eitaa logo
روضه رضوان
1.3هزار دنبال‌کننده
566 عکس
271 ویدیو
30 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس اشعار اهل بیت علیهم السلام + مقتل عربی🌷 امیر حسین سعیدی پور آیدی ما 👈 @amir_saidi کپی فقط با ذکر لینک ⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ 🔹🔹🔹عن حميد بن مسلم: خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ما أنسى أنَّهَا اليُسرى فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُريدُ إلى ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب‏. 🔸🔸🔸 حُمَيد بن مسلم می گوید : جوانى به سان پاره ماه، شمشير به دست، به سوى ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفش‏هايى داشت كه بند يك لِنگه‏ اش پاره‏ شده بود، و از ياد نبرده‏ام كه لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَيل ازْدى به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می ‏برم. به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مى‏خواهى؟! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته‏ اند، براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشير، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، بر زمين‏ افتاد و فرياد برآورد: عموجان! حسين عليه السلام، مانند باز شكارى، نگاهى انداخت و مانند شير غران ، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام، كناره گرفت. سواران كوفه، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب‏ها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد. غبار نبرد كه فرو نشست، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين مى‏كشيد. حسين عليه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت، جدّ توست!». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران مى‏آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدايى كه به خدا سوگند، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و ياورانش اندك اند». سپس او را بُرد و گويى می ‏بينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده مى‏شود و حسين عليه السلام، سينه ‏اش را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مى‏كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است. 📚 تاريخ الطبري: ج ۵ ص ۴۴۷ @marsieha
۲ خَرَجَ مِن بَعدِهِ أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍعَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ: إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ‏ هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ،فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً. 👇👇👇ترجمه 👇👇
آمدم جان عمو، درک منای تو کنم خویش را لایق، به دیدارِ خدای تو کنم پدرم کرده وصیت،که به قربانگاهِ عشق جان ناقابل خود را به فدای تو کنم مادرم کرده به عشقِ تو کفن پوش، مرا که ز خونِ سرخ، رخِ کرببلای تو کنم من که بهتر نِیَم از اکبرِگلگون، کفَنت اذنِ جنگم بده تا جلبِ رضای تو کنم سیزده سال، نشستم به اُمیدی که سرم برسر نیزه علمدارِ لوای تو کنم من یتیمم ز محبّت، دلِ قاسم، مشکن چه شود گر که مَن، سعی صفای تو کنم گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود به از آن است بپا بزم عزای تو کنم رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم 📚ژولیده نیشابوری @marsieha
پرستوی حریم کبریایم کبوتر بچه ی آل عبایم نمی ترسم اگر بارد به من تیر که من با تیر باران آشنایم انا بن المجتبی، ابن المصائب بلی مردم یتیم مجتبایم غم بابا ، غم عمه، غم طشت خدا داند نمی سازد رهایم اگر تیغی به دست آرم ببینند که من نوباوه ی شیر خدایم عمو فرمانده ی عشق است و من هم بسیجی اش به دشت کربلایم دگر رزمنده ای باقی نمانده به غیر از من که یاری اش نمایم به قرآن الهی کوثرم من به قرآن حسینی هل اتایم عمو بوی پدر دارد همیشه عمو بوده پدر عمری برایم عمو احساس من را درک می کرد عمو می داد با رویش صفایم عمو در قلب من عمری طپیده عمو داده خودش درس وفایم عموی مهربانم جای بابا پسر می کرد همواره صدایم خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت ز خون سرخ این دست جدایم خوشم بر سینه ی او جان سپارم الهی کن اجابت این دعایم 🖋سید محمد میر هاشمی
خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو از غریبی تو قلب من سوخت عمو از عطش دم نزدم از غم تو داد کشم خواستم مثل تو باشم جگرم سوخت عمو دستی از دست ندادم که به دست آوردم لیک در دفع بلایت سپرم سوخت عمو مانده در مشت عدو گیسوی پیشانی من آنچنان کز غضبش موی سرم سوخت عمو مادرم فاطمه را چون که صدا می کردی از رخ نیلی او چشم ترم سوخت عمو چون که شمشیر وثنان بر تو هجوم آوردند زیر این بار ز پا تا به سرم سوخت عمو
من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب‌های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسيم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه تو نه کلاه خودی و نه یک زرهی نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم بسوی قوم تو را یکنفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جابجا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب دردسری وای عجب درد سری
اشکهای حسن از چشم ترت میریزد ناله اهل حرم دور و برت میریزد پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد هیبت لشگری از این جگرت میریزد گرچه با باقی عمامه رخت را بستم جذبه حیدری ات از نظرت میریزد از تماشای نو یک دشت به تکبیر افتاذ جلوه ذات خدا از شجرت میریزد حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد دور تا دور تو خار است گلم زود بیا پای این منظره قلب پدرت میریزد ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد دیدم ای وای تن محتضرت میریزد بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد! ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد! کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را دست سویت ببرم بیشترت میریزد شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی که به هر جای بیابان خبرت میریزد 🖋سیدپوریا هاشمی
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟ چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟ پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟ دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟ 🖋قاسم صرافان
ماه در خون شناورم، قاسم یادگار برادرم، قاسم کم بزن دست و پا در آغوشم جان مده در برابرم، قاسم العطش گفتنت کبابم کرد سوخت از پای تا سرم، قاسم سخت باشد به من عزیز دلم که تو را کشته بنگرم، قاسم زخم‌های تن تو کشت مرا تازه شد داغ اکبرم، قاسم جای گل جسم چاک چاک تو را می‌برم بهر دخترم، قاسم حیف با چشم خود نگه کردم تا چون جان رفتی از برم، قاسم عوض آب بر تو آوردم اشک با دید ترم، قاسم بعد اکبر دلم به تو خوش بود که تویی یار و یاورم، قاسم ای جگر پارۀ حسن به چه رو رو کنم جانب حرم، قاسم گر سراغ تو را ز من گیرد چه بگویم به خواهرم، قاسم نظم «میثم» اگر چه قابل نیست تو قبولش کن از کرم، قاسم
بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است دست یابیّ تو، بر این آرزویت مشکل است دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است بر دلم آتش مزن، ای میوه قلب حسن چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست جنگ تو، با لشکری، در روبرویت مشکل است سخت باشد، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز نور چشمم، جنگ کردن، با عدویت مشکل است ای که از داغ حسن، گرد یتیمی بر سرت دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است می‌روی و می‌کنم سوی تو با حسرت نگاه گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است بس که صحرا، پر خروش از لشگر باطل بوَد حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خمیه گاه لیک، با انبوه دشمن، جستجویت مشکل است بس که ابر خاک و خون، بگرفته روی ماه تو از پس این پرده ها، دیدار رویت مشکل است در دم جان دادنت، گفتی : عمو جانم بیا غرفه در خون، دیدن تو، بر عمویت مشکل است گر نباشد چشمه ی چشمان گریانت «حسان» زین همه آلودگی ها، شست و شویت مشکل است
ای مرگ احلی من عسل در باور تو بنگر عمو گریان نشسته در بر تو ای بسمل عطشان در خون آرمیده با من بگو اخر چه شد بال و پر تو تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی جانم فدای پهلوی افسونگر تو دیدم عدو مویت میان پنجه دارد با خنجر افتاده به جان حنجر تو غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند همچون غنیمت گشته گنج پیکر تو گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان این جای سنگ کیست مانده بر سر تو این گرگهای تشنه خون یتیمان جمعند از چه جملگی دور و بر تو ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد آوای مردم یا عموی آخر تو
لاله ی سرخ پرپرم قاسم سیزده ساله یاورم قاسم ماه من بین که چگونه در غم تو ریزد از دیده اخترم قاسم تا تن پاره پاره ات دیدم تازه شد داغ اکبرم قاسم سخت باشد مرا که همچو تویی جان دهد در برابرم قاسم سخت تر این که در وداع حرم تشنه لب رفتی از برم قاسم من ترا بوده ام به جای پدر تو به جای برادرم قاسم آمدند از برای دیدارت پدر و جّد و مادرم قاسم لب تو خشک و چشم من دریاست این بود داغ دیگرم قاسم خیز ای تشنه لب بنوش بنوش آب از دیده ی ترم قاسم تن پاک تو را تک و تنها بسوی خیمه می برم قاسم تن به خاک و سر تو همسفر است در ره شام با سرم قاسم سوز میثم شراری از دل ماست شافعش روز محشرم قاسم
🦋🌸 استفاده بهینه از کانال با قابلیت جستجو🔍🔍🔍 ☘☘هشتک های استفاده از مناسبتها☘☘ صلی الله علیه و آله و سلم علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليها سلام عليه السلام عليها السلام علیهاسلام علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام 🌻🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف مناسبت‌های خاص؛ علیها السلام علیها السلام علیه السلام نکته : اینکه مثلا در مورد حضرت زهرا می بایست روی این لینک ضربه بزنید که موارد زیادی را می آورد و به هر کدام که رسیدید دقت کنید که در پایین آن یکی از این موارد ذکر شده یا شعر آمده یا و یا و یا و حتی موارد دیگری ذکر شده که متناسب با آن فایل را استفاده نمایید. @marsieha
مشتاق میدان رفتنم رخصت عموجان سر میدهم پای تو بی نوبت عموجان آیینه دار غیرت اللهم که جاری است در رگ رگ من جای خون غیرت عموجان من وارث شیر جمل هستم مگر نه ؟؟ مثل پدر دارم دل و جرات عمو جان جای کلاه جنگی ام عمامه دارم یک پا حسن هستم در این هیبت عموجان الموت احلی من عسل یعنی که شیرین باشد برایم مرگ با عزت عموجان با نوعروسم در قیامت وعده کردم دنیا ندارد بیش از این قیمت عموجان اذن جهادم را پدر قبلا نوشته امید من باشد به دست خط عموجان جای زره لطفی بکن دیگر برایم فکر کفن بردار بی زحمت عموجان پای تو را بوسیدم و افسوس از اینکه دیگر ندارم بیش از این فرصت عموجان با اکبرت فرقی ندارم می گذاری در معرکه صورت بر این صورت عموجان
چنان به گوش بیابان نوای من مانده که در جنان پدرم در عزای من مانده چه لقمه ها که گرفت از تنم سم مرکب ز من گذشت و کنون تکه های من مانده منی که قاسم بودم دگر شدم تقسیم بروی خاک خودم نه!که جای من مانده تنم ضریح شده حفره حفره ام کردند دراین بدن حرم مجتبای من مانده هزار سنگ سرم‌ را نشانه رفت عمو هزار جای شکسته برای من مانده مرا به سینه گرفتی ولی مراقب باش که میبری تنم و دست و پای من مانده! عروس من دم خیمه نشسته منتظر است به دستهای کبودش حنای من‌ مانده
🌹🌹نکته ای مهم در مقتل حضرت قاسم☘☘ 🥀منشا اشتباهی در ترجمه مقتل حضرت قاسم در قرون اخیر 🥀 برخلاف آنچه که معروف و مشهور است بدن حضرت قاسم در زیر اسبان دشمن له و کوفته نشد بلکه بدن قاتل قاسم بود که چنین شد و این زمانی بود که وقتی قاتلِ ملعون، ضربتی به قاسم زد ایشان امام حسین را صدا زدند و حضرت سریعا به بالینش آمدند و در اینجا بود که اباعبدالله ضربتی بر قاتل زد که دستش قطع شد و از دشمن درخواست یاری کرد و لشکریان به بهانه کمک به وی آمدند اما در نهایت این قاتل بود که زیر سم اسب های دشمن ماند و به درک واصل شد. این خطای شائع بدلیل اشتباه برگرداندن ضمیر در مقتل می باشد که بجای برگرداندن آن به قاتل به قاسم بر می گردانند و در نتیجه معنا متفاوت می گردد. @marsieha
۱ 🔹🔹🔹عن حميد بن مسلم: خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ما أنسى أنَّهَا اليُسرى فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُريدُ إلى ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب‏. 🔸🔸🔸 حُمَيد بن مسلم می گوید : جوانى به سان پاره ماه، شمشير به دست، به سوى ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفش‏هايى داشت كه بند يك لِنگه‏ اش پاره‏ شده بود، و از ياد نبرده‏ام كه لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَيل ازْدى به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می ‏برم. به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مى‏خواهى؟! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته‏ اند، براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشير، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، بر زمين‏ افتاد و فرياد برآورد: عموجان! حسين عليه السلام، مانند باز شكارى، نگاهى انداخت و مانند شير غران ، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام، كناره گرفت. سواران كوفه، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب‏ها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد. غبار نبرد كه فرو نشست، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين مى‏كشيد. حسين عليه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت، جدّ توست!». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران مى‏آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدايى كه به خدا سوگند، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و ياورانش اندك اند». سپس او را بُرد و گويى می ‏بينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده مى‏شود و حسين عليه السلام، سينه ‏اش را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مى‏كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است. 📚 تاريخ الطبري: ج ۵ ص ۴۴۷ @marsieha
۲ خَرَجَ مِن بَعدِهِ أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍعَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ: إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ‏ هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ،فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً. 👇👇👇ترجمه 👇👇