🕋سجده بهترین حالت بندگی
🌺🌿قال امیرالمؤمنين علي عليه السلام: أطِيلُوا السُّجودَ، فما مِن عَمَلٍ أشَدَّ على إبليسَ مِن أن يَرَى ابنَ آدَمَ ساجِدا، لأ نّهُ اُمرَبالسُّجودِ فَعَصى.
امیرالمومنین على عليه السلام فرمودند: سجده را طول دهيد ؛ زيرا هيچ چيز براى ابليس سخت تر و ناخوشايندتر از اين نيست كه فرزند آدم را در حال سجده ببيند ؛ چرا كه به او فرمان سجده كردن داده شد، اما سرپيچى كرد.
📕الخصال: ۶۱۶/۱۰.
⛳اللهم عجل لولیک الفرج
🌷رسول خدا (صلی الله علیه و آله) :
🔥 ما النّارُ فياليَبَسِ بِأسرَعَ مِنَ الغيبَةِ في حَسناتِ العَبدِ.
☄ سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشك به پای سرعت اثر #غيبت در #نابودی_حسنات يك بنده نمیرسد.
📚 بحارالانوار: ج ٧٥، ص ٢٢٩
استاد شجاعی میگه:
قیمت هر انسانی به نوع غصه هاشه ..!
قیمت ما چقدره؟!🤔
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_ششم خطبه امام سجاد علیه السلام در کوف
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_هفتم
ادامه خطبه امام سجاد (ع) در کوفه
سپس حضرت علیه السلام فرمودند: «خداوند بیامرزد کسی را که به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسول او و اهل بیت آن حضرت حفظ کند. زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای همگی ما اسوه و الگوی نیکویی است.» کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا! ما همگی گوش به فرمان و مطیع تو می باشیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی تو ایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند. ما می جنگیم با دشمن تو و صلح می کنیم با دوستان تو، مسلّم بدان که ما از یزید که خداوند او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هر کس که نسبت به تو و ما ستم نموده بیزاری می جوییم!!!
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «هیهات هیهات! ای مردم حیله گر! هرگز به خواسته های نفسانی خود نخواهید رسید، آیا می خواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید؟!
به خدای شتران رهوارِ سفر حج، سوگند می خورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمی گیرید. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل بیتش به شهادت رسانیدید.
هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خدا و مصیبت پدرم و پسران پدرم، فراموش نشده است. هنوز که هنوز است این درد راه گلوی من را بسته است و این غم و غصّه ها در دلم در حال جوشش و غلیان است. من از شما تقاضا می کنم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»
#ادامه_دارد ...
🥀🏴🕊
🕊🌴🌺🕊🌺🌴🕊
#خاطرات_آزادگان
ما یک هفته در #سلولی در وزارت #جنگ عراق #زندانی بودیم (در بخش استخبارات) و #عراقی_ها از ما فقط یک خواسته داشتند .
می گفتند روزی که به #امام جسارت کنید شما را #آزاد می کنیم.
حتی بعضی وقتها #افسر_عراقی می گفت: ما همه #اسرا را می آوریم اینجا و به محض اینکه به #امام جسارت کردند آنها را از این #سلول به #اردوگاه می فرستیم.
یادم هست آنها یک #هفته این برنامه را ادامه دادند.
آنها هر شب ما را از #سلولی که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً #ساعت_یک_شب شروع می کردند و گاه تا #اذان_صبح می زدند.
صدای #شیون و #فریاد رفقای #آزاده بلند بود، اما #احدی به #حضرت_امام جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به #حضرت_امام جسارت کرده باشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎞| #استوری』
برادر منی، اما
دلم خوش است که تو
مدافع حرم خواهر “ابوالفضلی” ❤️
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
۰
•﴾🌸🌸﴿•
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
『🎞| #استوری』 برادر منی، اما دلم خوش است که تو مدافع حرم خواهر “ابوالفضلی” ❤️ #دمی_با_شهید #یاد_ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️✍تلنگر
با گذشت باش
تا جایی که تو را احمق تصور نکنند
مهربان باش
تا جایی که از روی تو رد نشوند
نصیحت کن
تا جایی که حالش از تو بد نشود
از سیلویت ببخش
تا جایی که برای خودت مشتی گندم باقی بماند
از خطایش بگذر
تا جایی که باورش نشود بیگناهست
و سرانجام ....
خودت را باور داشته باش تا جایی که جهانی تو را باور کند
💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقـد اشتـباه میـکنن اونایی که میـگن :
مـَـرد باید قد بلـند باشه
چشـمُ ابرو مشـکی باشه
ته ریـش داشته باشه
من که میـگم : مـَـرد باید با وجــودِ
همـه ی غــرورش ، مهـربون باشه
با وجــودِ همـه ی لجـبازیاش ، وفـادار باشه
با وجــودِ همـه ی خسـتگیاش ، صبـور باشه
با وجــودِ همـه ی سخـتیاش ، عاشـق باشه
مـَـرد باید مـُـحکم باشه
باید ” تکــــیــه گاه ” باشه . . .
مرد باید ” مـــــــــــــــرد ” باشه …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنجا تفاوت رنگ، دین و نژاد نداریم؛
زیر خاک همه یک شکل هستیم
کسی با خود زیبایی، زشتی، ثروت
مقام، غرور و خودشیفتگی رو
از این دنیا نبرده...
بر چرخ فلک مناز كه كمرشكن است
بر رنگ لباس مناز كه آخر كفن است
مغرور مشو كه زندگی چند روز است
در زير زمين شاه و گدا يک رقم است
⭕️✍تلنگر
با گذشت باش
تا جایی که تو را احمق تصور نکنند
مهربان باش
تا جایی که از روی تو رد نشوند
نصیحت کن
تا جایی که حالش از تو بد نشود
از سیلویت ببخش
تا جایی که برای خودت مشتی گندم باقی بماند
از خطایش بگذر
تا جایی که باورش نشود بیگناهست
و سرانجام ....
خودت را باور داشته باش تا جایی که جهانی تو را باور کند
💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنجا تفاوت رنگ، دین و نژاد نداریم؛
زیر خاک همه یک شکل هستیم
کسی با خود زیبایی، زشتی، ثروت
مقام، غرور و خودشیفتگی رو
از این دنیا نبرده...
بر چرخ فلک مناز كه كمرشكن است
بر رنگ لباس مناز كه آخر كفن است
مغرور مشو كه زندگی چند روز است
در زير زمين شاه و گدا يک رقم است
خاطره ای از شهید محمود رضا بیضایی
سوریه که می رفت ، همیشه ساک سفر رو همسرش می بست .
تو آخرین سفر یه همسرش گفته بود که ساک رو ایندفعه خودش می خواد ببنده
ساک رو سبک بسته بود و حتی قرص هایی رو که بخاطر دندون دردش همیشه همراه داشت تو ساک نذاشته بود .
می گفت : پرسیدم قرص ها رو نمی بری ؟
گفت : ایندفعه لازم ندارم !
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقـد اشتـباه میـکنن اونایی که میـگن :
مـَـرد باید قد بلـند باشه
چشـمُ ابرو مشـکی باشه
ته ریـش داشته باشه
من که میـگم : مـَـرد باید با وجــودِ
همـه ی غــرورش ، مهـربون باشه
با وجــودِ همـه ی لجـبازیاش ، وفـادار باشه
با وجــودِ همـه ی خسـتگیاش ، صبـور باشه
با وجــودِ همـه ی سخـتیاش ، عاشـق باشه
مـَـرد باید مـُـحکم باشه
باید ” تکــــیــه گاه ” باشه . . .
مرد باید ” مـــــــــــــــرد ” باشه …
شهید« سعید حمیدی اصل» فردی مومن و مذهبی بود و در زمینۀ مسابقات قرآنی مقام استانی داشت. او در تمام مراسم های مذهبی و راهپیمایی ها حضوری فعال داشت. زندگی این شهید خوزستانی را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید سعید حمیدی اصل در سوم خرداد 1348 در خانواده ایی مذهبی در شهرستان اهواز دیده به جهان گشود. پدرش قاسم نام داشت و کشاورز بود و مادرش ظهیره خانم نام داشت. خوش رو و خوش خنده بود. به خانوادۀ خود بسیار احترام می گذاشت
مقام آور مسابقات قرآن
فردی مومن و مذهبی بود و در زمینۀ مسابقات قرآنی مقام استانی داشت. در تمام مراسم های مذهبی و راهپیمائیها حضوری فعال داشت. تا سوم متوسطه در رشتۀ تجربی درس خواند و با شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و در تاریخ چهارم دی 1365 در جزیرۀ سهیل به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص در روستای ملاثانی تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد.
دهانش را گِل گرفت تا قطع پاهایش را فریاد نزند
شهید سعید حمیدیاصل ۱۶ سال بیشتر نداشت و هنوز پشت لبش سبز نشده بود که برای شرکت در عملیات کربلای ۴ خود را آماده غواصی کرد. برادر بزرگترش علی عضو رسمی سپاه بود و باهم قول و قرار جبهه را گذاشته بودند. تمام فکر و ذکر این نوجوان جبهه بود. چند بار عازم جبهه شد و عاقبت در عملیات کربلای ۴ در یک روز همراه با برادرش علی به شهادت رسید.
به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: شهید سعید حمیدی اصل همان نوجوانی است که با لباس غواصی وارد عملیات کربلای۴ شد، اما در معبر میدان مین هر دو پایش قطع شد. این رزمنده نوجوان به خاطر قطع شدن پاهایش درد میکشید، اما نگران بود مبادا فریاد بزند و صدای فریادش به گوش بعثیها برسد. پس هر چه گِل و علف در اطرافش بود را داخل دهانش کرد تا صدایش بلند نشود و در همین حالت به شهادت رسید. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگو با برادر شهیدان «علی و سعید حمیدیاصل» است.
در خانه چند خواهر و برادر بودید، پدرتان چه شغلی داشت؟
پدرم کشاورز بود. ۹ خواهر و برادر هستیم که همگی در یک روستا از توابع شهرستان ملاثانی استان خوزستان متولد شدیم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به ملاثانی آمدیم. شهید «علی حمیدیاصل» برادر بزرگمان و از پاسداران رسمی سپاه بود که در کربلای۴ شهید شد. برادر دیگرمان محمد با امکانات محدود دوره طاغوت توانست دیپلم بگیرد. محمد در دوران جنگ تحمیلی چندین بار به جبهه رفت. او مسئولیتی در آموزش و پرورش داشت و الان معلم است. برادر بعدیمان احمد در عملیات رمضان سال ۶۱ مجروح شد. من چهارمین پسر خانواده هستم. سعید دو سال از من کوچکتر بود که از ۱۳، ۱۴ سالگی به جبهه رفت و حتی یکبار هم در آزادسازی فاو مجروح شد و سرانجام در عملیات کربلای۴ به شهادت رسید. آخرین برادرمان کریم قاری قرآن است. پدر و مادرم مذهبی و متشرع بودند و مراسم دهه عاشورا در منزلمان برگزار میشد. ما در خانوادهای بزرگ شدیم که از همان ابتدا حلال و حرام و خوب و بد را آموختیم. علی برادر بزرگترمان بود و خیلی او را دوست داشتیم و به نوعی الگوی ما بود. علی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو رسمی سپاه در ملاثانی شد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران، دائم در جبهه بود و ۶۰ ماه سابقه حضور در جبهه را داشت.
از شهید سعید برایمان بگویید. چطور برادری بود؟
سعید متولد سال ۴۸ بود. وقتی که مادرم سعید را باردار بود، پدرم خواب فردی را میبیند که به او میگوید شما صاحب فرزند پسری میشوید، اسم این پسر را سعید بگذارید که او سعید در دنیا و آخرت است. آن زمان سونوگرافی نبود که کسی بداند فرزندش دختر است یا پسر. وقتی این فرزند پسر به دنیا آمد، پدرم به خاطر خوابی که دیده بود، نام او را سعید گذاشت. من هر چه از خوبی سعید از جمله نماز اول وقت، نماز شب، راستگویی، پاکی، شجاعت و حسن معاشرتش بگویم، کم است. او قاری عامل به قرآن بود. در نوجوانی در حال حفظ قرآن بود و جزءهای ۲۹ و ۳۰ را هم حفظ کرده بود. وقتی قرآن میخواند، کسی از صدای قرائتش سیر نمیشد. با توجه به اینکه در زمان جنگ امام خمینی (ره) اعلام کردند جبههها نیاز به دفاع دارد و جهاد بر همه واجب است، سعید در ۱۳ یا ۱۴ سالگی وارد جبهه شد. او در گردان کربلا بود و علی هم مسئول پرسنلی و تعاون همان گردان بود. گردان کربلا از لشکر، ولی عصر (عج) همیشه خط شکن بود. از آنجایی که عملیات کربلای۴، یک عملیات آبی- خاکی بود، گروه خطشکن هم باید دوره غواصی را میگذراندند که سعید هم این دوره را گذراند.
آقاسعید از گذراندن دوره غواصی هم برای شما صحبت میکردند؟
با توجه به اینکه ستون پنجم در همه جا حضور داشت، سعید از این عملیات حرفی نمیزد، اما یک بار که از تمرین به منزل آمد، دیدیم که زیر چشمهایش کبود شده است. زیر چشم او به خاطر شدت تمرینهای غواصی این طور شده بود، اما به خاطر شرایط عملیاتی چیزی به ما نگفت.
محصل هم بودند؟
بله، او سال دوم دبیرستان در رشته تجربی درس میخواند که شهید شد. درسش خیلی خوب بود. معلمی داشتیم که میگفت هر کس بتواند از من ۲۰ بگیرد، جایزه دارد. سعید توانست یک نمره ۲۰ از آن معلم بگیرد. آن زمان معلممان یک خودکار برند پارکر به سعید جایزه داد. از جایی که سعید احترام زیادی برای برادر بزرگترمان علی قائل بود، این جایزه را به علی هدیه داد. سعید خیلی علی را دوست داشت. پدرمان در سال ۶۰ از دنیا رفت. بعد از درگذشت او، برادر بزرگمان علیآقا جای پدرمان را گرفت. او مسئولیت اقتصادی و دیگر امور خانواده را بر عهده داشت و توانست با اخلاق و تدین خودش خانواده ۱۰ نفره را به نحو شایسته مدیریت کند. به همین دلیل همه ما و به ویژه سعید احترام خاصی برای علی قائل بودیم.
از آخرین اعزام شهیدان حمیدیاصل برایمان بگویید.
مقارن با عملیات کربلای ۴ سعید برای رفتن به جبهه سر از پا نمیشناخت. علی قبل از رفتن به جبهه پیش من آمد و گفت خودتان را آماده کنید سعید صددرصد رفتنی است و من هم ممکن است برنگردم. برادرانم میدانستند که شهید میشوند، اما دفاع را واجب میدانستند. علی با اینکه همسر و چهار فرزند داشت، راهی عملیات شد. با توجه به اینکه او پاسدار رسمی بود و ۶۰ ماه سابقه داشت، همرزمانش گفتند شما این همه جبهه رفتی دیگر نرو! اما علی میگفت تا زمانی که جبهه نیاز به نیرو دارد، من هم در جبهه میمانم. علی در زمان شهادت ۴۰ ساله بود و سعید ۱۶ ساله.
آقاسعید و علی آقا باهم در یک نقطه به شهادت رسیدند؟
خیر، آنها در یک روز به شهادت رسیدند، اما از شهادت هم خبر نداشتند. علی ۵ دی ۱۳۶۵ در جریان عملیات بر اثر بمباران هوایی به شهادت رسید طوری که نیمی از سر و سینه و دست راستش کاملاً از بین رفته بود. با توجه به اینکه علی مشخصات خود را روی کفش و کلاه و لباسهایش مینوشت، بعد از شهادتش از طریق همین نوشتهها او را شناسایی کردند و همرزمانش او را
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
در خانه چند خواهر و برادر بودید، پدرتان چه شغلی داشت؟ پدرم کشاورز بود. ۹ خواهر و برادر هستیم که همگ
به ملاثانی آوردند. سعید هم در شب عملیات که ۵ دی ۱۳۶۵ بود، وصیتنامهاش را نوشت. او در گردان خطشکن بود. با اینکه رزمندهها این همه برای لو نرفتن عملیات تلاش کردند، اما متأسفانه این عملیات از طریق ستون پنجم لو رفت و زمانی که رزمندگان میخواستند به خط بزنند، گلوله میخوردند. گردان، شب عملیات باید از معبر مین عبور میکرد که سعید بر اثر اصابت گلوله توپ، دو پایش را از دست میدهد. او خودش را از معبر کنار میکشد و به همرزمانش میگوید شما معطل من نشوید، چه من بمانم و چه بمیرم شما باید بروید برای عملیات. دو پای سعید قطع شده بود و درد زیادی میکشید، او برای اینکه صدایش بلند نشود هر چه علف و گِل در اطرافش بود را داخل دهانش میگذارد. سعید به دلیل شدت خونریزی پاهایش، بعد از ساعاتی به شهادت میرسد.
جریان شهادت آقاسعید را چه کسی برای شما تعریف کرد؟
یکی از همرزمان سعید به نام شهید «علی حمیدیانمقدم» که از اقوام پدریام و از رزمندگان گردان کربلا بود برایمان تعریف کرد و گفت بعد از مجروحیت سعید پیشروی کردیم، اما باید به عقب برمیگشتیم. وقتی به منطقه برگشتیم، دیدیم که سعید شهید شده است. او را به سنگر بردیم و یک پتو روی او کشیدیم. بعد از این جریان منطقه دست بعثیها افتاد و مجبور شدیم منطقه را ترک کنیم.
یعنی پیکر آقاسعید مفقود ماند؟
بله، ظاهراً بعثیها وقتی وارد منطقه میشوند، با تانک روی سنگر میروند و به همین خاطر پیکر شهید تا ۱۱ سال مفقود میماند. بعد از جنگ که تفحص پیکر شهدا انجام میگیرد، همرزمان سعید که محل سنگر را میدانستند راهنمایی میکنند و پیکر برادرم پیدا میشود. با توجه به اینکه سعید در زمان شهادت لباس غواصی به تن داشت، تمام استخوانهایش در یک جا بود که پس از تشییع، پیکرش در ملاثانی و در کنار برادرمان شهید علی حمیدیاصل و علی حمیدیانمقدم آرام گرفت.
شهید علی حمیدیانمقدم که جریان شهادت سعید را تعریف کرد، خودش چه زمانی به شهادت رسید؟
شهید علی حمیدیانمقدم وقتی جریان شهادت سعید را برایمان تعریف میکرد، با گریه میگفت خدا نخواست من شهید شوم و شانس نداشتم. او ۱۵ روز بعد از شهادت علی و سعید شهید شد و پیکرش کنار مزار علی آرام گرفت.
از حال و هوای مادر از روزهای انتظار بازگشت آقاسعید برایمان بگویید.
مادرم در یک روز داغ دو فرزندش را دید و این برایش خیلی سخت بود. این سختی به خاطر مفقود بودن سعید برای مادرم دوچندان میشد. چشمهای مادرم از شدت گریه خشک شده بود. در این سختیها از نماز شب کمک میگرفت و سعی میکرد نماز شبش ترک نشود. بعد از اینکه پیکر سعید پیدا شد، دل مادرم خیلی آرام گرفت. مادرم وصیت کرده بود که من را بین قبر دو شهیدم دفن کنید و چفیه سعید را داخل قبرم بگذارید. بعد از درگذشت مادرم به وصیتش عمل کردیم.
سعید حمیدی اصل اسطوره اخلاق بود.
در عملیات والفجر ۸ حدود ساعت ۴ صبح خط مقدم را از بچه های مشهد تحویل گرفتیم ، تا ضمن استحکام بخشیدن به مواضع ،شهر فاو را پاکسازی نماییم.محل استقرار ما سه راهی مرگ بود(جاده فاو - بصره) شهید بابا زادگان گفت :سید شما برو بالای خاکریز و نگهبانی بده ،ما می خواهیم کمی قرآن بخوانیم ،من هم اجابت کردم و رفتم بالای خاکریز و مشغول نگهبانی شدم ،بعد از چند دقیقه ناگهان یک گلوله تانک به پشت خاکریز درست در محل سنگر شهید بابا زاده اصابت کرد،بنده متوجه نبودم گلوله به کجا خورده ،لذا اومدم پایین و در حال حرکت ،با شهید بابا زادگان صحبت می کردم ، گفتم : ببینن این گلوله نامرد چکار کرد، احوال ما را بهم ریخت ،وسایل بچه ها را در پشت خاکریز درب و داغون نمود.اما وقتی رسیدم به سنگر دیدم ،گلوله درست خورده وسط سنگر وسر شهید بابا زاده از بدن جدا شده و ایشان در کنار شهید گل پلجی هر دو به فیض بزرگ شهادت نائل آمده اند ،یک لحظه از خود بی خود و دچار شوک و تشنج شدم و توی سر خودم می زدم .شهید سعید حمیدی اصل خودش را به محل حادثه رسوند ،حمایل و آرپی جی را گذاشت زمین و یک سیلی محکم تو گوشم خواباند و گفت ،چت شده ،شهید شدند دیگه .با اینکه سن و سال اش از من کمتر بود، اما مرا شرمنده منش و مناعت طبع خویش ساخت .سعید لحظه ای مرا به درون سنگر برد ،و همانجا بنده را به صبر و متانت سفارش نمود و گفت : همه ی ما در اینجا بدنبال شهادتیم ،لذا گریه و زاری معنا ندارد.آری سعید در منطقه عملیاتی آرام و قرار نداشت و در یک جا نمی نشست ، سنگر به سنگر سراغ بچه ها را می گرفت و با خنده ، خوش رویی و فراخی سینه به همه بچه ها روحیه ی مضاعف می بخشید.
خاطره به نقل از : سید باقر احمدی ثناء