eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.5هزار عکس
18هزار ویدیو
359 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔شب یلدا و هجر امام زمان(عج)💔 یک ثانیه از عمر همین یک شبِ یلدا باعث شده تا صبح به یُمنَش بنشینیم ده قرن زِ عمر پسر فاطمه (ع) طی شد یک شب نشد از هجر ظهورش بنشینیم 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮ ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح 🔹واکنش امام در مقابل مدح دیگران 🔻 یکی از مسائلی که می‌تواند موجب هلاکت انسان مؤمن شود، ستایش شدن از طرف دیگران است؛ 🔻در حکمت ۱۰۰ نهج‌البلاغه می‌خوانیم که: ( گروهی امام علیه‌السلام را ستایش کردند؛ حضرت خطاب به خداوند متعال عرضه داشت: ) 💠 " خدایا! تو مرا از خودم بهتر می‌شناسی و من خودم را از آنها بهتر می‌شناسم؛ خدایا! مرا از آنچه که اینان می‌پندارند، نیکوتر قرار بده و آنچه را که از من نمی‌دانند، بیامرز." 🔻 امیرالمؤمنین، همان کسی است که در خطبه ۱۹۳ نهج‌البلاغه، در مورد عموم اهل تقوی اینگونه می‌فرمایند: " هرگاه یکی از آنها را بستایند، از آنچه در توصیف او گفته شد به هراس افتاده، می‌گوید: من خود را از دیگران بهتر می‌شناسم و خدای من، مرا بهتر از من می‌شناسد؛ بار خدایا! مرا بر آنچه می‌گویند، محاکمه نفرما و بهتر از آن قرارم بده که آنها می‌گویند و گناهانی که آنها از من خبر ندارند، بیامرز. " 🔻 لذا، مولا علی (علیه‌السلام) حتی در مورد خودشان، در مقام امام جامعه در خطبه ۲۱۶ بند سوم، اینگونه می‌فرمایند: " سپاس خدا را که چنین نبودم و اگر ستایش را دوست می‌داشتم آن را رها می‌کردم، به خاطر فروتنی در پیشگاه خدای سبحان و بزرگی و بزرگواری که تنها خدا سزاوار آن است. گاهی مردم ستودن افرادی را برای کار و تلاش روا می‌دانند؛ اما من از شما می‌خواهم که مرا با سخنان زیبای خود مستایید. ( در ادامه هم اینگونه می‌فرمایند که: ) از گفتن حق یا مشورت در عدالت خودداری نکنید؛ زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمی‌دانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید. " 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌خدای‌رمان‌خون‌ها😌
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 به‌نام‌خدای‌رمان‌خون‌ها🌷 .خدایی .سوم تا رسیدیم نزدیک راه پله ها صدای انفجار اومد😐 همه بدو بدو رفتیم بیرون ساختمون تو محوطه ایستادیم. ممد و جلیلی هم با سرعت پیچیدن تو حیاط. یکهو دیدیم یک نفر از سمت ماشین آقا حامد داره سینه خیز میاد! جلیلی: محسنننننن. باز چه گندی زدییییی😤 من:به خدا کار من نیست. همه بدو بدو رفتیم سمت اون فرد. یاخدا. آقا حامد بود. بدبخت شدیم. بیست روز انفرادی حداقلشه. ممد: زنگ زدم آتش نشانی. به بچه های اورژانس هم گفتم بیان ببرنش. جلیلی:اون ها رو ول کنین بریم ببینیم چی شده. همه رفتیم سمت ماشین آقا حامد. +یا خدا. مرتضی چی بود ریختی رو ماشین. _هیچی به خدا آب بود +مرگ آب بود، به تانکر بنزین وصل بودههه😑 _یا حضرت عباس. به چند گروه مدیریت بحران تقسیم شدیم. منو مرتضی هم واستادیم دم در و منتظر آتش نشانی شدیم. +محسن _ها +چرا نمیاد _چی نمیاد +آتش نشانی دیگه _اها نمیدونم +ممنون از جواب دقیقت چند دقیقه بعد صدای آژیر آتش نشانی همه جا رو گرفت. ما دو تا هم داد زدیم و به همه گفتیم. راه رو باز کردیم برای آتش نشانی. کاظم:بچه ها به نظرتون آقا حامد رنده میمونه؟🤔 جلیلی:هوووی. زبونت رو گاز بگیر بی‌تربیت. خلاصه حتی ما هم که داشتیم به قیافه آقا حامد فکر میکردیم و یواشکی تو دلمون می‌خندیم یکهو شیرجه زدیم رو زمین. ممد داد زد: این یکی دیگه چی بود. کاظم: فکر کنم ایندفعه ماشین آتش نشانی منفجر شد😐😑 ممد:بیاین بریم ببینیم چی بود. ما ها که میترسیدیم بریم باز گردن ما بیفته همونجا واستادیم و جلیلی و ممد و مرتضی رفتن ببینن چی شده.... ادامه دارد....🤝🏻 نویسنده:M.L 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤 🖤 به‌نام‌خدای‌رمان‌خون‌ها😌 .خدایی .چهارم بعد چند دقیقه دیدیم خبری نیست. نگران شدیم. چند نفر دیگه هم رفتن. منم باهاشون رفتم. من:کاظم داش بنظرت چی ترکیده بود؟ کاظم:زبونت رو گاز بگیر مگه لوله آبه بترکه. ان‌شاءالله چیزی نشده. من:خیلی خوب بابا... وقتی کاملا دیدمون کامل شد نصبت به ماشین سوخته، دیدیم ماشین آتش نشانی هم از اون تانکر بنزین استفاده کرده بود و حالا سه تا ماشین منفجر شده داشتیم😑 من:جلیلی،جلیلی جان. جلیلی:ها چیه؟ من:چرا شیش ساعته زل زدین و کاری نمی‌کنین؟ جلیلی:به توچه. خوب جوابش قانع کننده بود. سریع زنگ زدم اورژانس و آتش نشانی. یکهو دیدم مرتضی نیست. ترسیدم. اون کله خراب نره مار دست خودش بده. +آهای مرتضی کجا میریییی. هوووو آهااااایییی _ساکت باش. کل محوطه رو گذاشتی رو سرت +کجا میری نرو میسوزیا. _ساکت با آتیش کاری ندارم. +پس کجا میری. هوووی مرتضییی دیگه جواب نداد. اگر اون اتفاق نمی‌افتاد هیچ وقت همو نمی‌دیدیم و منم دیوانش نمی‌شدم. حالا این حرف ها رو ول کنین مرتضی کو؟ مرتضی: خوب خوب. همه توجه کنند. میخوام شیرجه بزنم رو زمین. من: دیوانهههه نکن شر میشه. بیا پایین. در حالی که طناب ضخیمی بهش وصل بود و بدون گوش دادن به حرف هام پرید و رفت برای حرکات آکروباتیک 😐 وسط سه ماشین منفجر شده آخه حرکات آکروباتیکت چی بود😑 داشتم داد میزدم و تشویق می‌کردمش که به یک باره دیدم نیست. +مرتضی کو؟ _اوناهاش بالای درخت گیر کرده. آخه... دوست دارم بزنمش. عوضیییی آخه این چه کاریهههه؟؟؟ با ترس و لرز رفتم سمتش.... ادامه دارد.... نویسنده:M.L 🖤 🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤🖤
اینم دوپارت از رمان خدمت همسنگری های عزیز🙂🤝🏻
منتظرلایک و نظر هستم🌹🌹🌸🌸