eitaa logo
روضه رضوان
1.3هزار دنبال‌کننده
566 عکس
271 ویدیو
30 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس اشعار اهل بیت علیهم السلام + مقتل عربی🌷 امیر حسین سعیدی پور آیدی ما 👈 @amir_saidi کپی فقط با ذکر لینک ⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
مصیبت هم گریبان چاک زد از داغ هجرانش که او ام‌ّالمصائب بود، جان ما به قربانش قیام کربلا مدیون صبر و خطبه‌های اوست مصفا کرد نهضت را به اشک همچو بارانش شکست و خم شد و افتاد از پا باغبان عشق که در یک روز پرپر شد همه گل‌های بستانش چو حیدر خطبه خواند و کرد ویران کاخ ظالم را زبان حقّ او شد پیش دشمن تیغ برّانش به‌ظاهر دست او در بند ظلم و کینه بود اما جهان ظلم و جور و کینه شد در بند زندانش پس از داغ برادر میل آب و نان نبودش هیچ که اشک چشم شد آب و فغان و ناله شد نانش چنان با تار و پود جان او ممزوج بود ایمان که ایمان کرده صد اقرار بر توحید و ایمانش حیا و حجب و عفت وام‌دار چادر پاکش شکیب و صبر و مهر و قهر در خیل غلامانش ندارد مثل و مانندی، به آه سینه‌اش سوگند زنی چون او نمی‌آید، به گیسوی پریشانش سلام ما بر آن قلب صبور و جسم رنجورش درود ما بر آن عزم و قیام و عقل و عرفانش خدایا، ما فدایی‌های راه و مکتبش هستیم به‌زودی قسمت ما کن شهادت پیش چشمانش
عشق را در سحر نگاه كنيد ذكر ِ خود را اِله اِله كنيد گاه تصوير ِ ماه در چاه است دلِ ما را محيطِ ماه كنيد عاشقان را بنا نبود اصلاً اين همه سال زابراه كنيد سر ِ عاشق شدن فلك شده ام نكند مثل من گناه كنيد اگر عاشق شديد يك روزي بنشينيد و آه آه كنيد عاشقان را بعيد ميدانم بتوانيد سر به راه كنيد هيچ دنبال عاشقي نرويد حال و روز ِ مرا نگاه كنيد برده آورده اند تا بخرند سر و رويِ مرا سياه كنيد اشتباهاً مرا پذيرفتند پس بياييد اشتباه كنيد بنويسيد خويش را سائل بعد از آن كار ِ پادشاه كنيد بدنم را شبي كه من مُردم لحظه اي رو به قتلگاه كنيد كفنم را در آوريد و سپس گريه بر بورياي شاه كنيد در دهانم همين كه تربت رفت بنشينيد و آه آه كنيد شب بي گريه من نميخواهم بعدِ مُردن كفن نميخواهم
با اجازه ز حضرت زهرا اذن می‌خواهم از تو یا مولا می‌روم تا خدا به آن بالا تا بخوانم ز علم الاسماء شاد و خرسند کل ارض و سماست روز میلاد سید الشهداست می‌نویسم به وسعت دنیا جوهرم آب آبی دریا دفترم شد تمام صحراها تا نویسم به مدح آن آقا با تو طی شد تمام روز و شبم یا حسین است تا ابد به لبم بر فراز است تا ابد علمت بوسه ها می‌زنیم بر قدمت زنده هستم زفیض دم به دمت نام ما نیفتد از قلمت بین سرها اگر سری داریم به خدا خوب دلبری داریم حامد ظفر
🦋🌸 استفاده بهینه از کانال با قابلیت جستجو🔍🔍🔍 ☘☘هشتک های استفاده از مناسبتها☘☘ صلی الله علیه و آله و سلم علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليها سلام عليه السلام عليها السلام علیهاسلام علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام 🌻🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف مناسبت‌های خاص؛ علیها السلام علیها السلام علیه السلام نکته : اینکه مثلا در مورد حضرت زهرا می بایست روی این لینک ضربه بزنید که موارد زیادی را می آورد و به هر کدام که رسیدید دقت کنید که در پایین آن یکی از این موارد ذکر شده یا شعر آمده یا و یا و یا و حتی موارد دیگری ذکر شده که متناسب با آن فایل را استفاده نمایید. @marsieha
یابن امّ البنین سلام سلام نجل حبل المتین سلام سلام ساقی تشنۀ حسین سلام سلام باب حاجات عالمین سلام سلام السّلام ای مه بنی هاشم ای چراغ ره بنی هاشم آمدم آمدم قبولم کن خاک ذریّۀ بتولم کن از دو چشمم گلاب آوردم بر تو لب تشنه آب آوردم گل امّ البنین گلابم کن جزو زوّار خود حسابم کن گر چه با دست خالی آمده ام بنگر با چه حالی آمده ام قد خم گشته از گنه دارم نامه ای از گنه سیه دارم در حریم تو خویش را جستم روی خود را به خون دل شستم این من و این دو چشم پر خونم به تو مدیون و از تو ممنونم که ز لطف و عنایت و کرمت گشتم امروز زانر حرمت گنهم را تو شستشو دادی به من از اشگ آبرو دادی تو گل پرپر دو فاطمه ای تو حسینی دگر به علقمه ای تو به کُلّ وجود آقایی تو بدست بریده سقّایی دست و چشم و سرت فدا گردید هر سه تقدیم بر خدا گردید گر چه بار گناه آوردم به حریمت پناه آوردم خار بودم دگر گل یاسم ز آنکه زوّار قبر عبّاسم به دو دست بریده ات عبّاس به دل داغدیده ات عبّاس به مقام و جلالتت سوگند به سرشک خجالتت سوگند به لب از عطش فسردۀ تو به دل و چشم تیر خوردۀ تو به وفا داری و به آقاییت به علمداری و به سقّاییت به امامی که دست تو بوسید به قدی کز مصیبت تو خمید به دو چشمان بسته ات سوگند به جبین شکسته ات سوگند هم به دنیا بسوز، هستم را هم به عقبی بگیر، دستم را ای به قربان مکتب صبرت آب هم گشته زائر قبرت تا قیامت به یاد تربت تو آب گرید به یاد غربت تو ناله از موج بحر برخیزد آب هم بر تو اشک می ریزد تا به دریا عطش رسالت تو است آب هم آب از خجالت تو است 📚نخل میثم
سلام باد به چشم و به دست و بازویش درود باد به ماه جمال دلجویش ز معجز نبوی ارث میبرد چشمش به ذوالفقار علی رفته تیغ ابرویش کتاب عشق حسین است در خط و خالش بهشت زینب کبری است لالۀ رویش مدینه مست شد از بوی عشق و عطر وفا دمی که امّ بنین شانه زد به گیسویش خدا گواست که بوی حسین را می داد چو می گذشت نسیم شب از سر کویش ملقّب است به باب الحوایجی آری بیا و دست گدایی دراز کن سویش تمامی شهدا غبطه می برند به او که هست صحنۀ محشر پر از هیاهویش خوش آن زبان که چو در روز حشر باز شود به این دو مصرع زیبا بود ثنا گویش سلام خالق منّان سلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس 📚نخل میثم @marsieha
"در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموی ، ولیعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت چون به منظور استلام (لمس) حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید ، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد ، ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی نصب کردند ، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف پرداختند . در این هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر وجامه‌هایش از همگان پاکیزه تر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود‌، از افق مسجد بدرخشید و به مطاف درآمد ، و چون به نزدیک حجر الاسود رسید ، موج جمعیت در برابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای این منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه می کشید ، یکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف برای او خلوت گردید‌؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک می شناخت ، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش قرار گیرند ، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت : "او را نمی شناسم " در این هنگام روح حساس ابو فراس (فرزدق) از این تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویی آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : اگر خواهی تا شخصیت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نیک می شناسم . آن گاه فرزدق در لحظه‌ای از لحظات تجلی ایمان و معراج روح ، قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه می‌گرفت ، با حماسه‌های افروخته و آهنگی پرشور و سیل آسا بر زبان راند ، و اینک دو بیتی از آن قصیده و قسمتی از ترجمه آن : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذی احمد المختار والده صلی علیه الهی ما جری القلم او همان کسی است که سرزمین "بطحاء" جای گامهایش را می شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش هم‌دم وهم‌قدمند . این کسی است که احمد مختار پدر اوست، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... این فرزند فاطمه، سرور بانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصی پیغمبر است، که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بی دریغش همی درخشد. ... و از این دست اشعاری سرود که همچون خورشید بر تارک آسمان ولایت می درخشد و نور می پاشد . وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید، هشام مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد ، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده‌ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری هم‌شأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر، مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم . هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین "عسفان" میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند . چون این خبر به حضرت سجاد (ع) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست . فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده‌ام و صله‌ای نمی‌خواهم . امام (ع) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزی از ارزش واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد . 📚بحار الانوار ج ۴۶ص ۲۱ @marsieha
چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست عجب دوای عجیبی چه تربتی داری در آن جمال علی وار و نور زهرایی عجب شکوه و جلالی چه هیبتی داری به عشق تو همه عالم شده حسینیه چقدر مجلس روضه ، چه هیئتی داری بدون اینکه عتابم کنی ، عطا کردی چقدر خوب و کریمی چه عادتی داری چقدر بنده نوازی چقدر آقایی چقدر حضرت آقا شبیه زهرایی کبوتر دل من پر زده به سوی حرم مگر که اوج بگیرد دوباره روی حرم خداکند که بیایم دوباره پابوست خداکند که نمیرم در آرزوی حرم اگرچه خیر ندیدی تمام عمر زمن وجود من زده لطمه به آبروی حرم ... ... تو را دوباره قسم میدهم به عبّاست تصدّقی سر حضرت عموی حرم بده اجازه شبی باز زائرت باشم و روی خاک بیافتم به روبروی حرم منی که خاک توام دلبر ثریّایی تویی در اوج ، که آقا شبیه زهرایی در اعتکاف نشستم به پای چشمانت منی که بوده دلم مبتلای چشمانت هزار بار بگردان مرا به دور سرت فقط به خاطر درد و بلای چشمانت اشاره ای نه ، نگاهی نه ، من دلم راضی ست به یک بهم زدن پلکهای چشمانت تو آمدی و علی و پیمبر و زهرا شدند زائر کرب و بلای چشمانت تو یک نگاه کن آقا ببین که بعد از آن هزار بار بمیرم برای چشمانت علی تو را بغلت کرد و مات روی تو شد صدا زد که ای گل بابا فدای چشمانت و خیره ماند روی چشمهای رویایی به اشک شوق صدا زد شبیه زهرایی تمام محو تماشا شد عالم ایجاد دمی که قابله قنداقه را به زهرا داد مدینه سبز شد و خانه سبز و دنیا سبز و با حضور تو شد این جهان حسین آباد شب تولدت آقا تولد گریه ست شبی که پرده ز چشمان مادرت افتاد تو را گرفت غریبانه بین آغوشش به روی دست شریفش تو را تکان میداد و دید لحظه ی تلخ غروب عاشوراست شکست بین گلوی شریف او فریاد هوا ز باد مخالف چو قیرگون میشد حسین فاطمه از اسب بر زمین افتاد و دید جسم تو را که میان صحرایی به سینه میزد و می گفت : عشق زهرایی ... 🖋محمد ناصری
تو را از جنس دریا آفریدند سراپا نور یکجا آفریدند تو را هم کفو طاها آفریدند به دامان تو زهرا آفریدند خدیجه بودنت خرج نبی شد تعالی لله که دامادت علی شد به کوری حسودان محشری تو ز زنهای جهان بالاتری تو خروشنده شروع کوثری تو به اهل بیت عصمت مادری تو شما جان حسن ، جان حسینی شما مادربزرگ زینبینی ظهور نور حق در آستین است که بانویی ز آل الله این است خدیجه ، فاطمه ، زینب چنین است نمای بعدیش ام البنین است جلال کبریایی در نقاب اند دقیقا آفتاب در حجاب اند تو در شعب ابی طالب چه دیدی؟ بلایی سخت بر شانه کشیدی صنوبر بودی و از غم خمیدی نه رحلت کرده ای ، قطعا شهیدی سزای کودک و پیر و جوان است شهادت ارث کل خاندان است به جان عرش افتاده صدایت به هم زد آسمان را گریه هایت گرفت آخر ، گرفت آخر دعایت عبا آورده پیغمبر برایت اگر چه دفن تو با احترام است دل من در خرابه های شام است اگر که طفل بی بابا نمیشد چنین با پیکر او تا نمیشد کفن در شهرشان پیدا نمیشد زن غساله از جا پا نمیشد سوالی کرد غساله ، مریض است؟ و یا با این سر و وضعش کنیز است؟ 🖋علیرضا وفایی
مرغ دلم جلد آسمان خدیجه است دست دخیلم بر آستان خدیجه است لطف رسول خداست شامل حالش هرکه از اقوام و دوستان خدیجه است رونق اسلام از تجارت او بود ثروت اسلام کاروان خدیجه است آنهمه ثروت که وقف دین خدا کرد قطره‌ای از لطف بی‌کران خدیجه است از برکاتش همین بس است، در اسلام… هرچه نظر می‌کنم نشان خدیجه است ملک بهشت و تمامی نعماتش اجر قبولیِ امتحان خدیجه است یاد خدا را نبرده لحظه‌ای از یاد ذکر خداوند بر زبان خدیجه است لب به دعا وا کند «سریع‌الاجابة» است گوش خداوند بر دهان خدیجه است مرهم نیش و کنایه‌ها به پیمبر روی خوش و قلب مهربان خدیجه است مکه یتیمان بی‌پناه ندارد هرکه یتیم است در امان خدیجه است مادر زهرا شدن که کار کسی نیست قدرت این کار در توان خدیجه است عطر خدیجه رسیده است به زهرا فاطمه چون یاس بوستان خدیجه است غصه نخور ای رسول! بعد وفاتش… شخص خداوند میزبان خدیجه است مطمئنا در عزای «خادمه وحی» … حضرت جبریل روضه‌خوان خدیجه است داد به مادربزرگ خود کفنش را بی کفنی که عزیزجان خدیجه است 🖋آرش براری
دار و ندار حضرت دادار مجتباست سبط نبی ومخزن الاسرار مجتباست گویند هر کسی نظری سویش افکند کافر شود که احمد مختار مجتباست اولاد فاطمه همگی شبه حیدر اند اما به واقع حیدر کرار مجتباست تضمین کنم برای حسن شعر بهتری زیبایی تمامی اشعار مجتباست عباس هم بدست حسن مرد رزم شد استاد فن رزم علمدار مجتباست جنگ جمل بدست حسن ختم گشته است از قاتلان لشگر کفار مجتباست برتن زره نکرده به مانند مرتضی وقت نبرد مرد جگردار مجتباست از لطف اوست اشک دوچشم حسینیان درمجلس حسین میاندار مجتباست
مـا کویر و نگاه تـو دریا پس کرم کن بـه خشکسالی مـا روزه داران یک نگاه توایم سفره دار قدیمی دنیا تـو رسیدی و کوچه بند آمد بار دیگر ز ازدحام گدا بین این خانواده تنها تـو می شوی عشق ارشد مولا پسرانش اگرچه مادری اند از هـمه مادری تری آقا وقت تقسیم نان و خرمایت سمت تـو دست آسمانی ها
ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم در دین و علم این همه منصب نداشتیم نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم آری اگر که شیعه به پا هست و عاشق است از فيض قال باقر و از قال صادق است با گوشه نگاه تو زائر درست شد با روضه خوانی تو شعائر درست شد از ذوق توست این همه شاعر درست شد از قطره ای ز علم تو جابر درست شد هرکس بدون توست به محشر معطل است توحید ما طفیلی درس مفضل است درهاي شهر علم به دست تو باز شد اسلام پاي مكتب تو سرفراز شد از شرق و غرب با تو جهان بي نياز شد اصلي ترين وصيت تو بر نماز شد
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است بر حضرتی سلام که از حُسنِ تربیت در روزگار از عظمت یک پدیده است بر نخله‌ای سلام که در لاله‌زار علم از شاخه شاخه‌اش گل عرفان دمیده است بر هاجری سلام که در کعبۀ عفاف اوصاف او ز قبلۀ هفتم رسیده است بر مریمی سلام که موسای اهل بیت او را به نور عشق و دعا پروریده است بر دختری سلام که چون جده‌اش بتول او را خدا ز رجس و پلیدی بریده است معصومه‌ای که پاس حریمش دهد فلک معصوم نیست لیک به عصمت رسیده است بر ماه آسمان امامت ستاره است بر نور دیدگان علی نور دیده است در اهل بیت فاطمۀ دیگر است او او را خدا ز خیل زنان برگزیده است خورشید تابناک خراسان عشق را این ماه قم به چرخ وجاهت سپیده است... بر خواهری سلام که گردون مثال او جز زینبش به عاطفه دیگر ندیده است زینب قدش ز داغ برادر شکسته شد او هم قدش ز هجر برادر خمیده است بر هجرتش سلام که هجر برادرش او را ز شهر وحی به ایران کشیده است آمد برای دیدن روی رضا ولی او را ندید و بر لب او جان رسیده است ای در حجاب نور خود از دیده‌ها نهان! کو دیده‌ای که روی تو بی‌پرده دیده است؟ دامان سبز هر ملکی باغ  گل شده است از چشم زائرت چو گل اشک چیده است امشب به شوق بوسه به درگاه عزتت مرغ دلم به سوی حریمت پریده است خوانم تو را به زمزمۀ «إشفعی لنا» لطفی که بر ولای تو ما را عقیده است بر درگهت نهاده «مؤید» سر نیاز جایی ز درگه تو که بهتر ندیده است 🖋سیدرضا موید
ای کشتی نجات بشر دستمان بگیر ماییم غرق موج خطر دستمان بگیر بر ما که در کمین بلا گیر کرده ایم با چشم مرحمت بنگر دستمان بگیر شیعه کم و محب گنهکارتان زیاد درهم محب و شیعه بخر دستمان بگیر ما؛ ای حسین، مسلم و هانی نمی شوییم ما و همین دو دیده ی تر دستمان بگیر از دست غیر دشنه ی دشنام می خوریم از دست دوست خون جگر دستمان بگیر راهی که پیش روست، دراز است و پای لنگ ای روی نیزه رفته سفر دستمان بگیر زینب اشاره کرد به سر، گفت یاحسین ای بر خیام سایه ی سر دستمان بگیر از قامت رشیده ی زن های خیمه ات جز سایه ای نمانده اثر دستمان بگیر رو کرد بعد بر سر عباس و گفت آه ماه منیر، قرص قمر دستمان بگیر هم بر لباس پاره ی ما سایه سار باش هم بر رخ سه ساله سپر دستمان بگیر
وقتی دلی شکست، یقینأ بها گرفت در سرسرای عرش معلا سرا گرفت قربان عاشقی که دلش بیقرار شد بعد از نماز شب ز خدا کربلا گرفت حال و هوای هیئتتان خوشتر از بهشت با چای روضه بود که دل ها جلا گرفت صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین ارباب ما شِفای مسیح از خدا گرفت زهرا نوشت نامه، خدا هم قبول کرد باید وجود گریه کنان را طلا گرفت بال ملک به زیر قدم های زائرش اما خودش ز دار جهان بوریا گرفت تفسیر سوره ای که به نیزه نشسته است باید فقط ز دختر شیر خدا گرفت تن های کشتگان همه در زیر سُم اسب خورشید اهل بیت، روی نیزه جا گرفت وقتی فضای روضه مکشوفه گشته باز خواهی بگویمت که چرا دل نوا گرفت؟ مادر میان قتلگه و شمر هم رسید مویش کشید و بعد برید و هوا گرفت لرزید دست و پای کَریهش ولی به عمد سر را مقابل حرم و بچه ها گرفت خورشید هم تحمل این صحنه را نداشت فورأ غروب کرد وَ عالم عزا گرفت
با نگاهت، می‌زنم با قدسیان پر، در بهشت می‌گذارم سر، بر این خاک معطر، در بهشت آب سقاخانه‌ات را هر زمان نوشیده‌ام گوییا نوشیده‌ام از حوض کوثر، در بهشت خوانده بودم: «با کریمان کارها دشوار نیست» باز مبهوتم، در آوردم چرا سر در بهشت؟ خوب و بد، با هم، میان صحن تو، پر می‌زنند نیست قانونِ «کبوتر با کبوتر...» در بهشت کوه خضرم، ایستاده نه، که می‌آیم به سر با هوای عطر تو، چون روز محشر، در بهشت شهد سوهان‌های شَهرت، برده است از خاطرم طعم آن گندم که خوردم، شام آخر، در بهشت رفتم از قم تا به مشهد، با قطار واژه‌ها تا که خواندم از برادر، پیش خواهر، در بهشت گر چه دور از آن بهشت زیر پای مادرم، جای مادر، سوی دختر، می‌کشم پر، در بهشت چشمه‌ی تسنیم و نهرند، اشک‌های چشم من پیش چشمم رد شد آخر، روضه‌ی در، در بهشت می‌شود یعنی بخوانی در قیامت هم مرا؟ تا بخوانم از شکوهت، بار دیگر در بهشت ما به جای قبر پنهان، زائر صحن توایم فاطمه! ما را شفاعت کن، چو مادر، در بهشت 🖋قاسم صرافان
تا قیامت اسیر او می شد هرکه سلطان طوس را می دید مولوی، شمس را رها می کرد گر که شمس الشموس را می دید چیست تازه برات؟ ای حافظ! گر بگیری برات مشهد را عشق شاخه نبات جای خودش امتحان کن نبات مشهد را در اذان های عاشقی، دل من وقت خیرالعمل به مشهد رفت در تمامی عمر خوش بخت است هرکه ماه عسل به مشهد رفت خوش به حالم که اهل ایرانم خادم بارگاه سلطانم از مکان‌های دیدنی جهان بیشتر عاشق خراسانم راه و رسم گدا شدن بلدم حاجتم گاه مستجاب تر است دم باب الجواد فهمیدم این پدر سخت عاشق پسر است... @marsieha
امشب دوباره بندۀ خوب خدا شدم چون که دخیل اسم امام رضا شدم شیطان مرا به وادی غفلت کشانده بود نام تو را که بردم از این خواب پا شدم دیدم کنار سفرۀ زهرا نشسته ام در بین زائران تو وقتی که جا شدم لطفت گرفت دست مرا از همان شبی که زائر همیشۀ این کوچه ها شدم یک بار در حریم شما گریه کردم و یک عمر با دعای شما با صفا شدم وقتی که آمدم حرم مشهدالرضا دیدم که زائر حرم کربلا شدم وقتی برات کرببلا می شود گرفت پس از غبار صحن شفا، می شود گرفت @marsieha
آمدم گرد غم از سینه بگیرم آقا هی بگویم که برای تو بمیرم آقا گوشه صحن نشستم که پناهم بدهی که حیات از نفسِ عشق بگیرم آقا جای شلاق ببین، روحِ نحیفم زخمی ست من به دستِ هوسِ خویش اسیرم آقا آمدم خسته ز مرداب که جاری بشوم دل به دریا زده ام گرچه کویرم آقا آمدم باز که مهمان نگاهم بکنی با تو در امنیتم، روحِ حریرم آقا باز با لحنِ غزل خوانی حافظ با تو درد دل می کنم آقا، بپذیرم آقا... دفتر گمشدگانِ حرم آغوش تو است من همان گمشده ام، طفلِ صغیرم آقا... مادرم جانِ مرا نذرِ جوادِ تو نوشت کاش از داغِ جوانِ تو بمیرم آقا 🖋کاظم رستمی @marsieha
جبریل شدم بال و پرم را بدهم خرجیِ مسیر سفرم را بدهم با پایِ پیاده ام به راه افتادم تا حق دلِ در به درم را بدهم امروز اگر طی شد و عاشق نشدم فردا چه جواب پدرم را بدهم ای عشق بیا به پای من نیز بپیچ فرصت نده اصلاً نظرم را بدهم گیسوی پریشان مرا بافته اند سهمیۀ جاروی حرم را بدهم نقاره بزن گریه بگیری از من بگذار زکات جگرم را بدهم صیدم کن و بی ملاحظه ذبحم کن آهو شدم این بار سرم را بدهم علی اکبر لطیفیان @marsieha
دل من گم شد ، اگر پیدا شدبسپارید امانات رضا واگراز تپش افتاد دلم، ببریدش به ملاقات رضا از رضا خواسته ام تا شاید بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محال است اما دلخوشم من به محالات رضا @marsieha
به گنبد وعلم حضرت رضا صلوات به جلوه حرم حضرت رضا صلوات زگرمی نفسش مرده زنده می گردد به معجزات دم حضرت رضا صلوات فرشتگان سما کفشدار این حرم اند به رتبه خدم حضرت رضا صلوات گدایی در او را به سلطنت ندهم به رحمت و کرم حضرت رضا صلوات جواز کرببلا میدهد به زوارش به جوهر قلم حضرت رضا صلوات
خدای مهربانی‌هاست سلطانی که من دارم فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم کنارش ذره‌ی ناچیز، چون خورشید می‌تابد ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم نمک پرورده‌ی دریای جودش بوده‌ام عمری پُر است از شور احسانش، نمکدانی که من دارم همیشه رو به گنبد با خدای خود سخن گفتم همیشه در حرم محکم شد ایمانی که من دارم نسیم رحمتش، بار گناه از دوش بردارد به آهی کاه گردد، کوه عصیانی که من دارم به لطف گندمی که داده‌ام دست کبوترها دگر خالی نمانَد سفره‌ی نانی که من دارم چه فرقی می‌کند آهو، کبوتر یا که سگ باشم که او بی اعتنا باشد به عنوانی که من دارم به وقت مرگ می‌آید به بالینم؛ یقین دارم شروع وعده‌های اوست پایانی که من دارم...
ای شیعه‌ی ثانی عشرِ حضرت باقر دین زنده شده از هنرِ حضرت باقر بخشید به اسلامِ مبین گرمی و رونق گنجینه‌ی غرق گهرِ حضرت باقر تا روز قیامت همه چون آینه ماتند از دانش و علم و هنرِ حضرت باقر زینت ده توحیدپرستانِ جهان است گلزار گل و بارورِ حضرت باقر قدسی نَفَسانِ حرم قدس ندیدند جز نور خدا در نظرِ حضرت باقر مرغان دعا تا حرم دوست رسیدند در سجده‌ی شام و سحرِ حضرت باقر جابر چه صمیمانه ز درگاه پیمبر آورده سلامی به برِ حضرت باقر عمری زِ غم کرب‌وبلا خونِ جگر خورد قربان دل و چشم ترِ حضرت باقر داغ غم زهرا و علی در همه ایام آتش زده بر بال و پرِ حضرت باقر زهر ستم و کینه‌ی بیداد چه کرده‌ست با جان و دل و با جگرِ حضرت باقر افسوس که در سوگ نشستند ملائک زین داغِ گران با پسرِ حضرت باقر 🖋سید هاشم وفایی
سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا قلب تاریکم شده محتاج نور سامرا می شود دل, گیرِ این منزل اگر عاشق شود با دو لقمه نانِ حضرت, از تنور سامرا سهم دوری را دل دیوانه بر هم می زند با سلامی بر امامان صبور سامرا با وجود این کریمان هرچه تحریمش کنند جای حیرت نیست می چرخد امور سامرا پست را آقا و کوچک را عزیزش می کنند پادشاهی را ببین در چشم مور سامرا شکر حق که دور تا دور حرم ساکن شدند شیعیان عاشق و جِیْشِ غیور سامرا تا خود بحر النجف هم می رسد این بوی خوش عطر لیموی حرم از راه دور سامرا لالم از توصیف این لذت, چشیدن لازم است خواندن یک جامعه دورِ قبور سامرا غالبا هر کس حرم رفته روایت کرده از نیمه شب های غریب و سوت و کور سامرا با وجود این ضریح سبز چوبی می رسد بوی مادر از حریم جمع و جور سامرا عاقبت این شهر را مهدی گلستان می کند می رسد یک روز هم روز سرور سامرا
دوباره مطلع اشعار من “علی جان” است چکیده ی من و طومار من “علی جان” است به دانه دانه ی تسبیح کربلا سوگند که بهترین گلِ اذکار من “علی جان” است چهار مرتبه مِی می زنم ز جام علی “علی امام من است و منم غلام علی” دوباره این کره ی خاک , با صفا شده است شبیه عرش خدا شهر سامرا شده است به قلب ما عجمی ها پر است از شادی ولادت نوه ی حضرت رضا شده است و باز مرغ دلم پر زده به بام علی “علی امام من است و منم غلام علی” سلام حضرت خورشیدِ سامرایی ها سلام معنی امّید سامرایی ها تو آمدی و بپا شد بساط جشن و سرور ولادت تو شده عیدِ سامرایی ها من اهل شهر توام بنده ی مرام علی “علی امام من است و منم غلام علی” تو از تبار خودت , یک کم از عشیره بگو برای من که نشستم به خاک تیره بگو چه خوب مدح خودت را برایمان گفتی بیا و باز هم از جامعه کبیره بگو من از شراب تو مستم ز مدح نام علی “علی امام من است و منم غلام علی” قسم به عشق که عشقت نهایت عشق است که نورِ محضِ تو کارش هدایت عشق است قسم به پنجره های ضریح شش گوشه ت که زائر تو مرادش زیارت عشق است تو سفره داری و من بارِ بارِ عام علی “علی امام من است و منم غلام علی” شرابِ کهنه ی ذی الحجه در سبوی من و … زیارت خودِ ساقی شد آرزوی من و … به نیمه اش که رسیدم تمامِ من شد مست چه روزهای قشنگی ست , پیش روی من و … به سامرا و نجف دل دهم به دام علی “علی امام من است و منم غلام علی” شما مخاطب نعم الامیرهای منی و روشنایی کلّ مسیرهای منی ولادت تو پر از برکت است زیرا که “علیّ” مطلعِ عید غدیرهای منی به احترام تو شادم به احترام علی “علی امام من است و منم غلام علی” اگر چه شادی من بی نهایت است امشب تمام حاجت من یک عنایت است امشب دَمِ مُحرّم و قلبم پر است از حسرت و خواهشم ز تو اذن زیارت است امشب مرا ببر به حرم با گلِ سلامِ علی “علی امام من است و منم غلام علی”
سرم خاک کف پای حسین است دلم مجنون و شیدای حسین است بُوَد پرونده‌ام چون برگ گل، پاک در این پرونده امضای حسین است بهشت ارزانی خوبانِ عالم بهشت من تماشای حسین است به وقت مرگ چشمم را نبندید که چشم من به سیمای حسین است چراغ از بهر قبر من نیارید چراغم روی زیبای حسین است خوش آن صورت که در فردای محشر بر آن نقش کف پای حسین است از آن با گریه دائم خو گرفتم که اشکم دُرِّ دریای حسین است نترسانیدم از روز قیامت قیامت، قد و بالای حسین است دلی‌ جای‌ خدا باشد که آن‌ دل‌ پر از نور تجلای‌ حسین است‌ به بازار عمل، فردای محشر همه هستم تولای حسین است
گر نگاهی به ما کند زهرا درد‌ها را دوا کند زهرا بر دل و جان ما صفا بخشد گر نگاهی به ما کند زهرا کم مخواه از عطای بسیارش کآنچه خواهی عطا کند زهرا خاصه امشب که از تَجلی خویش دهر را پُر ضیاء کند زهرا می‌تپد قلب احمد از شادی چشم حق بین چو وا کند زهرا بضعه مصصطفی بود، آری جلوه چون مصطفی کند زهرا خانه وحی را ز رخسارش رشک غار حرا کند زهرا نه عجیب گر به شأن او گویند خاک را کیمیا کند زهرا این مقام کنیز او باشد تا دگر خود چها کند زهرا از کمال عبادت و طاعت حکم بر ما سوی کن زهرا همچنان کز برای همسایه نیمه شبها دعا کند زهرا چه شود با دعای خود از ما ذات حق را رضا کند زهرا چه شود گر ز رحمت بسیار حاجت ما روا کند زهرا چه شود گر بر مؤید هم نظری از وفا کند زهرا 🖋مؤید
تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد نه آسیه، نه حوا و نه مریم، تا قیامت هم، کسی هم‌رتبۀ صدیقۀ کبری نخواهد شد تو را کوثر لقب داده خدا؛ خیر کثیری تو به غیر از تو کسی تأویل أعطینا نخواهد شد فقیران و یتیمان و اسیران یک‌صدا گفتند: رقیب دست بخشایشگرت دریا نخواهد شد نه خورشید و نه مهتاب و نه فانوس و نه آیینه زمین روشن بدون زهرۀ زهرا نخواهد شد... «بحق فاطمه» گفتیم بعد از ذکر «یا فاطر» که «یا فاطر» بدون «فاطمه» معنا نخواهد شد خداوند آفرید او را برای تو که می‌دانست کسی غیر از علی با فاطمه همتا نخواهد شد... علی که نام او رمز ورود در سماوات است بدون نام او درهای جنت وا نخواهد شد دم من حیدر است و بازدم زهراست در هر دم بدون عشقشان امروزِ من فردا نخواهد شد به وقت کارزار مرگ تنها دلخوشی این است که هر کس عاشق این دو شود تنها نخواهد شد زمانی که همه لال‌اند در محشر، زبان ما به جز با ذکر زهرا و علی گویا نخواهد شد... 🖋سیدعلیرضا شفیعی ✅ @ShereHeyat