eitaa logo
روضه رضوان
1.3هزار دنبال‌کننده
566 عکس
271 ویدیو
30 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس اشعار اهل بیت علیهم السلام + مقتل عربی🌷 امیر حسین سعیدی پور آیدی ما 👈 @amir_saidi کپی فقط با ذکر لینک ⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
به روی نیزه چگونه تو را نظاره کنم بخند تا که منم خنده ای دوباره کنم اگر اجازه دهی لا اقل برای تنت کمی ز چادر خود را کفن قواره کنم رسیده وقت نماز و برای قبله نما به زلف های رهای تو من اشاره کنم زترس دشمن جانی هراس دارم که به گوش های زخمی طفل تو گوشواره کنم 🖋محسن مهدوی @marsieha
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم رگ هایِ سرخ ِ حنجرت را پس بگیرم آه ... ای سلیمانِ زمانه، سَعیَم این است از ساربان، انگشترت را پس بگیرم باید که از سرنیزه هایِ تیز و سنگین ته مانده هایِ پیکرت را، پس بگیرم باید که از غارتگرانِ نامسلمان عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم باید که از آن بی حیایِ پست و نامرد خلخالِ پایِ دخترت را پس بگیرم 🖋محمد حسن بیات لو @marsieha
بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تو را بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده مـن است من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر از فـکـر بوسـه صــرف نــظر می کنم پدر شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو - خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر 🖋وحید قاسمی @marsieha
تو روي ني و من از تو چقدر فاصله دارم و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم به جرم اينكه يتيمم مرا به بند كشيدند و جان به لب شدم ازبسكه زخم سلسله دارم از اينكه گم شدم آن شب چه حرفها كه شنيدم چه خاطرات بدي از مسير قافله دارم براي سعي صفاي سرت و مروه جانم تو فكر ميكني آيا توان هروله دارم؟ چه شد كه رفتي و ديگر سراغ من نگرفتي؟ دلم گرفته مگر من چقدر حوصله دارم؟   به روي خار دويدن كجا و نيزه نشيني مرا ببخش که گفتم به پایم آبله دارم 🖋مصطفی متولی @marsieha
🌻🌹 با غصه های آل عبا گریه می کنی در اوجِ روضه های عزا گریه می کنی ما با گناه، اشک تو را در می آوریم از سوز بی وفایی ما گریه می کنی ای صاحب عزا، تو به این روضه های ما می آیی و بدون صدا گریه می کنی گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاه در مشهد امام رضا گریه می کنی بر کُشته ی فتاده به هامونِ کربلا بر داغ سید الشهدا گریه می کنی این روزها به حال دل زینب اسیر در ماجرای شام بلا گریه می کنی بر رأس های رفته به بالای نیزه ها با خیزران و طشت طلا گریه می کنی حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است با غصه های آل عبا گریه می کنی 🖋وحید محمدی @marsieha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 اول صفر، ورود اسرای کربلا به شهر شام در سال ۶۱ هجری قمری ⭕️⭕️⭕️دوستانی که می خواهند مطالبی در مورد کاروان کربلا در شام داشته باشند بر روی کلمه بزنند تا مراثی،نوحه ها و مقاتل شامل حوادث مجلس یزید ،خطبه امام سجاد در شام و موارد دیگر را مشاهده فرمایید.
🌴ماجرای به کنیزی گرفتن دختر امام حسين در شام🌴 🔷🔷🔷قَالَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ ع فَلَمَّا جَلَسْنَا بَيْنَ يَدَيِ يَزِيدَ رَقَّ لَنَا فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَحْمَرُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ يَعْنِينِي وَ كُنْتُ جَارِيَةً وَضِيئَةً فَأُرْعِدْتُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ لَهُمْ فَأَخَذْتُ بِثِيَابِ عَمَّتِي زَيْنَبَ وَ كَانَتْ تَعْلَمُ أَنَّ ذَلِكَ لَا يَكُونُ. فَقَالَتْ عَمَّتِي لِلشَّامِيِّ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ لَؤُمْتَ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ لَكَ وَ لَا لَهُ. فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ قَالَ كَذَبْتِ إِنَّ ذَلِكِ لِي وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَفْعَلَ لَفَعَلْتُ. قَالَتْ كَلَّا وَ اللَّهِ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ إِلَّا أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنَا وَ تَدِينَ بِغَيْرِهَا. فَاسْتَطَارَ يَزِيدُ غَضَباً وَ قَالَ إِيَّايَ تَسْتَقْبِلِينَ بِهَذَا إِنَّمَا خَرَجَ مِنَ الدِّينِ أَبُوكِ وَ أَخُوكِ. قَالَتْ زَيْنَبُ بِدِينِ اللَّهِ وَ دِينِ أَبِي وَ دِينِ أَخِي اهْتَدَيْتَ أَنْتَ وَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ إِنْ كُنْتَ مُسْلِماً. قَالَ كَذَبْتِ يَا عَدُوَّةَ اللَّهِ. قَالَتْ لَهُ أَنْتَ أَمِيرٌ تَشْتِمُ ظَالِماً وَ تَقْهَرُ بِسُلْطَانِكَ. فَكَأَنَّهُ اسْتَحْيَا وَ سَكَتَ. 🔶🔶🔶فاطمه بنت الحسین علیه السلام می گوید: وقتی روبروی یزید نشستیم ، برده شدیم ، مردی سرخ از مردم شام برخاست و گفت: ای امیرالمومنین ، این کنیز را به من بده و من یک خدمتکار و یک زن روشن رو بودم ، بنابراین لرزیدم و فکر کردم که برای آنها مجاز است ، بنابراین لباس عمه ام زینب را بردم. اینطور نیست(یعنی عمه نگذار که من کنیز شوم) ، بنابراین عمه به شامی گفت: دروغ گفتی ، به خدا و این مال شما یا او نیست. یزید عصبانی شد و گفت: دروغ گفتی ، این مال من است و اگر می خواستی ، من این کار را می کردم. او گفت: نه ، به خدا ، خدا چنین چیزی را برای شما قرار نداد مگر اینکه شما دین ما را ترک کنید و دین دیگری را پذیرفته باشید. سپس یزید عصبانی شد و گفت: آیا این را قبول داری ، اما پدر و برادرت دین را ترک کرده اند؟ زینب گفت: با دین خدا و دین پدر و برادرم ، اگر شما مسلمان بودید ، شما و پدربزرگ و پدرتان هدایت می شدید. گفت: ای دشمن خدا دروغ گفته ای. زینب عليها السلام به یزید گفت: تو شاهزاده ای هستی که ستمگری را نفرین می کند و با اقتدار تو ظلم می کند. گویی یزید شرمنده بود و سکوت کرد. 📚امالی شیخ صدوق ص۱۶۷ @marsieha
بر لب و دندان من چوب جفا آهسته زن چوب کین بر بوسه‌گاه مصطفی آهسته زن می‌زنی گر بر لب من خیزران، شادی مکن لرزه افکندی تو بر عرش خدا، آهسته زن در میان طشت زر، بهر تماشا از جنان آمده با چشم تر خیرالنسا، آهسته زن پیش چشم کودکان مضطر و زار و یتیم بر لب و دندان بابا، بی‌حیا، آهسته زن بر لب قاری قرآن ای امیر فسق و جور کعب نی یا که مزن اکنون و، یا آهسته زن هر چه خواهی بر سرم آور تو در خلوت ولی پیش زینب بر لبم چوب جفا آهسته زن ظاهرا چوب جفا بر راس پر خونم زنی باطنا خنجر به قلب مرتضی آهسته زن گر به جرم گفتن حق بر دهانم می‌زنی حق‌ستیزی بس کن ای خصم دغا آهسته زن لشکرت بر پیکرم تیر از جفا بسیار زد چوب کین اکنون تو بر راس جدا آهسته زن گوش جان گر بسپرد هر عاشق آواره‌ای تا ابد از شهر شام آید نوا آهسته زن 🖋محمد میر هاشمی @marsieha
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من بارها و بارها پیوسته دید آزارها هم سر خونین من، هم پیکر عریان من سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران با خدا این بوده از روز ازل پیمان من من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو مادرم در پای طشت زر بود مهمان من 📚نخل میثم @marsieha
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من با چه دلی می‌زنی بر لبِ من خیزران کز همه دل می‌بَرد، نغمه‌ی قرآن من گر چه تحمل کنم ضربه‌ی چوب تو را تابِ مرا می‌برد گریه‌ی طفلان من تا که نگاه افکنم بر رخ اطفال خود دُور زند دم به دم، دیده‌ی گریان من تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف زینب من می‌شود دست به دامان من ناله‌ی من بر ملاست، مقتل من کربلاست شام بلا آمده شام غریبان من با چه گنه می‌کنی لعل لبم را کبود؟ بر سر و صورت بس است زخم فراوان من سرم به شام بلا، زینت طشت طلا زیر سم اسب‌ها پیکر عریان من طشت ز سوز درون سوخت و فریاد زد چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من 📚نخل میثم @marsieha
🔷🔷🔷عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام: إنَّ يَزيدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَينِ عليه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السلام في مَحبِسٍ، لا يُكِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم، ولَم يُرفَع بِبَيتِ المَقدِسِ حَجَرٌ عَن وَجهِ الأَرضِ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ ، و أبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَى الحيطانِ حَمراءَ كَأَنَّها المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ ، إلى أن خَرجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهما السلام بِالنِّسوَةِ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى كَربَلاءَ. 🔶🔶🔶به نقل از فاطمه، دختر امام على عليه السلام: يزيد، فرمان داد تا زنان حسين عليه السلام را با على بن الحسين عليه السلام در زندانى حبس كنند كه آنان را نه از گرما و نه از سرما، نگاه نمى‏داشت تا آن جايى كه صورت‏هايشان پوست انداخت. در بيت المقدّس، سنگى را از روى زمين بر نمى‏داشتند، جز آن كه زير آن، خون تازه مى‏يافتند و مردم، آفتاب را روى ديوارها، به سانِ مَلحفه‏ هاى زعفرانى، سرخْ‏رنگ مى‏ديدند تا آن كه على بن الحسين عليه السلام با زنان خاندان خود حركت كرد و سرِ حسين عليه السلام را به كربلا، باز گرداند. 📚امالی شیخ صدوق ص۲۳۱ @marsieha
🌷سه خواسته‏ هاى امام زين العابدين از يزيد🌷 🔷🔷🔷قالَ يَزيدُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: اذكُر حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدتُكَ بِقَضائِهِنَّ. فَقالَ لَهُ: الاولى: أن تُرِيَني وَجهَ سَيِّدي ومَولايَ الحُسَينِ عليه السلام، فَأَتَزَوَّدَ مِنهُ و أنظُرَ إلَيهِ واوَدِّعَهُ. وَالثّانِيَةُ: أن تَرُدَّ عَلَينا ما اخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَةُ: إن كُنتَ عَزَمتَ عَلى قَتلي، أن تُوَجِّهَ مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ مَن يَرُدُّهُنَّ إلى حَرَمِ جَدِّهِنَّ صلى الله عليه و آله. فَقالَ: أمّا وَجهُ أبيكَ فَلَن تَراهُ أبَدا، و أمّا قَتلُكَ فَقَد عَفَوتُ عَنكَ، و أمَّا النِّساءُ فَما يَرُدُّهُنَّ إلَى المَدينَةِ غَيرُكَ، و أمّا ما اخِذَ مِنكُم فَإِنّي اعَوِّضُكُم عَنهُ أضعافَ قيمَتِهِ. فَقالَ عليه السلام: أمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ، وهُوَ مُوَفَّرٌ عَلَيكَ، وإنَّما طَلَبتُ ما اخِذَ مِنّا؛ لِأَنَّ فيهِ مِغزَلَ فاطِمَةَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومِقنَعَتَها وقِلادَتَها وقَميصَها. فَأَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ، وزادَ عَلَيهِ مِئَتَي دينارٍ، فَأَخَذَها زَينُ العابِدينَ عليه السلام وفَرَّقَها عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساكينِ. ثُمَّ أمَرَ بِرَدِّ الاسارى وسَبايَا البَتولِ إلى أوطانِهِم بِمَدينَةِ الرَّسول‏. 🔶🔶🔶 يزيد به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت: سه خواسته‏اى را كه وعده برآورده كردنشان را به تو داده بودم، بر شمار. على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: «نخست، آن كه صورت سَرور و مولايم حسين عليه السلام را به من بنمايى تا از آن، توشه بر گيرم و به آن بنگرم و با آن، وداع كنم. دوم، آن كه آنچه را از ما گرفته شده است، به ما باز گردانى. سوم، آن كه اگر تصميم به كُشتن من گرفته‏اى، كسى را با اين زنان، همراه كن تا آنها را به حرم جدّشان مدينه‏ باز گردانَد». يزيد گفت: امّا صورت پدرت، ديگر هيچ گاه آن را نخواهى ديد؛ و امّا كُشتنت، من، از تو گذشتم؛ و امّا زنان را كسى جز تو به مدينه باز نمى‏گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته‏اند، چندين برابر قيمتش را به شما باز مى‏گردانم. على بن الحسين عليه السلام فرمود: «ما دارايىِ تو را نمى‏خواهيم و دارايى‏ات فراوان باد و ارزانى خودت‏! من، تنها آنچه را از ما گرفته شده، خواستم؛ زيرا در آن، دوك پشم‏ريسىِ فاطمه، دختر محمّد صلى الله عليه و آله و نيز مَقنعه و گردن‏بند و پيراهن اوست. يزيد، فرمان داد آنها را باز گردانند و دويست دينار هم بر آن افزود. زين‏العابدين عليه السلام آن دينارهارا گرفت و ميان فقيران و بينوايان، قسمت كرد. آن گاه يزيد، فرمان داد اسيران و دستگيرشدگان خاندان‏ فاطمه عليها السلام را به وطنشان، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله، باز گردانند. 📚 لهوف سید بن طاووس : ص ۲۲۴ @marsieha
🔷🔷🔷سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت امُّ كُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وكانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لي إلَيكَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُكِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا في دَربٍ قَليلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَيهِم أن يُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَينِ المَحامِلِ ويُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزينا مِن كَثرَةِ النَّظَرِ إلَينا ونَحنُ في هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ في جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ في أوساطِ المَحامِلِ بَغيا مِنهُ وكُفرا وسَلَكَ بِهِم بَينَ النَّظّارَةِ عَلى تِلكَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ. 🔶🔶🔶سر حسين عليه السلام و نيز زنانش و مردان اسير خاندان را حركت دادند و چون به دمشق رسيدند، امّ‏كلثوم به شمر كه از افراد آن گروه بود نزديك شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم. گفت: درخواستت چيست؟ گفت: هنگامى كه ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازه‏اى ببر كه تماشاگر كمترى دارد و به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند كه از كثرتِ نگاه‏هايشان به ما، در اين حال، خوار شده‏ ايم. شمر، از سرِ سركشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان، حركت دهند و به همان حال، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه ‏پلّه مسجد جامع، آن جا كه اسيران را نگاه مى‏دارند، ايستادند. 📚بحار الأنوار ، ج ۴۵ ص ۱۲۷
🔷🔷🔷واتِيَ بِحَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى ادخِلوا مَدينَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ يُقالُ لَهُ: بابُ توماءَ، ثُمَّ اتِيَ بِهِم حَتّى وَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجدِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ. 🔶🔶🔶حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آوردند تا از دروازه‏اى به نام «توما» وارد دمشق كردند و سپس آنها را آوردند تا بر راه‏پلّه درِ مسجد، آن جا كه اسيران را نگاه مى‏دارند، ايستادند. 📚مقتل الحسين خوارزمي ج ۲ ص۶۱
از روی نیزه بر منِ غمگین نظاره‌ای حرفی، کنایه‌ای، سخنی یا اشاره‌ای پلکی بزن که حال حرم روبه‌راه نیست کافی‌ست بزم سوختگان را شراره‌ای سوسو بزن به سوی من، ای سوی دیده‌ام! در آسمان به‌جز تو ندارم ستاره‌ای دستم نمی‌رسد به سر نیزه‌ات اگر در دست زینب است گریبانِ پاره‌ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره‌ای با هر تکانِ نیزه، تکان می‌خورد سَرَت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره‌ای؟! پیشانی‌ات شکست که پیشانی‌ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره‌ای جایش به روی صورت من درد می‌گرفت می‌خورد تا که بر رُخ تو سنگِ خاره‌ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره‌ای
🌻🌹 يا اين دل شكسته‌ی ما را صبور كن يا که به خاطر دل زينب ظهور كن ای ماه پرفروغ بنی‌هاشمی، بتاب! اين جاده‌های شب‌زده را غرق نور كن مانده‌ست چند کوچه به پایان انتظار؟ ما را برای همرهی خود غیور کن با كوله‌بار غربت و اندوه خود بيا از كوچه‌های سينه‌زنی‌مان عبور كن امشب بيا كه روضه‌بخوانی برايمان دل را پر از تلاطم و لبریز شور کن يا چند صفحه مقتل كرب‌وبلا بخوان يا روضه‌های شام بلا را مرور كن هم از طلوع ماه روی نیزه‌ها بگو هم يادی از مصيبت و داغ تنور كن یوسف رحیمی
چوبی به لبت نشسته دیدم ای دندان تو را شکسته دیدم چشمان تو را پر آب دیدم وای دور سر تو شراب دیدم خونین شدن سرت رو دیدم جان کندن دخترت رو دیدم عباس کجاست تا نشیند رخسار کبود من ببیند
🦋🌸 استفاده بهینه از کانال با قابلیت جستجو🔍🔍🔍 ☘☘هشتک های استفاده از مناسبتها☘☘ صلی الله علیه و آله و سلم علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليها سلام عليه السلام عليها السلام علیهاسلام علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام 🌻🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف مناسبت‌های خاص؛ علیها السلام علیها السلام علیه السلام نکته : اینکه مثلا در مورد حضرت زهرا می بایست روی این لینک ضربه بزنید که موارد زیادی را می آورد و به هر کدام که رسیدید دقت کنید که در پایین آن یکی از این موارد ذکر شده یا شعر آمده یا و یا و یا و حتی موارد دیگری ذکر شده که متناسب با آن فایل را استفاده نمایید. @marsieha
به روی نیزه چگونه تو را نظاره کنم بخند تا که منم خنده ای دوباره کنم اگر اجازه دهی لا اقل برای تنت کمی ز چادر خود را کفن قواره کنم رسیده وقت نماز و برای قبله نما به زلف های رهای تو من اشاره کنم زترس دشمن جانی هراس دارم که به گوش های زخمی طفل تو گوشواره کنم 🖋محسن مهدوی @marsieha
🌴سه امتحان بزرگ برای اهل بیت 🌴 🔷🔷🔷عن بشير بن حذلم عن عليّ بن الحسين زين العابدين‏ عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى ولَهُ الحَمدُ ابتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَةٍ، وثُلمَةٍ فِي الإِسلامِ عَظيمَةٍ، قُتِلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام وعِترَتُهُ، وسُبِيَ نِساؤُهُ وصِبيَتُهُ، وداروا بِرَأسِهِ فِي البُلدانِ مِن فَوقِ عامِلِ السِّنانِ، وهذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثلَها رَزِيَّة. 🔶🔶🔶به نقل از بشير بن حَذلَم، از امام زين العابدين عليه السلام: خداوند متعال كه ستايش، ويژه اوست، ما را به مصيبت‏هايى بزرگ و شكافى سترگ در اسلام، مبتلا نمود: ابا عبد اللّه عليه السلام و خاندانش كشته شدند، زنان و فرزندانش اسير گشتند و سرش را در شهرها بر فراز نيزه‏ ها چرخاندند و اين، مصيبتى است كه مانند ندارد. 📚لهوف سید بن طاووس ص ۲۲۹ @marsieha
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کربلا، در کربلا می ماند اگر زینب نبود چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابری از ریا، می ماند اگر زینب نبود چشمه فریاد مظلومیتِ لب تشنگان در کویر تَفته جا می ماند، اگر زینب نبود ذوالجناح دادخواهی، بی سوار و بی لگام در بیابان ها رها می ماند، اگر زینب نبود در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب پشت کوه فتنه ها می ماند، اگر زینب نبود قادر طهماسبی
از پشت بام بر سرمان سنگ می‌زنند بر زخم کهنهٔ پرمان سنگ می‌زنند وقت نزولِ سورهٔ توحید بر لبت ابلیس‌ها به باورمان سنگ می‌زنند وقتی که سنگشان به سر نی نمی‌رسد سمت سکینه خواهرمان سنگ می‌زنند ازپای نیزه فاطمه را دور کن پدر! این کور‌ها به مادرمان سنگ می‌زنند بغض علی بهانهٔ خوبی برایشان حتی به سوی اصغرمان سنگ می‌زنند گفتم: که کاخ مستیتان پایدار نیست مردم لباس خاکی ما خنده دار نیست مردان ما به نیزه و در کوچه‌های شهر گرداندن زنان حرم افتخار نیست ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می‌زنید در دستهای بستهٔ ما ذوالفقار نیست در سختی و بلا به خدا تکیه می‌کنیم سر می‌دهیم در ره او، این شعار نیست خونش به جوش آمده عباس؛ بس کنید پای سر بریده که جای قمار نیست! خون گریه می‌کنی؟! به تو حق می‌دهم عمو دیگر وسط کشیده شده حرف آبرو یاقوتِ سرخ باور من را فروختند بازار شام معجر من را فروختند آهسته گریه کن پدرم! نشنود عمو چادر نماز مادر من را فروختند از بسکه فکر منفعت این چپاولند با خون و پوست، زیور من را فروختند سودی نداشت زلف پریشان و سوخته با یک نظر گلِ ِ سرِ من را فروختند با چند ضربه چوبِ حراجِ کنار طشت الماس اشک خواهر من را فروختند کار از تمسخر لب یحیی گذشته است از خیزران بپرس چه برما گذشته است @marsieha
🔷🔷🔷سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت امُّ كُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وكانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لي إلَيكَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُكِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا في دَربٍ قَليلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَيهِم أن يُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَينِ المَحامِلِ ويُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزينا مِن كَثرَةِ النَّظَرِ إلَينا ونَحنُ في هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ في جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ في أوساطِ المَحامِلِ بَغيا مِنهُ وكُفرا وسَلَكَ بِهِم بَينَ النَّظّارَةِ عَلى تِلكَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ. 🔶🔶🔶سر حسين عليه السلام و نيز زنانش و مردان اسير خاندان را حركت دادند و چون به دمشق رسيدند، امّ‏كلثوم به شمر كه از افراد آن گروه بود نزديك شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم. گفت: درخواستت چيست؟ گفت: هنگامى كه ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازه‏اى ببر كه تماشاگر كمترى دارد و به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند كه از كثرتِ نگاه‏هايشان به ما، در اين حال، خوار شده‏ ايم. شمر، از سرِ سركشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان، حركت دهند و به همان حال، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه ‏پلّه مسجد جامع، آن جا كه اسيران را نگاه مى‏دارند، ايستادند. 📚بحار الأنوار ، ج ۴۵ ص ۱۲۷
🔷🔷🔷واتِيَ بِحَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى ادخِلوا مَدينَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ يُقالُ لَهُ: بابُ توماءَ، ثُمَّ اتِيَ بِهِم حَتّى وَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجدِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ. 🔶🔶🔶حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آوردند تا از دروازه‏اى به نام «توما» وارد دمشق كردند و سپس آنها را آوردند تا بر راه‏پلّه درِ مسجد، آن جا كه اسيران را نگاه مى‏دارند، ايستادند. 📚مقتل الحسين خوارزمي ج ۲ ص۶۱
از روی نیزه بر منِ غمگین نظاره‌ای حرفی، کنایه‌ای، سخنی یا اشاره‌ای پلکی بزن که حال حرم روبه‌راه نیست کافی‌ست بزم سوختگان را شراره‌ای سوسو بزن به سوی من، ای سوی دیده‌ام! در آسمان به‌جز تو ندارم ستاره‌ای دستم نمی‌رسد به سر نیزه‌ات اگر در دست زینب است گریبانِ پاره‌ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره‌ای با هر تکانِ نیزه، تکان می‌خورد سَرَت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره‌ای؟! پیشانی‌ات شکست که پیشانی‌ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره‌ای جایش به روی صورت من درد می‌گرفت می‌خورد تا که بر رُخ تو سنگِ خاره‌ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره‌ای
🌻🌹 يا اين دل شكسته‌ی ما را صبور كن يا که به خاطر دل زينب ظهور كن ای ماه پرفروغ بنی‌هاشمی، بتاب! اين جاده‌های شب‌زده را غرق نور كن مانده‌ست چند کوچه به پایان انتظار؟ ما را برای همرهی خود غیور کن با كوله‌بار غربت و اندوه خود بيا از كوچه‌های سينه‌زنی‌مان عبور كن امشب بيا كه روضه‌بخوانی برايمان دل را پر از تلاطم و لبریز شور کن يا چند صفحه مقتل كرب‌وبلا بخوان يا روضه‌های شام بلا را مرور كن هم از طلوع ماه روی نیزه‌ها بگو هم يادی از مصيبت و داغ تنور كن یوسف رحیمی
چشام پر از اشک و دلم پر از داغ تو روی نیزه من سوار بر ناقه ببین تن زینب زخمی شلاقه تو روی نیزه من سوار بر ناقه لبات ترک داره سرت پر از خونه چقدر روی نیزه موهات پریشونه چقدر خاکستر نشسته رو گونه چقدر روی نیزه موهات پریشونه یادش بخیر روزای خوب با تو مادرمون شونه می کرد موهاتو خیلی دل خواهرتو آزردن برای زینب صدقه آوردن
چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه بودی مدام زینت آغوش فاطمه از ضرب سنگ کینه ي این قوم پور کین این سر بسی ز نیزه فتاده است بر زمین این سر که آفتاب از او کرده کسب نور خولی نهاده است به خاکستر تنور این سر که داده بوسه بر او سید اَنام آویختند بر در ِدروازه های شام این سر که دیده این همه جور مُعاندین او را رواست چوب زدن در کدام دین آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی ظالم به بوسه گاه نبی چوب میزنی 🖋ميرزا عبدالجواد جودي خراساني
هر روز پای منبر تو گریه کرده ام بر روضه ی مکرّر تو گریه کرده ام هر روز پا به پای سرت سنگ خورده ام هر شب به زخم حنجر تو گریه کرده ام گه در تنور، گه به سنان، گاه بر درخت با بی قراری سر تو گریه کرده ام پای اذان مأذنه ها، کوفه تا به شام یاد نماز آخر تو گریه کرده ام یک اربعین به نیزه نشستی مقابلم یک اربعین برابر تو گریه کرده ام یک اربعین ز اشک رباب، آب شد دلم یک اربعین به اصغر تو گریه کرده ام با بلبلان گلشنت، ای باغبان عشق! بر لاله های پرپر تو گریه کرده ام یک اربعین به نیزه سرِ ماه دیده ام در سایه ی برادر تو گریه کرده ام با یاد قتلگاه تو و بانگ "یا بُنیّ" با گریه های مادر تو گریه کرده ام از آن شبی که گوشه ی ویرانه سر زدی هر شب برای دختر تو گریه کرده ام
🔷🔷🔷عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام: إنَّ يَزيدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَينِ عليه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السلام في مَحبِسٍ، لا يُكِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم، ولَم يُرفَع بِبَيتِ المَقدِسِ حَجَرٌ عَن وَجهِ الأَرضِ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ ، و أبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَى الحيطانِ حَمراءَ كَأَنَّها المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ ، إلى أن خَرجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهما السلام بِالنِّسوَةِ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى كَربَلاءَ. 🔶🔶🔶به نقل از فاطمه، دختر امام على عليه السلام: يزيد، فرمان داد تا زنان حسين عليه السلام را با على بن الحسين عليه السلام در زندانى حبس كنند كه آنان را نه از گرما و نه از سرما، نگاه نمى‏داشت تا آن جايى كه صورت‏هايشان پوست انداخت. در بيت المقدّس، سنگى را از روى زمين بر نمى‏داشتند، جز آن كه زير آن، خون تازه مى‏يافتند و مردم، آفتاب را روى ديوارها، به سانِ مَلحفه‏ هاى زعفرانى، سرخْ‏رنگ مى‏ديدند تا آن كه على بن الحسين عليه السلام با زنان خاندان خود حركت كرد و سرِ حسين عليه السلام را به كربلا، باز گرداند. 📚امالی شیخ صدوق ص۲۳۱ @marsieha