حَسن در حَسنش
اهل فضل و شرف و علم، زعیمش خوانند
خیل عبّاد همه عبد عظیمش خوانند
صاحبان کرم و جود کریمش خوانند
آیت رحمت رحمان و رحیمش خوانند
اوست ماهی که بر ابناء زمان می تابد
نورش از ری به همه خلق جهان می تابد
قامتش، سرو و لبش، کوثر و رویش، ماه است
زائر مرقد او زائر ثارالله است
خاص و عامند ز هر سوی رهین کَرَمَش
دل صد قافله سرگرم طواف حرمش
نعمت سایه این دسته گل عترت را
بر شما داده خدا این شرف و رفعت را
اهل ری قدر بدانید چنین نعمت را
فیض همسایگی تربت آن حضرت را
بال جبرئیل زده سایه به بام و درتان
این شما، این حرم زاده پیغمبرتان
یا حجاز است و بُوَد کعبه جاویدانش
جان من، جان همه خلق جهان قربانش
ری سپهر و حرم اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ایوانش
دوست دارم که شب و روز ز لطف و کرمش
پر زند مرغ دلم یکسره سوی حرمش
آیه وحی در این خانه کتابت دارد
زیر این قبّه دعا کن که اجابت دارد
زائر او به خدا فیض قرابت دارد
در و دیوار حرم نقش نجابت دارد
ماه صد انجمن اینجاست خدا می داند
آفتاب حسن اینجاست خدا می داند
خاک درگاه تو بر درد دل خسته شفاست
سر به خاک حرمت گر نگذاریم جفاست
ای گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست
کرم و جود تو بر ما به عیان و به خفاست
"ما به این در، نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم"
حُسن پیدای حَسن سرّ نهان حسنی
بلکه جانان همه خلق و تو جان حسنی
تو به باغ دل ما سرو روان حسنی
نخل طاها و گل عطرفشان حسنی
ما به خاک حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو باز آوردیم
عصمت فاطمه و عزّت حیدر داری
تو مقام از سخن مدح، فراتر داری
تو عطا و کرم آل پیمبر داری
ز حسین و ز حسن جلوه دیگر داری
جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت
شهرری از تو بهشت است؛ بهشت است؛ بهشت
به تو و عزّت آباء کِرام ات سوگند
به خدا و به رسول و به امامت سوگند
به جلال و به کمال و به مقامت سوگند
به نماز و به قعودت، به قیامت سوگند
تو که سایه به سر خلق دو عالم فکنی
چه شود گر نگهی جانب "میثم" فکنی
#امام_رضا
به پاییزم زدم عطر بهاری خراسان را
به امیدی که فروردین کند مهر تو آبان را
خراسان دل ما تشنهی باران لطف توست
که حاصلخیز کردی با قدمهایت بیابان را
خنک شد از نسیم لطف تو شبهای تابستان
بهاری کرد گرمای رواق تو زمستان را
به شوق خواندن ابیاتی از مدح و ثنای توست
تورق میکنم هر روز اگر که چند دیوان را
چنان بودن کنار پنجره فولاد شیرین است
که بیماران نمیخواهند در آن عرصه درمان را
جواب هر یک ما از جوار تو سهبار آید
که تنها دیده باشیم از تو الطاف سهچندان را
غبار کفشداریهای تو حکم طلا دارد
کسی ارزش نداده این چنین اجناس ارزان را
پس از مشهد به سمت کربلا رفتیم و دست تو
برای ما رقم زد بهترین آغاز و پایان را
🖋مجتبی خرسندی